هر ملتی فرهنگی دارد که باید با آن شناخته شود و به آن افتخار کند. هویت، اصلی اساسی است وهمه اندیشمندان بر حفظ آن تأکید دارند مگر آنکه صاحب فرهنگی منحط باشد و اصحاب فرهنگی آن ملت هم به آن اعتراف داشته باشند و بخواهند آن را عوض کنند. البته هیچ کشور و ملتی فرهنگ خود را بد نمی داند مگر آنکه یا به سطحی از شعور و فرزانگی رسیده باشد که بداند آن فرهنگ خوب نیست، یا تحت تأثیر فرهنگ سلطه به نوعی به خودکم بینی رسیده باشد.
ملت ایران در طول تاریخ پیش از اسلام و اسلامی خودش به داشتن هویتی ویژه و منحصر به فرد معتقد بوده و بر آن بالیده است. هنگامی که دشمن به هر طریقی بر آن ها یورش برده این همبستگی هویتی بیشتر شده وانسجام آن قوی تر گشته است. هجمه ها گاهی نظامی است و گاهی فرهنگی و اقتصادی. وقتی جنگ نظامی باشد تکلیف مشخص است اما جنگ های روانی، اقتصادی و فرهنگی دارای ویژگی هایی ست که کمتر به چشم می آید ولی در طول زمان اثرات خود را نشان می دهد. گفته اند اگر می خواهید کشوری را فتح کنید کافی است آموزش و فرهنگ آن را در اختیار گیرید. کسانی هم که به فتح نظامی موفق می شوند اساسی ترین کارشان تغییر و استحاله فرهنگی و آموزشی است.
وقتی به نمایشگاه کتاب رفتم بسیار متأثر شدم. بیش از 70 در صد کتاب ها در فروشگاه های مهم ترجمه بود. و بسیار متأسف شدم که ملیت با این تاریخ و سابقه این همه مقهور فرهنگ دیگران باشد. و این به چند علت است یک اینکه چیزی ندارد و دو اینکه دارد ولی آثار فرهنگی دیگران برایش جذابیت بیشتری دارد.
سوم اینکه اگر خود دارای فرهنگی است، نسل نو که خوب در فرایندی تحت تأثیر تحولات جهان قرار گرفته دیگر آن معارف را با آن قالب ها نمی پسندد و باید معارف به شکلی جدید عرضه شود. در اخبار صدا و سیما هم قبلا تحلیلگران هشدار دادند که ادبیات کودکان در سیطره ترجمه است ومن به چشم خود دیدم که کل فرهنک از این مسئله رنج می برد ولی کسی به فکر آن نیست.
پرسشی که مطرح است این است که ما به کجا می رویم؟ آیا راه ما راه درستی است؟ من با ترجمه مخالف نیستم و بسیار از آثار دیگران خواندنی و مورد قبول است و خود اغلب کتاب هایی که خریدم ترجمه بود؛ ولی آیا این حجم پذیرفتنی است؟ اگر هست پس بحث هویت فرهنگی و ملی چه می شود؟ آیا وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به وظائفش عمل می کند و به آن آشنا است؟ وزارت مزبور از سه واژه فرهنگ، ارشاد و اسلام چه تلقی ای دارد؟ و به کدام یک از این سه مفهوم عنایت دارد و برای آن کار کرده است؟ آیا وظائفش صرفاً سلبی و تحدیدی است به این معنا که مواظب است خطا نکنند و یا جنبه اثبانی هم دارد و ارشاد می کند که به حق، باید چنین و چنان کنند. آیا مبارزه با دشمنی که این همه ورد زبان مسئولان است با این هجمه فرهنگی مطابقت دارد؟ آیا هدف برگزاری صوری نمایشگاه صرفاً ایجاد فرصتی خوب برای عرضه کالاهای فرهنگی خارجی است؟ آیا در کشور ما متفکرانی وجود ندارد و یا اگر دارد حمایت نمی شوند و یا اگر حمایت میشوند قادر نیستند با زبان جامعه و به ویژه نسل نو سخن بگویند و بنویسند و آنان را مخاطب قرار دهند؟ و سهم وزارت ارشاد در این زمینه چیست؟ آیا ایرانیان می توانند در باره فرهنگ های دیگر چیزی بنویسند و به صدور فرهنگ مباردت کنند؟
می گفتند منجمی ادعا میکرد که از آسمان ها خبر می دهد در همانحال در خانه او وضعیتی غریب بود از وی از آن پرسیدند و او اظهار بی اطلاعی کرد. به او گفتند تو که از خانه خود خبر نداری خبر دادن از آسمان ها چه دردی را دوا می کند؟
باید هشیار بود که ما چه می کنیم. هجمه فرهنگی نه کودتای خزنده که مرگ خاموش است.
من نمی خواهم بگویم فرهنگ غرب بد است و همه آن را باید نفی کرد بلکه می گویم بی تفاوتی نسبت به فرهنگ خودی پریشان حالی می آورد. حتی آنهایی که به هر دلیل با حکومت مخالفند با فرهنگ خود چرا ستیز میکنند؟
در نمایشگاه چند گروه فروشگاه را میتوان بر شمرد یکی معروفین است که غرفه های بزرگتر دارند و در قسمت شمالی مصلی ردیف شده اند. یک عده که فروشندگان کتب مذهبی از قبیل قران و کتب ادعیه اند. عده ای دیگر به تولید کتابشناسی، فهارس و دائره المعارف ها می پردازند و بقیه که بیشتر دنبال فروش و کسب و کار اقتصادی اند. فروشگاه های گروه اول که ویژه اند، پر است از کتاب های ترجمه.
شاید انتشارات ققنوس بود که تابلوی ادبیات ایرانی داشت که تعدادی معدود از رمانها و داستان هایی از افراد کمتر شناخته شده داشت. کتب فلسفی و علوم اجتماعی عمدتاً در اختیار ترجمه آن هم مربوط نه به زمان حال بلکه مربوط به قرن نوزده و بیست خارجی بود و گروه گروه جوانان طالب خرید آنها و شاید به توصیه استادانشان در دانشگاه ها. سؤال این است که آیا مسائل اجتماعی ما همان مسائل اجتماعی قرون 19 و 20 اروپا است؟ آیا ما خودمان مسئله نداریم؟ و اگر داریم چرا نویسندگان نمی نویسند؟ چرا مسائل داخلی را به تصویر نمی کشند؟ آیا مورد ممیزی قرار میگیرند پس چرا کتب ترجمه ممیزی نمی شوند؟ چرا خوابیم؟ انگار همه چیز را باید از قرن نوزده اروپا شروع کنیم؟ تا کی تقلید؟ من به عنوان نمونه کاتالوگ نشر مرکز را بررسی کردم که حدود 660 عنوان را معرفی کرده بود که ازاین بین حدود 220 کتاب فارسی بود. کتب فارسی آن بیشتر شعر، داستان کوتاه و طنز بود. جالب است کتب منتشره در علوم اجتماعی دربست ترجمه است. کتب دینی هم همه ترجمه است. فلسفه از 140 عنوان فقط 4 عنوان آن غیر ترجمه است اسطوره از 32 عنوان 6 عنوان تألیف بود نظریه و نقد ادبی از68 عنوان 12 عنوان غیر ترجمه بود
در بخش کتب مذهبی که اغلب تکرار است و نوآوری در آنها کم. کتاب های دائره المعارفی و تاریخی هم قابل بررسی است که تا چه حد به فرهنگی ملی و هویت اسلامی پای بند اند.
قطعاً در پاسخ عدهای خواهند گفت که ما ناتوانیم ولی سؤال این است که کی خواهیم توانست؟ هرگز؟ و یا باید از جائی شروع کرد و اگر باید اکنون زمان آن نرسیده است؟ و اگر رسیده است باید از قرون 19و 20 خارجی ها شروع کنیم؟ و اگر شروع کردیم آیا این فاصله همچنان حفظ و یا بیشتر نخواهد شد؟ آیا نمی شود چشم ها را شست و جور دیگر دید؟. و این کی تحقق خواهد یافت؟ آیا وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامی در این زمینه نقشی خواهد داشت؟ و یا تدارکچی است برای برگزاری نمایشگاه ها و مراسم ها؟
من روی سخنم با مردم است که چرا چنین می کنند؟ آیا باید ذهن خود و فرزندان خود را با حرف های دیگران پر کرد؟
این فقط مربوط به کتاب نیست. وسائل بازی و لوازم التحریر هم همین است. بازی های رایانه ای هم همین است. سینما و تلویزیون هم همین است. کتاب های دانشگاهی هم همین طور. فیلم های قاچاق سر کوچه و خیابان و در بزرگراه ها هم که خود داستان جداگانه است همین است! پس با کی مبارزه می کنیم؟ آیا از درون خوره به جان فرهنگ نیفتاده است پس ما آنوقت داعیه چه چیزی را داریم؟
نظر شما