نگهبان جلویم را میگیرد و میپرسد چه کار دارم. پاسخ میدهم برای ویزیت به اورژانس میروم، گویی از صبح هزاربار چنین جوابی را شنیده که بیدرنگ میگوید اینجا فقط برای کروناییهاست، بروید به بیمارستان شهدای تجریش. میگویم من هم علایم مشکوک به کرونا دارم و برای همین اینجایم. رضایت میدهد و مسیر رسیدن به بخش اورژانس را نشانم میدهد. وارد بخش اورژانس که میشوم واقعیتی را میبینم که تاکنون فقط در فیلمهای عمدتاً هالیوودی دیدهام. تمامی کادر حاضر در اورژانس لباسهای سفید سرتاسری پوشیدهاند با ماسکی بر دهان و محافظی جلوی چشمانشان.
بیماران و همراهان آنها نیز تمام سالن اورژانس را پر کردهاند. در چشمانشان اضطراب موج میزند اما چشمان کادر اورژانس پر از خستگی است. مسئول تریاژ به هر بیماری که علایمش مربوط به کرونا نیست یا علایم کمی دارد با عتاب و خطاب دلسوزانهای میگوید چرا به اینجا آمدهای؟ میخواهی کرونا بگیری؟ اینجا پر از کروناست! اما تقریبا جواب همه یک چیز است: می خواهم مطمئن شوم که کرونا ندارم! دو پزشک، همزمان، یکی در اتاق و دیگری ایستاده کنار مسئول پذیرش بخش بیماران را ویزیت میکنند. هر دو جوانند و صبور و دقیق. با هر بیماری که صحبت میکنند دقیق گوش میدهند ولی همهی بیماران فقط یک جمله را میخواهند بشنوند: کرونا نداری! تقریباً همه با این امید و گمان آمدهاند که تست کرونا از آنها گرفته شود ولی پروتکل وضعشده برای پزشکان گویا چنین اجازهای را به آنها نمیدهد و علایم، تعیینکنندهی اقدامات آزمایشگاهی و تشخیصی است.
پزشک جوان ایستاده در کنار میز پذیرش، گویا بهخوبی میداند که بیماران از او چه میخواهند. از همینرو، خستگی را به کناری گذاشته و صبورانه به بیماران امید میدهد. او میداند که مقابله با کرونا ویروس 2019 نیازمند قدرت سیستم ایمنی بدن است و چه دارویی بیش از امید میتواند بدن ترسیده را برای مقابله با آن تجهیز کند و البته چه دارویی کمیابتر از امید!
آنچه این روزها جامعه ایران را درنوردیده کرونا نیست، ترس است! ترسی که هستهی بادامیشکل (آمیگدالا) درون سیستم لیمبیک مغز مسئول آن است. اما چرا این ترس اینچنین قوی وجود ایرانیان را فراگرفته؟
روانشناسان تکاملی با بررسی پژوهش های مختلف دریافته اند که این هسته در مغز ما قرار داده شده تا بقایمان تضمین شود و ما از خطرات مصون بمانیم. انسان غارنشین بسیار به این هسته متکی بود چراکه هر آن احتمال داشت خطری بیرونی او را تهدید کند. اما با گذشت زمان و ظهور تمدن روزبهروز خطرات بیرونی کمتری انسان را تهدید میکند. ایدهی تاسیس حکومت که عمدتاً خود را متعهد به حفظ جان و مال و ناموس مردمش میداند یکی از مهمترین گامهایی بود که احساس ناایمنی بشر را کاهش داد. البته طبیعی است که این احساس ناایمنی هیچگاه به صفر نخواهد رسید و هنوز در هر جامعهای انسانها به دلایل مختلف از خطرات بیرونی در هراسند. یکی از این خطرات بیرونی ملموس برای انسان متمدن قرن بیستویکمی بیماری است.
بر اساس اصلِ انسان از چیزی میترسد که نمیشناسد، هر چقدر بیماری غریبتر باشد ترسناکتر است. جهل البته هیچگاه بیکار نمینشیند و با خود پاسخی قاطع و صریح و ساده برای جاهل به همراه دارد. به همین دلیل وقتی دربارهی چیزی اطلاع کمی داریم یا فاقد اطلاعات هستیم به هر شایعه و باور و نظری توجه میکنیم تا برای ترسمان توجیهی داشته باشیم؛ توجیهی منطبق بر حفظ بقا. توجیه برای چه؟ برای آنکه مغز ما چندین هزار سال است که در تکامل خود صاحب بخشی بهنام «کرتکس پیشانی» هم شده که مبنایش استدلال و منطق است و پرسوجو میکند از «آمیگدالا» که چرا فرمان ترس را صادر کرده. اما دریغ که این عضو نسبتاً جوان مغز در بسیاری اوقات زورش به عضو پیر مغز که آمیگدالا باشد نمیرسد. چراکه این عضو از حربهی ناشناختگی عنصر هراسافکن بیرونی و میل طبیعی بدن برای بقا استفاده میکند. ماجرای کرونا نیز همان داستان قدیمی مواجههی دو عضو جوان و پیر مغز است. این ماجرا در جامعهی ما چگونه رخ داده؟
1. کرونا 2019 ویروسی است که حتی برای سازمان بهداشت جهانی نیز به درستی شناخته نشده و اغلب مردم ما نیز این موضوع را میدانند.
2. برخی مسئولان در زمان انتشار اخبار کرونا در چین به مردم ایران اطمینان خاطر میدادند که حواسشان به این ویروس هست و نیازی به نگرانی نیست.
3. طی دو هفته پیش از اعلام رسمی، شایعاتی در فضای مجازی میپیچد که کرونا در قم دیده شده و چندین نفر را مبتلا کرده است. اما برخی مسئولان راه انکار را پیش گرفتند.
4. دو هفته پس از اخبار مجازی و دهان به دهان، ناگهان بهصورتی رسمی اعلام میشود که کرونا در شهر قم دیده و مبتلایان در بیمارستان هستند و پس از چند روز موج ابتلا به کرونا در شهرهای مختلف از جمله تهران گزارش میشود.
5. ناگهانیبودن اعلام رسمی و فاصلهی زمانی قابلتوجه این اعلام با اخبار و هشدارهای مجازی بار دیگر سقف اعتماد را روی سر ایرانیان خراب کرد. اعتمادی که دو ماه پیش بهدلیل سقوط هواپیمای اوکراینی فروریخته بود.
حال، با ترکیب این پنج مورد، نمیتوان حق را به آمیگدالای پیر در مغز ایرانیان داد که فرمان ترس بهدلیل به مخاطرهافتادن بقا را صادر کند؟ با این وجود، داستان همیشه بهنفع آمیگدالای پیر نیست. چراکه منطق و استدلال پزشک جوان ایستاده در اورژانس بیمارستان مسیح دانشوری زورش به آمیگدالای طغیانکردهی بیماران ترسیده رسیده و میرسد. اما سئوال این است که چرا زور منطق و استدلال مسئولان عالی و میانی کشور به ترس همین گروه هراسان نرسیده و نمیرسد؟ پاسخ، احتمالاً، یک چیز است: اعتماد! و اعتماد با شنیدن حرف و دستور ایجاد نمیشود. اعتماد با مشاهده اتفاق میافتد. ایرانیان ترسیده وقتی با چشمان خود میبینند که پزشک جوان بخش اورژانس در میانهی بحران ایستاده و با چشمان قرمز و خستهاش به چشمان آنها نگاه میکند و میگوید نگران نباشید، باور میکنند که دروغ نمیشنوند. بلی، راز غلبه بر آمیگدالای طغیانکرده در مغز ایرانیان هراسان از کرونا دستور صادرکردن و ارائهی گزارش در اتاقهای دربستهی ضدعفونیشده نیست. باید قدم اول را هرچه سریعتر برداشت: گام اول نیز حذف بایدها و نبایدها از ادبیات مدیرانهی مسئولیت است و اشارهکردن به آنچه مردم را نگران و هراسان کرده و البته حق را به آنها داد. سپس صادقانه گفته شود که ترس مردم از چه چیزهایی با منطق سازگار است و طبیعی و از چه چیزهایی با آموزههای علمی سر ناسازگاری دارد. قدم دوم نیز مشورتگرفتن از تمامی متخصصان پزشکی، روانشناسی و جامعهشناسی برای ارائهی راهکارهای اجرایی مدیریت بحران است. راستی، در این یک هفته، مسئولان عالی کشور چند جلسه با این متخصصان برگزار کردهاند؟
* روانشناس
نظر شما