۱ نفر
۲۷ دی ۱۴۰۰ - ۰۹:۱۹

حکمت در برابر حکومت

احسان شریعتی 
حکمت در برابر حکومت

«کسی که حکمت ندارد حکومت ندارد» («من لا حکمة له لا حکم له»)؛ «حکمت اگر حاکم نشود غیرقابل‌اعتماد است»/ «الحکمة إذا لم‌ تکن حاکمة لا یعوّل علیه»/ ابن عربی 

حکومت قاجار با تصمیم به قتل امیرکبیر «اصلاحات ساختاری» در واقع مقدمات سقوط خود و وقوع انقلاب مشروطه را فراهم آورد و یکبار دیگر در تاریخ حقانیت این قول ابن عربی را اثبات کرد که آن کو حکمت ندارد حکومتش نیز دیری نخواهد پایید.

و اما قول افلاطونی‌-هگلی دیگر او مبنی بر این که حکمت باید بتواند حاکم شود (وگرنه انتزاعی و غیرواقعی است)، نظریه‌ای نقدپذیر و مناقشه‌انگیز است. تجربهٔ تلخ امیرکبیرها و مصدق‌ها و..، نشان می‌دهد که:

۱. حکومت بنابه ماهیت خود، یعنی مقتضیات و مصالح حفظ «قدرت» در کوتاه‌مدت، به‌سهولت تسلیم حکمت نمی‌شود و به‌راحتی و سرموقع او را قربانی می‌سازد: تجربهٔ تلخ حکما از افلاطون تا هایدگر، شاهد این مدعاست؛

۲. به فرض غیرمحال پذیرش اصلاحات ساختاری توسط قدرت، با ورود حکمت به عرصهٔ حاکمیت، حکمت خویش‌کاری اصلی خود  که نظارت نقّادانهٔ قدرت باشد و این تنها در استقلال و ذینفع نبودن به‌وجود می‌آید را از دست می‌دهد و مجبور به سازش با اصحاب سلطهٔ سیاسی و نظامی و اقتصادی می‌گردد.
و اما هستهٔ خردمندانهٔ گفتهٔ ابن عربی می‌تواند این باشد که حکمت (و نه حکیم) باید بتواند بنابه تعریف در عمل تحقق یابد و بر قدرت جهل و حماقت و استحمار غلبه کند و فایق آید، در غیراین‌صورت تصوراتی بی‌فایده است. 
و از دیگر سو، قدرت باید برای حفظ خود بفهمد که با قربانی کردن حکمت و تکیهٔ صرف بر «خشونت»، نه تنها «مشروعیّت» که همین قدرت مادی منحصر به زور خود را نیز بزودی از دست خواهد داد.

یاد امیرکبیرها را با اصلاح مشی اصلاح‌گری گرامی بداریم.

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 1593420

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 5 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • IR ۱۰:۲۰ - ۱۴۰۰/۱۰/۲۷
    0 0
    1-حکومتهای زیادی در طول تاریخ بوده اند که بدون حکمت و تنها با ابزار خشونت،رعب و وحشت تا دهه ها و بلکه سده ها حکمرانی کرده اند.فلذا گزاره "حکومت بدون حکمت دیری نخواهد پایید" مثالهای نقض فراوان در دل تاریخ دارد. 2-مرحوم امیرکبیر و دکتر مصدق گرچه که در اهداف و شعارهایشان اصلاحگری را مطرح میکردند و در پاره ایی از اعمال خود نیز آنها را پیاده کردند اما بر چه مبنایی میتوان آنها را نماد و مصداقی از اصلاحگری با حکمت نامید؟ اصلاحگری با حکمت باید در میان مدت و حتی بلند مدت استوار بماند نه آنکه با سقوط شخص در کسر کوچکی از زمان تمام آن اصلاحات فروبپاشد.اگر اصلاحگری با حکمت همراه شود یک ساختار می سازد،تغییرات این دو چهره ساختار ساخت یا از خود قهرمانی ساختند در دل صفحات پرتعداد تاریخ؟
  • IR ۱۰:۲۱ - ۱۴۰۰/۱۰/۲۷
    0 0
    3-از طرفی همسان گرفتن امیرکبیر و دکتر مصدق مبنای سستی دارد.تاریخ به خوبی به ما میگوید که دکتر مصدق وقتی که مجلس را در مقابل خود دید در مقابل مجلس (که همان نهاد نظارت کننده و نقاد از سوی مردم بود) ایستاد و آن را به انحلال کشاند.اگر فرضا این را اصلاحگری هم بنامیم قطعا اصلاحگری با نشانه ایی از حکمت نیست.چگونه ضربه زدن به نهادی که نظارت قدرت را از سوی مردم نمایندگی میکند را میتوان اصلاحگری نامید؟!