۰ نفر
۲۷ خرداد ۱۳۹۰ - ۱۸:۵۲

ناصر مردانی

وقتی که همه سوار ماشین شدیم تا پس از گشت و گذاری در یک باغ انگور نزدیک روستایمان به روستا برگشته و از آنجا به راه خود به تهران ادامه دهیم  اولین کاری که کردم طبق عادت کمر بند ایمنی صندلی ام را بستم، این کار من موجب خنده ی همراهان که بعضی از آنها ساکن همان روستا هم بودند شد. آنها می گفتند الان می خواهیم از وسط ده رد بشویم  و اگر مردم ببینند کسی در روستا داخل ماشین کمر بند ایمنی اش را بسته به او می خندند! راستش کمی که فکر کردم دیدم پر بیراه هم نمی گویند گرچه با کمر بند ایمنی تا حدی خیالم از جانم راحت بود اما اینکه به آدم بخندند و مسخره اش کنند هم کمتر از یک تصادف و به دنبال آن برخورد کله به شیشه ی جلویی نیست! پس آن را باز کردم!

خودروی ما همین طور از جاده ی خاکی میان باغ ها می گذشت و گرد خاک شیری رنگی را عصبانی و پر سرعت پشت سر خودش جا می گذاشت. ما هم داشتیم تصور می کردیم که هر کد ام از هم روستایی های قدیمی ام اگر من را داخل ماشین با کمر بند ایمنی می دیدند چه می گفتند؟ آن حرفها را از خودمان می ساختیم و می خندیدیم!

نزدیکی های روستا دشتهای پر از خار و علف پدیدار شدند و آن چیزی که خیلی توجه را جلب می کرد همنشینی اجباری هر بوته علف نیمه خشک و خار با یک تکه نایلون کثیف یا قطعه ی پلاستیکی رنگ به آفتاب باخته بود که منظره ی دلگیر کننده ای را ساخته بودند. وقتی نوجوان بودم و برای تعطیلات تابستانی با هزار شوق و ذوق به ده می آمدم که یک دل سیر کار کنم، الاغ سواری کنم، باربری کنم و پز کار کردن و مهم بودن را بدهم آن دشت ها را هر روز می دیدم و یادم نمی آمد که در چنگال این همه نایلون و پلاستیک و آشغال گرفتار شده باشند. یکی از دوستان توضیح داد اینجا که شهر نیست هر شب ساعت ۹ بیایند و آشغال ها را ببرند خب مردم هم همه را رها می کنند در بیابا ن ها و دشت ها! بقیه ی همراهان هم به بحث ما پیوستند و هر کدام از ما سعی می کرد با غلبه بر صدای دیگری در حالی که دست اندازهای جاده ما را به بالا و پایین پرت می کرد استدلال خودمان را به دیگران بقبولانیم و البته به رسم چند دهه ی اخیر موضوع صحبت به سرعت سیاسی شد و جمله ای آشنا هم به میان آمد که: آقا  "اینها" نمی خواهند،  "اینها"  نمی گذارند، "اینها" خراب کردند،...

 خبرهای ناگوار کودک آزاری، آتش گرفتن جنگل ها، انبوه زباله ها در محیط زیست، تلفات پرشمار در حوادث رانندگی، به طور متوسط هر ده سال یک زلزله با هزاران کشته و مجروح، رشوه خواری، دعواهای خیابانی، زورگیری، قتل های ناموسی، سرقت های  مسلحانه، خودکشی، فحشا، اعتیاد و ... همه ی اینها ناگهان به موضوع بحث ما اضافه شدند!  

دوست دیگرمان که رانندگی هم می کرد تند تند پرسید:

احساس ما در حال حاضر نسبت به این گرفتاری ها چیست؟ آیا ما به عنوان شهروندان جامعه احساس می کنیم مثلا اعتیاد رو به کاهش است یا افزایش؟ زورگیری رو به کاهش است یا افزایش؟ قتل رو به کاهش است یا افزایش؟ جنگل ها در کشور ما رو به گسترش اند یا رو به نابودی و کم شدن؟ آثار باستانی امروز نسبت به ده سال پیش وضعیت بهتری دارند؟ مقدار زباله ی رها شده در شهرها و روستاها و مراتع و جنگل ها امروز کمتر از گذشته است یا بیشتر؟

مثل همه ی راننده ها موقع حرف زدن با مسافرین به آینه نگاهی کرد و درهمین لحظه چرخ طرف خودش با سوال آخرش افتاد توی یک چاله که آه از نهاد همه ی ما بلند کرد تا جواب سوال ها یش را هم داده باشیم!

باز برگشتیم به سوال اول: مقصر کیست؟

در نگاه اول آنچه که از عبارت "اینها" به ذهن خطور می کند دولت و به عبارت کلی ترحکومت گران هستند.

دولت ها در ایران همواره با پیش کشیدن آمار و اطلاعات از بهبود وضعیت می گویند. آنها از تعداد روستاهای برق دار شده، از گسترش آموزش و تعداد مدارس و دانشگاه ها، از تعداد اتوبانها، طول راه آهن ساخته شده، بیمارستان های افتتاح شده، درصد بیکاری ، تورم، رشد اقتصادی و ... می گویند. با یک نگاه متوجه می شویم دولت ها پربیراه هم نمی گویند که وضعیت بهتر شده است! چه کسی است که نداند تعداد تحصیل کرده های دانشگاهی امروز بیش از مثلا 20 سال پیش است یا میزان برق تولیدی نیرو گاه ها خیلی بیش تر از 40 سال پیش است یا تعداد بیمارستان ها و مراکز درمانی بیشتر از ده سال پیش است...شاخص هایی مانند تورم و رشد اقتصادی و ... هم باید در مقطع زمانی نسبت به سال های گذشته بررسی شوند که با مسائل مختلفی مانند وضعیت جهانی اقتصاد و روابط سیاسی ایران با سایر کشورها و ... در ارتباط هستند.همه ی حرف این است که "اینها" دارند خوب یا بد، ضعیف یا قوی، درست یا غلط کار خودشان را انجام می دهند اما وظیفه ی من به عنوان یک شهروند چیست؟

وقتی به اینجا رسیدم یکی از دوستانی که در صندلی  عقب نشسته بود گفت: خوب سنگ دولت ها را به سینه می زنی، خبری هست؟

از رو نرفته و ادامه دادم: در کدامیک از ناهنجاری های زیر دولت دخالت دارد؟

 اینکه من به علائم راهنمایی توجه نمی کنم، شیشه ی ماشین را باز کرده و در مقابل دیدگان بقیه آشغال می ریزم وسط خیابان، چک بی محل می کشم، رشوه می گیرم، از زیر کار در می روم، از آقای دکتر می خواهم که برایم دو هفته بیشتر از مدت لازم طول درمان بنویسد، وقتی توی جاده یک ماشین مدل بالاتر از من سبقت می گیرد تمام جاده را به هم می ریزم تا انتقام بگیرم، اینکه روی آثار باستانی اسم خودم را حک می کنم، اینکه با بچه ام مثل اسیر جنگی رفتار می کنم، اینکه زنم را کتک می زنم و به او توهین می کنم، دروغ می گویم و ....

رسیده بودیم به ساختمان های تازه ساخته شده ی بتنی و تیر آهنی روستا که در مقابل بناهای گلی قدیمی فخر فروشی می کردند. به تدریج ساختمان های قدیمی را خراب می کردند و به جای آنها این ستون های بتنی و نماهای آجری را کار می کردند، به نظر از قدیمی ها محکم تر بودند اما خیلی به حال و هوای روستا نمی خوردند و یک جور هایی توی ذوق هم می زدند. به خصوص که در خیلی از آنها نما هم کار نشده بود. به سبک و سیاق شهر ها پیاده رو و جوی آب بتنی هم درست شده بود که البته جز آب متعفن و سیاه فاضلاب های خانگی و آشغال چیزدیگری در آنها یافت نمی شد. پیر زن خموده ای به سختی از روی جوب گذشت تا عرض خیابان را طی کند اما در یک آن با نگاه به زیر پایش ایستاد انگار تکه نانی را برداشت گوشه ی چادر را با دهانش نگه داشت و دوباره به آن طرف جوی بتنی برگشت تکه نان را کنار دیوار گذاشت و باز آمد تا ازخیابان تازه ساخته شده رد بشود. حالا ماشین ما برایش ایستاده بود تا او آرام خود را به آن سوی خیابان برساند.

در یک جامعه ی مدنی شهروندان احساس وظیفه می کنند. وقتی از وظیفه گرایی حرف می زنیم دیگر انداختن همه ی تقصیر ها به گردن "اینها" از اعتبار ساقط می شود. وظیفه باید به باور ما تبدیل بشود. این باور آن پیر زن بود که بدون هیچ الزامی وادارش کرد تا تکه نان را از سر راه بردارد که مبادا گناهکارانه لگد کوب پای غافلی بشود.

من اگر خود را یک شهروند جامعه ی مدنی می دانم نباید معطل دولت بشوم تا برای گذاشتن کیسه ی زباله ی پاره جلوی در خانه ام بیاید و مرا جریمه کند تا دیگر این کار را نکنم. این من هستم که باید بدانم شیرابه ی متعفن آشغال هم چهره ی کوچه و محله ی زندگی مرا زننده می کند و هم برای سلامتی خودم و دیگران زیانبار است. من اگر به طور دائم از نحوه ی رانندگی در خیابانها و جاده های کشورم انتقاد می کنم خودم باید به قوانین احترام بگذارم و وقتی در جاده ی هراز ترافیک سنگین و کند می شود احساس زیرکی نکرده و از سمت راست بقیه ی خودروها گرد و خاک کنان سبقت نگیرم که گره کورتر و سخت تر بشود.

در مرحله ی بعد من وظیفه دارم که به دیگران هم مسئولیت ها و حقوق شان را گوشزد کنم اگر در یک عصر بهاری می بینم خانواده ای دارند بساط پهن کرده شان را در یک جنگل جمع می کنند و تند تند سوار ماشین می شوند اما کسی به ذغال های برافروخته ی منقل کباب نگاهی هم نمی کند باید به آنها یاد آوری کنم که اگر می خواهید دوباره در کنار این درختان لذت ببرید آنها را با این آتش زیر خاکستر تنها نگذارید! شاید به من بخندند شاید فحشی هم حواله ام کرده و با یک فشار به پدال گاز گرد و خاک تحویلم دهند اما شاید در میان آنها کودکی باشد، نوجوانی باشد یک شهروند جامعه ی مدنی باشد که حرف مرا قبول کند یا لااقل تاثیر بگیرد و دفعه ی بعد این کار را نکند!

بسیار می شنویم گروهی خودجوش و مردمی دور هم جمع شده اند هر کدام یک کیسه ی بزرگ به دست گرفته و به پاکسازی طبیعت شتافته اند، اینها خود احساس وظیفه کرده و گاه حتی بدون حمایت دولت برای حفظ محیط زیست دست به این کار زده اند. جامعه ی مدنی ما به این آدمها نیاز دارد.

کمی جلوتر که رفتیم  دیدیم مرد چوپان گوسفند هایش را هی می کرد تا زودتر راه را برای ما باز کنند. پیش از اینکه راه آسفالت ساخته شود اینجا محل گذر آنها بوده و در واقع ماشین ما راه بر آنها بسته وگرنه مرد چوپان قرنهاست که گله را از اینجا عبور می دهد تا پس از یک روز چرای گوسفندان آنها را به صاحبانشان تحویل داده و مزد روزانه ی خویش بستاند. به میدانگاه وسط ده رسیدیم. به تازگی میدان بتنی به غایت بی ریختی در وسط آن کاشته اند تا ماشین ها همه از سمت راست آن دور بزنند. اما انگار این کار هم بیهوده به نظر می رسید. پس هر کس کوتاهترین راه را از چپ و راست میدان، خود انتخاب کرده و به مسیرش ادامه می داد. هنوز در اطراف میدانگاه دیوار های کاهگلی را می شد دید.سکوهایی برای نشستن و حرف زدن درباره ی خود و البته دیگران. پیر مردی روی یکی از این سکو ها نشسته بود، شاید با حسرت به یاد گذشته ها بود.کلاهی نمدی بر سر داشت، چین و چروک صورتش آدم را به سالها و قرن های سپری شده می برد. یکی از ما گفت: شاید او از زمان مادها در روی همین سکو نشسته است!

دولت باید نماد قانون باشد و اگر با ما به عنوان اعضای جامعه ی مدنی همراه باشد چه بهتر! ما از آن استقبال هم می کنیم. اما اگر در جایی نمی تواند کمک زیادی بکند ما نباید از وظیفه ی خود غافل شویم. بارها و بارها شنیده ایم که اندک جنگل های شمال ایران با آتش سوزی های عمدی رو به هلاکت و نابودی هستند.آتش سوزی هایی که به قول یک متخصص گاه از شکل نعل اسبی اشان کاملا واضح است که طبیعی هم نیستند. مسؤلین دولتی دایم از نداشتن امکانات می گویند اما همیشه می شنویم که گروه های دوستدار طبیعتی هم هستند که با دست خالی برای نجات درختان خطر را به جان می خرند و به آتش می زنند. اینها همان شهروندان وظیفه گرایی هستند که برای انجام وظیفه منتظر دستورات رسمی و دولتی نمی نشینند.

بحث حسابی داغ شده بود. رسیدیم به یک کوچه ی تنگ و باریک که هنوز بیل های مکانیکی توسعه به آنجا نرسیده و شکل قدیمی خودش را حفظ کرده بود اما حتی همین جا هم با وجودی که هنگام عصر بود خبری از جارو کشی و آب پاشی مارپیچ با آفتابه روی کوچه های خاکی که در قدیم می دیدیم نبود. بوی خوب خاک نم خورده به یادم آمد. بچه ها بازی می کردند. همه یادی از دوران کودکی کردیم و صحبت از تنبیه ها و ترس از پدر، کتک و شکایت به مادر و ...   

خبرهای ناگوار به همراه عکس های دردناک از کودکان قربانی پدر و مادر شکنجه گر و بی صلاحیتشان را همه از رسانه های مختلف دیده و شنیده ایم. دولت برای حمایت از این کودکان همیشه از مشکلات قانونی و حتی شرعی می گوید و در خیلی موارد کودکان بینوا پس از بهبودی دوباره تحویل والدین خود می شوند که قول داده اند دیگر دد منشی نکنند. وظیفه ی ما در قبال این خانواده ها چیست؟ آیا والدین کودک آزار همین چند نفری هستند که رسانه ای می شوند؟ آیا کودکان دیگری نیستند که همین الان دارند زجر می کشند و عذاب می بینند اما چون مثلا هنوز کور نشده اند عکسشان در روزنامه ها چاپ نشده تا ما غصه بخوریم؟ ما می توانیم با هر پدر و مادری در میان دوستان و آشنایانمان که فکر می کنیم رفتار مناسبی با فرزندانشان ندارند صحبت کنیم، به رفتار های خود با کودکانمان توجه کنیم و ببینیم آیا رگه هایی از آزار و عقده گشایی در آنها هست یا نه و اگر چیزی دیدیم آن را با یک متخصص در میان بگذاریم در مرحله ی بعد می توانیم از راه های گوناگون به حمایت از کودکان قربانی خشونت بپردازیم این حمایت می تواند برای مثال چانه زنی با دادگاه ها برای تضمین امنیت این قربانیان کوچک خشونت باشد یا مواردی را که می شناسیم و می بینیم به روز نامه ها و مراجع قضایی اطلاع دهیم. البته وقتی نگاهی به اخبار می کنیم در می یابیم هستند کسانی که با حس وظیفه گرایی به گونه های مختلف در حال دفاع از حقوق انسانی این بچه ها هستند.

دوست دیگرمان که از اول بحث ساکت مانده و از پنجره ی ماشین به مناظر بیرون خیره شده بود،  انگار خیلی با ما موافق نبود پس سر از پنجره برداشت و گفت: مردمان رفتار حکومت گران خویش را تقلید می کنند. فرض کنیم در روبروی یک اداره یا مرکز متعلق به دستگاههای دولتی خودروهای کارمندان یا مقامات عالیرتبه در محل پیاده روعابران پارک شده و در رفت و آمد آنها مشکل ایجاد کرده. بازخورد این کار در جامعه چیست؟ آیا به طور غیر مستقیم مجوز عمومی خطا و عمل بر ضد قانون صادر نمی شود؟ پس چطور می شود انتظار داشت همسایه های آن مرکز دولتی به قانون احترام بگذارند؟ معلوم است که مردم به هم خواهند گفت: "اینها" خودشان هیچ قانونی را رعایت نمی کنند. در نتیجه هر کس از قانون پیروی کند بی جهت برای خودش دردسر درست کرده چون قانون به هر حال افراد جامعه را محدود می کند.

حرف حسابی بود و البته جواب دادن به آن کار آسانی نبود.دیگر داشتیم از روستا خارج می شدیم و از دور آزادراهی را که به تازگی درست شده و فاصله روستا تا پایتخت را خیلی کمتر از گذشته کرده بود می دیدیم. خودروهایی که بی قرار مدام از هم سبقت می گرفتند و دیگر همچون گذشته ها نگران ظاهر شدن ناگهانی کامیونی از طرف مقابل نبودند که در چشم به هم زدنی سرنشینان را به کام مرگ بفرستند. کمر بند ها را بستیم البته فقط راننده و من که جلو نشسته بودم. می خواستم به بقیه در صندلی عقب هم توصیه کنم این کار را بکنند که دیدم صدای قفل شدن یک کمر بند به گوش رسید.

ما اگر می خواهیم زندگی بهتر با آینده ای روشن برای خود و فرزندانمان بسازیم، اگر می خواهیم در دنیای امروز حرف برای گفتن داشته باشیم در یک کلام اگر می خواهیم زندگی کنیم! باید قوی باشیم و جامعه ای قدرتمند تشکیل دهیم؛ جامعه ای پیشرو، نه توده وار و بی انگیزه، نه ضعیف و تو سری خور. کافی است نگاه کوتاهی به آمار تلفات زلزله ی مهیب و آن سونامی دهشت بار ژاپن بیندازیم و آن را با زمین لرزه ی به مراتب کوچکتر کشور هاییتی مقایسه کنیم در هاییتی چندین برابر بیشتر کشته شدند، گرفتار بیماری وبا شدند و خبر های آزار دهنده ی تجاوز به زنان و ربودن کودکان یتیم شده دل هر انسانی را به درد می آورد. حتی مقایسه ی رفتار بازماندگان دو حادثه ی سونامی ژاپن و طوفان ویرانگر سال ۲۰۰۸ در اوکلاهامای آمریکا بسیار آموزنده است. ژاپنی ها به همه ی مردم دنیا نشان دادند که یک جامعه ی قوی از انسانهای وظیفه گرا و آگاه درست می شود که حتی اگر زمین زیر پاهایشان با شدت ۹/۸ ریشتر بلرزد و اقیانوس بی رحمانه به شهرهایشان هجوم ببرد، در حالی که دیگر نه پلیسی وجود دارد و نه هیچ مجری و ناظر قانون باز هم انسان بودن، وظیفه داشتن و مسئولیت های خود را به عنوان شهروندان یک جامعه فراموش نمی کنند. 

حالا دیگر وارد آزاد راه شده بودیم. ساخت شبکه ی آزادراه ها از دلایلی است برای "اینها" که می گویند کار انجام داده اند و البته "ما" هم متشکریم و از این کار ها حمایت می کنیم. کیست که نداند راه های ارتباطی مناسب موجب توسعه ی بیشتر می شود و توسعه اقتصادی به شکل گیری سریعتر و محکم تر جامعه ی مدنی سرعت می بخشد. این آزاد راه جدید راههای ارتباطی کشتزار های دو طرف را قطع کرده است پس تراکتور های کشاورزان چاره ای ندارند جز اینکه نرده های کنار و وسط آزادراه را در نقاط مختلف بشکنند تا بتوانند به دو طرف آن دسترسی داشته باشند! در ورودی شهر ها هم ایستگاههای اخذ عوارض درست شده است و البته بعضی از رانندگان محلی می دانند چگونه با عبور از راههای میانبر از پرداخت آن شانه خالی کنند!

در داخل ماشین ما دیگر کسی حرف نمی زد و فقط صدای موتور ماشین بود که آهنگ آن گاه به گاه با تعویض دنده توسط دوست راننده ی ما شکل دیگری به خود می گرفت. داشتیم از یک اتوبوس سبقت می گرفتیم که ناگهان متوجه شدیم یک ماشین سواری خود را به پشت ما رسانده و به اصطلاح در وضعیت سپر به سپر کم مانده سوار ماشین ما بشود! با نور بالا های مداوم و حتی بوق زدن از راننده ی ما می خواست زودتر راه را برای او باز کند. انگار عجله داشت، همه عجله داریم "ما"، "آنها" و البته "اینها"!          

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 157791

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
4 + 2 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 13
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • جاوید IR ۰۸:۰۱ - ۱۳۹۰/۰۳/۲۸
    0 0
    آن پیرمردی که از زمان مادها بر روی سکویی در گوشه ای از میدان ده نشسته بود،گویای اینست که فرهنگ و سنت اش قدیم است ونتوانسته به سنت جدید متحول شود.اگر بخواهی سنت جدید(مدرنیته)راکه محصول تحول تاریخی جاوتاریخ دیگریست،روی سنت قدیم خودت بگذاری باید هر دوسنت قدیم وجدید خودت را خوب بشناسی.وگرنه جفت و جور نمیشود.این نوشته ها زیباینداما تعین ندارند.
  • فرزین IR ۰۹:۳۲ - ۱۳۹۰/۰۳/۲۸
    1 0
    ناصر جان : مدت هاست که مردم ما روزها به دنبال جامعه مدنی هستند و شب ها به سوسول بازی هایش خندیده اند! اصولاً ملت ما دقیقاً نمی داند چه می خواهد شاید به این خاطر است که کسی به آنها نگفته چه راهی درست است و یا آنکه کسی نمی خواهد بداند...چون دانستن هزینه داردو اجرای آنها زیان بارتر خواهد بود.
  • بدون نام IR ۱۲:۴۵ - ۱۳۹۰/۰۳/۲۸
    0 0
    من به عنوان يك دوست واقعا نوشته شما ررا قول دارم وتاييد مي كنم براي اينكه ما بتوانيم كشورمان ،شهرمان ، محله مان ، خانواده مان را اصلاح كنيم بايد اول خودمون را اصلاح كنيم
  • محمدرضا US ۱۳:۳۰ - ۱۳۹۰/۰۳/۲۸
    0 0
    جالب بود دستت دارد نکنه. منو یاد کتاب " جامعه شناسی خودمانی " اثر " حسن نراقی " انداختی.
  • کورش OM ۱۸:۵۹ - ۱۳۹۰/۰۳/۲۸
    0 0
    وقتی می توانی به عنوان شهروند جامعه ی مدنی درست عمل کنی که به دلیل داشتن همین عنوان مورد احترام حکومت گران هم باشی و از حقوق اولیه شهروندی بهره مند باشی. آشغال نریختن در خیابانها و طبیعت و خاموش کردن آتش حاصل از منقل کباب را قبول دارم ولی مسئول مستقیم فقر بیکاری عدم امنیت و ... "اینها" هستند. مسئول حمله به میهمانی ها و تجاوز به زنان نیروی انتظامی "اینها" است که مسئول تامین امنیت است ...
  • fatemeh A1 ۲۲:۳۳ - ۱۳۹۰/۰۳/۲۸
    0 0
    واقعا خوب قلم میزنین قبلا هم گفتم.خیلی جالب بود فقط گهگاهی که مطلب عوض میشد در اون لحظه این عوض شدن مطلب نمیرفت ولی در کل قشنگ بود.واقعا اگه هرکدوم از ما شهروندان به حقوق خود و دیگران احترام بذاریم جامعه ما هم مدنی میشه.البته باید شکیبا بود.
  • farid.shahvand IR ۰۵:۳۵ - ۱۳۹۰/۰۳/۲۹
    0 0
    salam naser jan tebghe mamool ba hosele minevisi va ziba.nazare man ham hamin ast ma bayad az khodeman shoroo konim aval joziyat ra moraat konim bad khahan chizhaye kalan az dolat bashim.vali motaasefane balaee sare melat avardan ke darim khodeman ham be khodeman zolm mikonim.fekr mikonim ye joor talafie.
  • بدون نام IR ۱۷:۳۱ - ۱۳۹۰/۰۳/۲۹
    0 0
    خیلی جالب بود بسیار لذت بردم من هم خیلی به این مشکلات فکر میکنم .ولی از تحلیلت خیلی خوشم اومد بخصوص از قسمت نان خشک و آن پیرزن!
  • بهزاد US ۰۷:۱۷ - ۱۳۹۰/۰۳/۳۰
    0 0
    راه حل نه در تغيير دولتمردان و حتي دولت ها و نه در تغيير در سلوك شخصي و فردي افراد است. راه حل در اجتماع است. يعني اينكه افراد هم سو و هم فكر يكديگر را پيدا كنند و براي تحقق آرزوها و آرمان هايشان دست به اقداماتي گروهي بزنند! هرگاه اين اتفاق بيفتد مي توان اميد داشت كه دولت هم همراهي كند. و الا اين چرخه معيوب تا ابد به همين روال خواهد گرديد...
  • راضیه IR ۱۰:۵۶ - ۱۳۹۰/۰۳/۳۰
    0 0
    مطلبت خیلی قشنگ بود . ما همیشه عادت داریم از بقیه انتقاد کنیم و مدام غرغر کنیم و خودمون رو آدمای همه چی تموم میدونیم اما دریغ از اینکه یک ذره به کارهای خودمون فکر کنیم و سعی کنیم اونو بهتر کنیم .
  • afsoon IR ۱۸:۵۵ - ۱۳۹۰/۰۳/۳۱
    0 0
    درست است.ازماست که بر ماست
  • نرگس OM ۰۶:۵۸ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۴
    0 0
    خیلی جالب بود و تمامی جزئیات تلخ این جامعه ی واژگون و سرتا پا بیمار ما درنظر گرفته شده بود و همانطور که در طنز تلخ قهوه ی تلخ هم به اون اشاره شده بود این جامعه جدا از دولت و حکومت و هر حذب و مذهبی دچار فقر حرکتی و ذهنی بوده و هست و با هزار افسوس خواهد بود....
  • کیان آقایی IR ۱۵:۵۴ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۴
    1 0
    اگر قرار باشه یه جامعه سالم داشته باشیم و دموکراسی واقعی جریان داشته باشه لازم که افراد نا اگاه به لحاظ اعتقادی . اجتماعی و سیاسی هم مورد توجه ما باشند .و بدونیم اگه کسی که به بستن کمربند میخند نیاز به آگاهی و صبر و حوصله افراد آگاه جامعه داره . کناره گیری از این افراد صدمه به جامعه رو همراه داره