۰ نفر
۲۵ مرداد ۱۳۸۸ - ۰۸:۰۹

سیدعلی ‌میرفتاح

سایت‌ها و روزنامه‌ها و اخبار را بالا و پایین کردم بلکه سوژه مناسبی برای یادداشت امروز پیدا کنم. چیزی پیدا نکردم، اما در عوض سرسام گرفتم و مخم سوت کشید و سرم درد گرفت و متحیر و متعجب نشستم و به فکر فرورفتم که در میان این همه خبر و نظر و فحش و تهدید و انزجار و عصبانیت، آیا اصولاً می‌شود کار درستی کرد و راه درستی رفت و حرف حسابی و عاقلانه‌ای زد و. . . آیا اصلاً توی این سرسام و ازدحام بی‌حاصل کسی هست که حرف آدم را بشنود و درست تعبیر کند و دچار سوءتفاهم نشود و. . . ما کجای کاریم و داریم آب به آسیاب چه کسی می‌ریزیم؟ این همه کاربی‌فرجامی که می‌کنیم آیا در این عالم منشأ خیری خواهد شد؟ نه، نه؛ زود قضاوت نکنید؟ دچار یأس فلسفی نشده‌ام و نمی‌خواهم با حرف‌های عارفانه خودم را آرام کنم. جای حرف‌های عارفانه که اینجا نیست. حواسم هست که اینجا باید حرفی بزنم که پایش روی زمین باشد و مبتنی بر خبری و حرفی و اساسی. روی هوا که حرف نمی‌زنم. . . اما با این همه تردید دارم که این حرف‌ها به گوش مخاطبین اصلی‌اش برسد و باعث خیری شود و راهی به جایی ببرد. گویی گوش‌ها را از سرب پر کرده‌اند. هیچ‌کس حرف هیچ‌کس دیگر را نمی‌شنود. همه دارند به جواب فکر می‌کنند؛ به جواب دندان‌شکن؛ به جوابی که مثل سیلی توی صورت فرد مقابل بنشیند، یا مثل گلوله حریف را از پای درآورد.

این که می‌گویم کسی نمی‌شنود، بی‌وجه نمی‌گویم. همین روزنامه که به دست گرفته‌اید، خوب نگاهش کنید؛ از پا تا سر پر از جواب‌های پی‌درپی این به آن و آن به این است، اما از تیتر که به متن راه پیدا کنید می‌بینید که در بلبله بابلیان گیر افتاده‌اید. هر کس چیزی می‌گوید و با اصرار هم می‌گوید؛ اما فقط ظاهرش حرف است. در باطن نزاعی است که می‌زنند و می‌کوبند و یقه می‌درانند. «در تنازع مشت بر هم می‌زنند». . . این که گفت و گو نیست. این دعوای تمام عیاری است که عنقریب سطحش از زبان به مشت و لگد می‌رسد و از مشت و لگد به توپ و تانک.

بلبله بابلیان است. فهمیدنش کار سختی نیست. همین روزنامه را که به دست گرفته‌اید با دقت مطالعه بفرمایید، ببینید که اصولاً همه در ظاهر می‌گویند و می‌شنوند، اما در باطن می‌کوبند و جواب می‌دهند و انتقام می‌گیرند و حریف را از میدان بدر می‌کنند. نمونه‌اش همین جنجالی که بر سر کهریزک پیش آمده. اصلاً موضوع عوض شده و حالا هر کس هر کاری دارد من‌باب استحباب هم که شده آخرش فحشی می‌دهند نثار کسی که از این اتهامات زشت زده. حالا دیگر بحث بر سر این نیست که رفع سوءتفاهم کنند و اطمینان دهند که «نخیر، به هیچ وجه از این قبیل فعل قبیح نبوده و اگر ظلمی رفته، صرفاً در حد لباس و غذا و هواکش و نظافت بوده که آن هم الحمدلله تمام شده و شرش کنده شده و دارند به حساب متخلفان هم می‌رسند و...» اصلاً الان این حرف‌ها از موضوعیت افتاده و به جایش، موضوع اصلی این است که «هرکه گفته غلط کرده که گفته و بی‌جا کرده که گفته و باید گرفت و زد و بست و شکست، تا دیگر از این حرف‌ها نزنند و...» خدا را شکر ما از این حرف‌ها نزدیم. هرکس پرسیده، لابد خودش فکر این‌جاهایش را کرده. یعنی من برای دفاع از سؤال کننده نیست که این عرایض را می‌نویسم، بلکه می‌گویم به طور کلی هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید. هرکس چیزی می‌گوید و حرفی می‌زند که در ظاهر شکل دیالوگ دارد، اما در اصل مونولوگ‌های جانانه‌ای است که گویی پته یکدیگر را روی دایره می‌ریزند. . . با این همه به تقلید از ملای روم می‌گویم که «صاحب سری حکیمی صد زبان/ گر بدی آنجا بدادی صلحشان». ما حکیمی می‌خواهیم که این حرف‌های رها شده در این ازدحام را ترجمه کند و این نزاع را فیصله دهد. به قول خواجه شیراز «مزاج دهر تبه شد در این بلا حافظ/ کجاست فکر حکیمی و رأی برهمنی».

کد خبر 14785

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =