در چنین روزی در سال 1905 میلادی ژان پل سارتر فیلسوف و نویسنده بر جسته فرانسوی به دنبا آمد . وی به سال 1964 میلادی جایزه نوبل ادبی را از آن خود کرد . تهوع عنوان بر جسته ترین اثر اوست . او د راین کتاب اندیشه خود را با مفهوم اگزیستانسیالیسم به تصویر می کشد .
«« سارتر اگزیستانسیالیسم را به عنوان فلسفهاى تعریف مىکند که معتقد است: «وجود انسان مقدم بر ماهیت اوست» . بر خلاف دیگر فلسفههایى که ماهیتبشر و بهطور کلى ماهیت هر موجودى را مقدم بر وجود او مىدانند، فلسفههاى یونان قدیم، قرون وسطى و قرون جدید، از تقدم ماهیت مىگویند .
اما در فلسفه وجودى، ماهیت انسان در سایه وجود او تفسیر مىشود و سارتر چون تنها، وجود انسان را اصیل و شایسته بودن مىداند، تقدم وجود را مختص به انسان مىداند، در حالى که در بقیه موجودات قائل به تقدم ماهیت آنهاست . وجود به این معناست که: «بشر ابتدا وجود مىیابد، متوجه خود مىشود . . . و سپس خود را مىشناساند; یعنى تعریفى از خود بهدست مىدهد» .
بدین ترتیب، در نظر سارتر، فاعلیت انسان را در شناختخود باید به عنوان نقطه عطف اگزیستانسیالیسم و اومانیسم او فرض کنیم . بهدلیل آنکه ما تصویر مشخصى از ماهیت انسان در ذهن نداریم، لذا طبیعت انسان بهطور عینى قابل تعریف نیست، زیرا «در ابتدا بشر هیچ نیست، سپس چیزى مىشود; یعنى چنین و چنان مىگردد و چنان مىشود که خویشتن را آن چنان مىسازد» .
از این رو، «بشر مسئول وجود خویشتن است» و تنها از طریق عملى است که خود را مىسازد . «او باید با انتخاب، راه خود و راه همه آدمیان را تعیین کند» . او باید انتخاب کند و عمل کند، بدون آنکه از قبل، هیچ مفهومى از طبیعت انسان داشته باشد . مفهومى که تضمین کننده صحت انتخاب و عمل او باشد .
لذا مشاهده مىکنیم که در اگزیستانسیالیسم سارتر ماهیت انسان بهواسطه تعهد و مسئولیتى که دارد تنها از طریق عمل تعریف مىشود: «واقعیت تنها در عمل وجود دارد» . («اگزیستانسیالیسم عقیده داردکه سرنوشتبشر در دستخوداوست . . . و بهآدمیان اعلام مىکند که امیدى جز به عمل نباید داشت وآنچه به بشر امکان زندگى مىدهد فقط عمل است» . سارتر پیوسته تاکید مىکند که آزادى بشر براى فاعل در فاعلیت (سوژه بودن) subjectivuty او ریشه دارد واین تنهاچیزىاست که ارزش واعتبارانسان را بهاواعطامىکند .
در نتیجه، شاهدیم که سارتر، کوگیتوى دکارتى را تنها نقطه تمایز اگزیستانسیالیسم از بقیه فلسفهها و تنها مبناى ممکن براى اومانیسم مىداند . تبیین واژههاى دلهره، وانهادگى، نومیدى و ارتباط آن با اگزیستانسیالیسم از دیگر مسائلى است که در کتاب اصالتبشر سارتر با آن مواجه مىشویم، اما بهدلیل آنکه پاسخ هایدگر به بوفره، ناظر به معناى تقدم وجود بر ماهیت، عمل، تفکر و سوژه بودن انسان است، از این رو، از طرح دیگر مفاهیم موجود در فلسفه سارتر صرف نظر مىکنیم .»
اصول فلسفه اگزیستانسیالیزم
(اگزیستانسیالیسم) مبنی بر اصالت وجود و تقدم آن بر ماهیت انسان است.
هنگامی که میخواهیم از اگزیستانسیالیسم سخن بگوییم، باید مشخص کنیم که منظورمان چیست. ژان پل سارتر، مارتین هایدگر، گابریل مارسل، سورن کییرکه گارد از متفکران اگزیستانسیالیست بودهاند. اساس نگاه فلسفی سارتر به انسان این است که انسان را مختار میداند و بر این اساس به انکار هرگونه نیروی خداگونه که قدرت اختیار انسان را سلب کند میرسد(البته خود سارتر بر این اعتقاد دارد که وجود یا عدم وجود خدا تاثیری بر اصالت بشر ندارد)؛ زیرا که او معتقد است انسان نمیتواند مختار باشد و محکوم به آزادی است، که این آزادی برای او مسئولیت انتخاب می آورد. البته این مساله کاملاً بر اساس خدای کلامی معتزله و اشاعره و همچنین خدای کلامی مسیحی و خدای کلامی یهودی صحت دارد.
سارتر به وضوح به نفی خدا نمی پردازد بلکه معتقد است خدای انسان را به حال خود رها کرده است. انسان وقتی مختار باشد، باید مسئولیت هر انتخاباش را بپذیرد و از همین بینش است که سارتر خود را مسئول جنگ جهانی میداند و این جا دلهره و اضطراب به وجود میآید که فرد با خود میگوید از آن جا که من مسئول این کار هستم، آیا این کار درست بوده و چه نتایجی خواهدداشت که من آنها را نمیدانم یا نخواهمدید!؟
اندیشههای اگزیستانسیالیستی سارتر، که در خصوص آزادی و مسؤولیت فردی و ممکنبودن وجود ما و فاصلهئی که ما از خودمان داریم، همچنان میتواند برای فلسفهی جدید مهم باشد. اما سارتر اخلاقگرا نیز بود و کوششی که برای طرح نظریهای اخلاقی کرد همچنان میتواند برای فلسفه «بعد-از-نو» مهم باشد. کمتر فیلسوفی همچون سارتر این اقبال را داشتهاست که در عمر خود شاهد شهرت و نفوذ اندیشهاش باشد. اما سارتر با همهٔ فلاسفهای که تاکنون بودهاند متفاوت است.
برگرفته از دانشنامه ویکی پدیا و مجله پژوهشهاى فلسفى - کلامى ، شماره 9 و 10
/6262
نظر شما