به گزارش خبرآنلاین، کتاب «نقاب دیمیتریوس (A Coffin for Dimitrios)» نوشته اریک امبلر (Eric Ambler) با ترجمه شهریار وقفیپور در ۲۹۶ صفحه با قیمت ۵ هزار تومان از سوی انتشارات هرمس منتشر شد.
داستان این کتاب درباره تبهکاری بین المللی به نام «دیمیتریوس ماکروپولوس» است که در نیمه اول قرن بیستم و در فاصله سالهای بین دو جنگ جهانی در کشورهای حوزه بلوک شرق اقدام به جاسوسی، قاچاق مواد مخدر و ترور برخی چهرههای مشهور سیاسی میکند. ماجرا از آنجا آغاز میشود که «چارلز لاتیمر» انگلیسی خوش مشربی که کارش نوشتن داستانهای جنایی و پلیسی است با هدف یافتن سوژهای ناب برای نوشتن کتاب تازهاش به ترکیه سفر میکند و در این سفر به طور اتفاقی با «کلنل حقی» رییس سازمان پلیس مخفی این کشور دیدار میکند. در این ملاقات است که پرونده تبهکاری بین المللی با نام اصلی «دیمیتریوس» و با نامهای خانوادگی متعدد (از جمله تلادیس، طلات و...) به این جنایی نویس انگلیسی ارائه و به او پیشنهاد نگارش یک داستان پلیسی جذاب و خواندنی داده میشود.
این کلنل ترک پس از آنکه اطلاعات مربوط به یکی از پروندههای دیمیتریوس را به جنایی نویس انگلیسی داستان عرضه میکند، او را به سردخانه میبرد و جسدی را نشانش میدهد. تمامی شواهد حکایت از آن دارد که این جسد متعلق به ضد قهرمان داستان یعنی دیمیتریوس ماکروپولوس است. لاتیمر از در سردخانه که بیرون میآید، تصمیم میگیرد دنبال سوابق دیمیتریوس بگردد و دست به کار جمع آوری اطلاعات درباره او میشود. سوابق متعدد این تبهکار در جرایمی مانند قاچاق مواد مخدر و حتی انسان و جاسوسی برای کشورهای مختلف، بزرگترین انگیزه لاتیمر در خلق یک رمان پلیسی موفق است.
بر اساس اطلاعاتی که لاتیمر از طریق کسانی به دست میآورد که هر یک به نوعی با دیمیتریوس ارتباط داشتهاند یا حتی دورادور این تبهکار مخوف را میشناختهاند، او (دیمیتریوس) کارش را در ترکیه با بریدن گلوی یک نزول خوار یهودی به نام «شولم» آغاز میکند، در مراکش با قاچاق مواد مخدر پول زیادی به جیب میزند و در بلغارستان طرح ترور ویژهای میریزد.
لاتیمر که تعدد و تنوع پروندههای مربوط به دیمیتریوس و البته مخوف بودن کارهای این تبهکار به اصلیترین وسوسهاش در نوشتن کتاب تازهاش بدل شده، در راه یافتن اطلاعاتی بیشتر درباره تبهکاریهای دیمیتریوس با شخصی به نام «مستر پیترز» آشنا میشود که از قضا او نیز سخت پیگیر ماجرای دیمیتریوس است. پیترز که از قرار معلوم مطلعتر از لاتیمر است، سرانجام نزد جنایی نویس داستان فاش میکند که دیمیتریوس زنده است و جسدی که لاتیمر قبلا دیده، متعلق به شخص دیگری است. پیترز که سابقا در برخی تبهکاریهای دیمیتریوس همکار او بوده، نقشه گرفتن حق السکوت را از دیمیتریوس در سر میپروراند و لاتیمر هم برای تخلیه هیجانات نویسندگیاش و البته برای ملاقات با دیمیتریوس جنایتکار هم که شده، پیترز را در اجرای این نقشه یاری میدهد.
به گزارش خبرنگار ما، داستان با این جملات آغاز میشود: «مردی فرانسوی به نام شامفور، که ظاهرا دنیادیدهتر از من است، زمانی گفته بود شانس نام دیگر مشیت الهی است. این هم یکی از آن نغزگوییهای دمدستی و پرسشبرانگیز است و ساخته شده تا چشمهامان را روی این حقیقت تلخ ببندیم که در حال و احوال آدمی شانس همیشه نقشی مهم، اگر نه غالب، برعهده دارد. با این همه، شانس کاملا هم کور نیست و ناگزیر گاهی میتوان در آن مقصودی نصفهنیمه یافت، مقصودی که به راحتی با تاثیرات مشیتی خودآگاه اشتباه گرفته میشود. داستان دیمیتریوس ماکروپولوس مثالی از این دست است. همین نکته که آدمی مثل لاتیمر از وجود کسی چون دیمیتریوس حتی اطلاع داشته باشد، خودش موضوعی عجیب و غریب است. اینکه او باید خودش جسد دیمیتریوس را میدید، اینکه باید هفتهها وقت صرف میکرد تا شاید بتواند چیزکی از زندگی مشکوک این مرد دستگیرش شود، و اینکه باید سر آخر خودش را در وضعیتی میدید که زنده بودنش را مدیون سلیقه عجیب یک جنایتکار در دکوراسیون داخلی باشد، چنان بر گنگی و پوچی این ماجرا میافزاید که سر هر شنوندهای را به دوران میاندازد...»
۲۹۱/۶۰
نظر شما