لیبرالیسم چیست؟ بنیادها و اصول آن کدام است؟ مقاله‌ای که در پی می‌آید درصدد ایضاح چنین سؤالاتی است.

«ویروس لیبرال» دست از سر آدمیان بر نمی‌دارد. این نظام سیاسی، فلسفی، اقتصادی مدت‌هاست در سراسر جهان یکه‌تازی می‌کند، اما درک ایرانیان از آن هنوز هم با آنچه که هست فاصله فراوانی دارد. شاید یکی و تنها یکی از مشکلات پیش‌روی تفکر در ایران، عدم شکل‌گیری و تثبیت سنت‌های فکری‌ـ‌فلسفی است. سنت‌هایی که شناخت آنها می‌تواند لااقل موضوع دعوا را کمی روشن‌تر کند. لیبرالیسم هم، به‌ویژه از نوع سیاسی و اقتصادی‌اش، اگرچه در ایران هواخواه زیاد دارد اما کمتر مورد تدقیق و بررسی قرار گرفته است. از این‌رو شناخت کلی این جریان فلسفی، اصول و مبانی، و شاخه‌های مختلف سیاسی‌ـ‌اقتصادی‌ـ‌فلسفی آن در حال حاضر بیش از هر چیز مورد نیاز است. آنچه در این جا می‌‌خوانید ترجمه مدخل «لیبرالیسم» دایره‌المعارف فلسفی استنفورد با ویرایش جرالدگاوس و شین کورتلند است که از این پس به صورت مقالاتی با زیر‌عنوان لیبرالیسم به مثابه یک نظریه سیاسی در همین سایت منتشر می‌شود. این مدخل به مباحثی همچون آزادی، آزادی سبلی، آزادی ایجابی و آزادی جمهوری‌خواهانه، مالکیت و بازار، لیبرالیسم به مثابه یک فلسفه، اخلاق لیبرالی، نظریه‌های ارزش لیبرالی، متافیزیک لیبرالیسم، لیبرالیسم صرفاً سیاسی می‌پردازد که به مرور خواهید خواند.

آزادی
موریس کرانستون به درستی خاطرنشان می‌کند که «بنا به تعریف، لیبرال کسی است که آزادی را باور دارد» (کرانستون، 459). لیبرال‌ها به دو شیوه آزادی را یک ارزش سیاسی مقدم محسوب می‌کنند. شیوه نخست اینکه، لیبرال‌ها عمدتاً بر این باورند که انسان‌ها به شکل طبیعی در «حالت آزادی کامل برای سامان دادن امورشان... چنان‌که مناسب می‌دانند... بدون نیاز، یا وابستگی به خواست هر انسان دیگر» هستند (جان لاک، 1960 [1689]: 287). جان استوارت میل نیز این‌گونه استدلال می‌کند که «رنج نفی آزادی بر دوش منکران آن است؛ کسانی که خواهان نهادن هرگونه قیود یا موانع هستند... فرض پیشینی به نفع آزادی است...» (میل، 1991[1859]: 472). این دیدگاه را می‌توانیم اصل بنیادین لیبرالیسم بنامیم (گاوس، 1996: 162-166): آزادی یک هنجار اساسی است، و به همین دلیل است که وظیفه دفاع از تحدید آزادی، بر دوش محدودکنندگان آن است. از این اصل نتیجه می‌شود که هژمونی سیاسی و قانون باید برای تحدید آزادی شهروندان توجیه‌هایی داشته باشند. بنابراین، پرسش اصلی نظریه سیاسی لیبرال این است که آیا هژمونی سیاسی می‌تواند موجه باشد، و اگر می‌تواند، چگونه می‌تواند موجه باشد؟ به همین دلیل است که نظریه قرارداد اجتماعی، که با توماس هابز (1651)، جان لاک (1689)، ژان ژاک روسو (1762) و امانوئل کانت (1797) مطرح شده، عمدتاً لیبرال انگاشته می‌شود، هرچند که زمینه‌های سیاسی و پراتیک آن، گیریم هابز و روسو، به شکل قابل توجهی غیرلیبرال بود. اما از آنجا که این متفکران آغاز را حالتی از طبیعت می‌دانستند که در آن آدمیان آزاد و برابر بوده‌اند، و بنابراین این‌گونه استدلال می‌کردند که هرگونه محدودیت نهادن بر آزادی و برابری مسلتزم توجیه است (مثلاً، با قرارداد اجتماعی)، این سنت قرارداد اجتماعی بیانگر اصل بنیادی لیبرال است.

بنابر اصل بنیادین لیبرالیسم، اعمال محدودیت ناموجه بر آزادی پذیرفتنی نیست، و چون هابز این فرض را می‌پذیرد، می‌توانیم نظریه او را یک نظریه سیاسی لیبرال محسوب کنیم. اما لیبرال بودن هابز کاملاً مشروط است، زیرا به نظر او می‌توان نهادن قیدهای سختی بر آزادی را توجیه نمود. لیبرال‌های نخستین ، مانند لاک، نه تنها مدافع اصل بنیادی لیبرالیسم هستند، بلکه همچنین اذعان دارند که محدودیت‌های موجه بر آزادی کاملاً معتدل هستند. تنها یک دولت محدود‌شده را می‌توان توجیه کرد؛ وظیفه اصلی دولت، دفاع از آزادی برابر شهروندان است. از این‌رو، مطابق بااصل اول عدالت در نظریه راولز: «هر شخصی باید حقی برابر برای بهره‌مندی از گسترده‌ترین نظام عمومی آزادی‌های پایه برابر دارا باشد که با نظام مشابه همگان سازگار باشد.» (راولز، 1971: 302).

آزادی سبلی، آزادی ایجابی و آزادی جمهوری‌خواهانه
اما لیبرال‌ها درباره مفهوم آزادی اختلاف‌نظر دارند، و در نتیجه ایده آل لیبرالیِ پاسداشت از آزادی افراد می‌تواند به درک‌های بسیار متفاوتی از وظیفه دولت منجر شود. آیزایا برلین مدافع مشهور درکی سلبی از مفهوم آزادی است:
غالباً تا بدان‌حد می‌توان گفت من آزادم که هیچ‌کس یا کسانی در کنش‌هایم دخالت نکنند. آزادی سیاسی به این معنا صرفاً عرصه‌ای است که در آن انسان می‌تواند بدون منع دیگران عمل کند. من تا آن درجه فاقد آزادیم که دیگران مرا از آن‌چه که در صورت عدم دخالت‌شان می‌توانستم انجام دهم باز می‌دارند؛ و اگر دیگران این عرصه را از حداقل معینی تنگ‌تر کنند، می‌توان گفت که من مجبور شده‌ام، یا چه بسا، بَرده شده باشم. اما واژه اجبار همه اقسام ناتوانی را دربر نمی‌گیرد. اگر بگویم که نمی‌توانم بیش از سه متر بالا بپرم، یا چون کور هستم نمی‌توانم بخوانم... غریب می‌نماید که بگوییم به همین میزان برده یا مجبور شده‌ام. اجبار حاکی از دخالت عمدی دیگر آدمیان درحیطه‌ای از زندگی من است که در نبود آن دخالت می‌توانستم عمل کنم. شما هنگامی آزادی سیاسی یا آزادی‌تان را از دست می‌دهید که دیگر آدمیان شما را از حصول هدفی باز دارند. (برلین، 1969:122).

بنابراین، در نظر برلین و پیروانش، گوهرآزادی فقدان اجبار توسط دیگران است؛ در نتیجه، سرشت تعهد دولت لیبرال به پاسداشت از آزادی، این است که تضمین کند که شهروندان بدون داشتن توجیه‌های استوار یکدیگر را مجبور نکنند. با این حال، به رغم قوت موضع آزادی سلبی، بسیاری از لیبرال‌ها مجذوب درک ایجابی‌تری از آزادی شده‌اند. گرچه روسو (1762) هم مدافع رویکردی مثبت به آزادی بوده اما بهترین مدافعان درک مثبت از آزادی، نوهگلی‌های اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم انگلستان، مانند تامس گرین و برنارد بوزانکت (1923) بوده‌اند. گرین می‌پذیرد که «... البته باید اذعان کرد که جز در مورد رابطه‌ای اجتماعی و سیاسی بین یک انسان با اشخاص دیگر، هر کاربردی دیگری از واژه [ی آزادی] استعاری است... این واژه همواره حاکی از ... قسمی رهایی از اجبار توسط دیگری است...(1986 [1895]: 229). با این حال، گرین مدعی می‌شود که وقتی شخص انگیزه یا میلی داشته باشد که نتواند آن را کنترل کند، آزاد نیست. به بیان گرین، چنین شخصی «... بَرده‌ای است که تابع اراده دیگری است، و نه خودش» (1986 [1859]: 228). همان‌طور که یک برده آنچه را که واقعاً می‌خواهد، نمی‌کند، کسی هم، گیریم یک الکلی، به دنبال ارضای میلی است که، نهایتاً، نمی‌تواند ارضا کند.

به نظر گرین، تنها کسی آزاد است که خودمدار باشد. در یک نظریه سیاسی لیبرال، ایده‌آل انسان تحت حاکمیت، شخص آزادی است که کنش‌هایش از آن خودش باشند. چنین شخصی مجبور نیست، با نظر انتقادی به ایده‌آل‌هایش می‌نگرد و لذا بی‌تأمل از آداب و رسوم پیروی نمی‌کند و علائق درازمدت‌اش را فدای لذت‌های کوتاه‌مدت نمی‌کند. این ایده‌آل که آزادی را خودمداری می‌داند، نه تنها ریشه در نظریه‌های سیاسی روسو و کانت دارد، بلکه همچنین متأثر از کتاب در باب آزادی جان استوارت میل است. و امروزه این رویکرد غالب لیبرالیسم است، چنان‌که در آثار اس.ای.بِن (1988)، جرالد دورکین (1988)، و جوزف راز (1986) می‌توان این ایده را پی گرفت.
یک انگاره قدیمی‌تر از آزای که اخیراً تجدید حیات یافته، مفهوم جمهوری‌خواهانه از آزادی است. این مفهوم ریشه در نوشته‌های سیسرون و نیکولو ماکیاولی (1513) دارد. به قول فیلیپ پُتی، رومیان باستان متضاد «آزادی» را چنین تعبیر می‌کردند:
نزد جمهوری‌خواهان، متضاد liber به معنای آزاد، یا شخص رومی، servus یا برده بود، و دست‌کم تا آغاز قرن اخیر، مفهوم اصلی آزادی، در سنت مدید جمهوری‌خواهان، معادل بود با در بردگی دیگران نبودن: یعنی تحت سیطره قدرت بی‌مهار دیگران نبودن. (پُتی، 1996: 576)
در این دیدگاه، متضاد آزادی، بردگی است. غیرآزاد به کسی گفته می‌شود که «مطیع خواست بالقوه هوسبازانه یا داوری بالقوه دلبخواه دیگران باشد» (پُتی، 1997: 5). به این ترتیب، دولت ایده‌آل تضمین می‌کند که هیچ عاملی، از جمله خود آن دولت، نمی‌تواند به دلخواه خود بر شهروندان اعمال قدرت کند. شیوه اصلی انجام این امر، برابری در اِعمال قدرت است. این برابری، تصاحب منابع را، چه اقتصادی یا جز آن، برای عاملان یا دولت دشوار می‌سازد تا نتوانند توسط آن منابع به دلخواه خود در امور دیگران مداخله کنند. (پُتی، 1997: 67).
مفهوم جمهوری‌خواهانه آزادی، هم با مفهوم آزادی ایجابی، و هم با مفهوم آزادی سلبی متفاوت است. برخلاف آزادی ایجابی، اولویت آزادی جمهوری‌خواهانه، خودمداری عقلانی، یا تحقق سرشت واقعی خود، یا خودِ برتر شخص نیست. هنگامی که همه اشکال قدرت مستبد محو شد، نظریه‌پردازان جمهوری‌خواه معمولاً در مورد این اهداف سکوت می‌کنند (لارمور 2001). برخلاف مفهوم سلبی، در مفهوم جمهوری‌خواهانه از آزادی آن چه اولویت دارد، «بی‌دفاعی معلول دخالت بالفعل بودن است، و نه دخالت بالفعل» (پُتی، 1996: 577). به همین‌خاطر، در مفهوم جمهوری‌خواه از آزادی، برخلاف مفهوم سلبی، صِرف وجود امکان دخالت دلبخواه، تخطی از آزادی جمهوری‌خواهانه محسوب می‌شود.
برخی نظریه‌پردازان جمهوری‌خواه، مانند کوئنتین سکینر (1998: 113)، ماریتزیو ویرولی (2002: 6) و فیلیپ پُتی (1997: 8-11)، تصور خود از آزادی را آلترناتیوی برای لیبرالیسم می‌انگارند. این تلقی تا بدان‌جا درست است که آزادی جمهوری‌خواهانه مبنای انتقاد از آزادی بازار و جامعه بازاری می‌شود (گاوس، 2003). اما، هنگامی که فهم وسیع‌تری از لیبرالیسم داشته باشیم، و آن را محدود به آزادی منفی یا جامعه بازاری نکنیم، جمهوری‌خواهی از لیبرالیسم تمایزناپذیر می‌شود (لارمور 2001؛ دَگر 1997).

مترجم: امین حامی‌خواه

منبع: دایره‌المعارف فلسفی استنفورد

کد خبر 1435

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار