حجاب از ریشهی «حجب» به معنای پوشاندن و بازداشتن گرفته شده و بیشتر به حالتی درونی اشاره دارد که انسان در برابر دیگران، حد و مرزی برای خود تعیین می کند.
عفاف نیز از ریشهی «عفّ» و به معنای پرهیز و خویشتنداری است و نشاندهنده نوعی تقوا، پاکی درونی و کنترل رفتاری انسان است. در واقع، حجاب و عفاف مفاهیمی درونی و اخلاقیاند که با نیت، رفتار و نگرش فرد نسبت به خود و دیگران ارتباط دارند، نه صرفاً با ظاهر و نوع لباس
در مقابل، پوشش به نوع لباس و ظاهر انسان مربوط میشود و ریشه در فرهنگ، اقلیم، باورها و سلیقههای گوناگون دارد. پوشش پدیدهای فرهنگی و اجتماعی است و هر ملت و قومی با توجه به شرایط تاریخی و فرهنگی خود، شکل خاصی از آن را برگزیده است.
در ایران، تنوع قومی و فرهنگی گستردهای وجود دارد و هر منطقه پوشش ویژه خود را در قالب نماد و زبان هویتی دارد. لباس رنگارنگ و سنتی زنان و مردان ایرانی، همه بخشی از هویت فرهنگی و تاریخی این سرزمین هستند. تفاوت در نوع پوشش نباید شاخص سنجش برای عفت یا حجاب دانسته شود، بلکه بیانگر غنای فرهنگی و تنوع زیباشناختی جامعه ایرانی است.
از زاویهای عمیقتر در عرصه اجتماعی میتوان گفت حجاب و عفاف امری شخصی و درونی هستند که در دل و رفتار انسان ریشه دارند، اما پوشش امری بیرونی و انتخابی است که باید آزادانه و آگاهانه صورت گیرد. ممکن است فردی با پوششی ساده یا متفاوت از بیان رسمی و یا حتی عرفی، رفتاری سرشار از احترام، نجابت و وقار داشته باشد و در مقابل، کسی با پوششی ظاهراً کامل، اما بدون درک معنای حیا و متانت، از روح عفاف دور باشد. بنابراین، سنجش حجاب و عفاف تنها بر اساس ظاهر، خطایی بزرگ است و نادیده گرفتن بعد انسانی و اخلاقی این مفاهیم به شمار میآید و نباید حجاب و عفاف را که امری درونی است به شاخص قانون گذاری اجتماعی تعمیم داد.
از دیدگاه جامعهشناسی، جامعه انسانی پدیدهای متکثر و پویا است و انسانها در آن دارای سلیقهها، باورها و سبکهای زندگی متفاوت می باشند. در اینباره میتوان به نظریه سبک زندگی پییر بوردیو اشاره کرد که مفهوم "عادتواره" را برای توضیح رفتارها و انتخابهای انسان بهکار میبرد. بوردیو معتقد است که سلیقهها، از جمله نوع پوشش، نتیجه ترکیبی از تجربههای زیسته، طبقه اجتماعی، آموزش، سرمایه فرهنگی و محیط زندگی افراد است. بر اساس این دیدگاه، پوشش نه امری صرفاً شخصی و نه پدیدهای کاملاً اجباری است، بلکه بیانی از جایگاه فرهنگی و شیوه زیستن انسانها در جامعه است. به همین دلیل، تفاوت در نوع پوشش میان اقوام یا طبقات اجتماعی، نوعی «زبان فرهنگی» به شمار میآید که از خلال آن، افراد هویت خود را ابراز میکنند.
از نگاه بوردیو، تحمیل یکسانی در سبک زندگی یا پوشش، در واقع نادیده گرفتن تنوع سرمایههای فرهنگی در جامعه است؛ در حالیکه همین تفاوتها، نشانهی زنده بودن و پویایی اجتماعی هستند.
در همین راستا، آموزههای اسلامی نیز بیش از آنکه بر شکل ظاهری تأکید کنند، بر نیت، حیا و کرامت درونی انسان توجه دارند. قرآن کریم در سورهی نور، آیه۳۰ میفرماید:
"قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَیَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِکَ أَزْکَی لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا یَصْنَعُونَ"
به مؤمنان بگو نگاه خود را فرو گیرند و پاکدامن باشند، که این برای آنان پاکیزهتر است. خداوند به آنچه میکنند آگاه است.
در این آیه، نخست بر کنترل نگاه و رفتار تأکید شده است، نه بر نوع لباس؛ یعنی حجاب درونی و اخلاقی، مقدم بر ظاهر است.
از سوی دیگر از منظر جامعه شناسی سیاسی پوشش می تواند بیان یک رفتار سیاسی و اجتماعی توسط شهروندان باشد و مهمتر اینکه چنانچه پوشش به مولفه ای از یک ایدئولوژی رسمی و حاکم تبدیل شود، نوع پوشش می تواند بیانی گویا و شیوا در قالب رضایتمندی هم کاربرد داشته باشد.
در نهایت، باید پذیرفت که پوشش، پدیدهای فرهنگی و اجتماعی است و حجاب و عفاف، ارزشهایی درونی و اخلاقیاند. این سه اگرچه با یکدیگر ارتباط دارند، اما یکی نیستند و نباید بهجای هم به کار روند. احترام به تفاوتهای فرهنگی و قومی در پوشش، نشانهی بلوغ اجتماعی و درک متقابل است.
جامعهای که تنوع را میپذیرد و آزادی فرهنگی را محترم میشمارد، میتواند همزمان اخلاقمدار و انسانی باشد.
حجاب واقعی در دل و نگاه انسان است، نه در نوع و رنگ لباس او؛ و عفاف، زمانی معنا مییابد که از درون انسان بجوشد، نه آنکه از بیرون تحمیل شود.





نظر شما