حضرت محمد مصطفی (ص) از آن جهت پایان بخش ارسال رسل و انزال کتب شد که نکتهای را ناگفته باقی نگذاشت و پس از او در مجموعه تعالیم انبیاء نقصی نبود که دیگران برای تکمیل آن مبعوث شوند.
اما در میان همه آنچه از «اسوه حسنه» خوانده و شنیدهایم، اهتمام به رعایت حرمت انسانها (و نه فقط مسلمانها) و ادای حقوق مردم از برجستگی بیشتری برخوردار است. او برترین مخلوق و علت خلقت بود، ولی در همان حال کرامت هیچ بشری را نادیده نمیگرفت؛ با ضعیفترینها نشست و برخاست داشت، از گمنامترینها دلجویی میکرد و پایمال کردن حق هیچ کس را برنمیتافت؛ به ویژه کسانی که فریادشان به جایی نمیرسید و تضییع حقوق آنها هزینهای در بر نداشت....
جریان آخرین دیدار او با مردم؛ نه فقط ذکر مصیبت، که درس ماندگاری برای همیشه تاریخ است. شیخ صدوق و بسیاری دیگر از بزرگان دین نقل کرده اند: در واپسین لحظات عمر شریفش، در مسجد و خطاب به عموم مردم فرمود: خداوند سوگند یاد کرده است که از تجاوز به حقوق انسانها نخواهد گذشت. پس شما را به خدا! هرکس حقی از او تباه کردهام برخیزد و قصاص کند. پیرمردی به نام «سواده بن قیس» از میان آنان برخاست و گفت: پدر و مادرم به فدای تو! هنگامی که از طائف آمده بودی و عصای خود را بلند کردی تا برناقهات فروآوری، بر شکم من زدی که در میان استقبالکنندگان بودم. نمیدانم به عمد زدی یا به خطا؟!
حضرت فرمود: به خدا پناه میبرم که به عمد کرده باشم. سپس بلال را فرمود که همان عصا را از فاطمه که در خانه نشسته بود، گرفته و بیاورد.
داستانش مفصل است ... بلال در کوچهها ناله می زد و فریاد بر می آورد که: چه کسی مانند رسول خدا چنین میکند؟ عصا را آورد و پیامبر به آن پیرمرد داد. «سُوادة بن قیس» گفت:پیراهن خود بالا بزن و شکم خود را بگشا.
جمعیت گریه می کرد و از جسارت و بی رحمی پیرمرد در شگفت بود. شاید خیلی ها می خواستند به او یورش برند. اما در میان خشم و حیرت حاضران، او فقط اجازه خواست تا به امید رهایی از دوزخ، بوسه به جای قصاص بزند!
پیامبر دوباره پرسید که آیا حق خود را نمیگیری؟ پیرمرد که به آرزوی خود رسیده بود، عفو کرد و عفو خدا طلبید ... « یا وَجیهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ».
* منتشر شده در وبسایت نویسنده . ۲۴ مهر ۱۳۹۹
نظر شما