قصهنویسی ایران در دو دهه اخیر، فرازها و فرودهای بسیاری را پشت سر نهاده اما هنوز افق کیفیاش به آن اندازه روشن است که ناظران بیطرف نومید نباشند.
دهه هفتاد شمسی را میتوان بی هیچ تردیدی «سکوی پرتاب جمعی قصهنویسی کشور» به سمت معیارهای کمی و کیفی جهانی دانست و این «گزارهی نظری»، موید حذف گذشته شایان تحسیناش در دهههای پیشین نیست: بوف کور، قصههای کوتاه هدایت، چوبک، گلستان، آل احمد [جلال شان البته!]، صادقی [که بی هیچ اغراقی قصههای دهه سی و چهلاش - از لحاظ کیفی - قابل مقایسهاند با بهترینهای ادبیات انگلیسی معاصرش و آن قدر روی پایاند که آدم فکر میکند همین حالا در سال 2011 نوشته شدهاند]، میرصادقی [با آن رویکرد بینظیرش به زندگی و مرگ در پایتخت دوران پهلوی دوم]، ساعدی [که فقط به اعتبار دو کتاب جلیلالقدر «عزاداران بَیَل» و«ترس ولرز»ش باید ادبیات داستانی ایران، همان مسیر موفقیتی را میپیمود که ادبیات امریکای لاتین پیمود اما به این دلیل که دیکتاتوری پهلوی دوم، عکس دیکتاتوریهای آمریکای لاتین، به ادبیات هم نگاه منفی داشت، این فرصت تاریخی از دست رفت]، دولتآبادی، گلشیری [هوشنگشان البته!]، جولایی، چهلتن، مندنیپور، روانیپور،... و رمانهای فصیح، دولتآبادی،«سووشون» دانشور، «شازده احتجاب» گلشیری، «بادها خبر از تغییر فصل میدهند» میر صادقی، «طوبا ومعنای شب» پارسیپور، «رازهای سرزمین من» براهنی،....
قصهنویسی ما از لحاظ تعدد ترجمه آثارش به دیگر زبانها و جذب مخاطب، دارای چند رکورد جالب توجه هم بود از جمله آن اشاره طلایی بورخس که گفت با خواندن ترجمه «بوف کور» مصمم شد که نویسنده شود [این گفته را بگذارید مقابل گفته مارکز که گفته بود با خواندن «مسخ» کافکا به نتیجه مشابهی رسید!] یا تیراژ 300 هزار نسخهای ترجمههای روسی آثار تنکابنی و میرصادقی.
میشود تقریباً گفت که کل دستاورد دهههای پیشین در همینها خلاصه میشود و البته ما در غالب موارد [به قول سارتر] فقط بازتاب صدای نویسندگان اروپایی و امریکایی بودیم و اگر از این گردونه گریزی داشتیم ، خوردیم به دَرِ بستهی دیکتاتوری [ظاهراً مدرن] پهلویهای پدر و پسر.
در دهه هفتاد ،چند اتفاق با هم، همزمان میشوند از یک سو نشریات تخصصی قصه قوام و دوام یک دههای مییابند و از سوی دیگر قصهنویسی به عنوان یک شغل در جامعه جا میافتد و نویسندگان به اعتبار قصههاشان قسط میدهند و اجاره خانه میدهند و حتی در برخی موارد صاحب خانه میشوند! [اتفاقی که در دهههای پیشین تنها در چارچوب رویاهای هزار و یک شبی ممکن مینمود!]
به اعتبار این رونق اقتصادی که هم وجه دولتی دارد هم وجه خصوصی، جوانها به این حوزه علاقهمند میشوند و ناگهان کارگاههای قصهنویسی که محصول تلاشهای محدود به چند نفرِ براهنی و گلشیری در دهههای پیشیناند، آن قدر گسترده میشوند که در شهرستانها و حتی شهرکها دایر میشوند و این گستردگی، عملاً به بازده اقتصادی این شغل کمک میکند [در پی این اتفاق، برای نخستین بار قصهنویسان حرفهای قدیم وجدید، لقب «استاد پروازی» را تجربه میکنند!]
این گستردگی به جشنوارههای قصه و جوایز ادبی هم رونق میدهد و چرخهی مالی این حوزه را غنیتر میسازد. مخاطبان قصه در جامعه افزایش مییابند و گاه تیراژ یک کتاب قصه ایرانی با صدرنشینی رمانهای محبوبِ ترجمه شده- در بازار داخلی- رقابت میکند.
دهه هفتاد از یک سو به ارایه «قصهنویسی خاص ایرانی» هم در حوزه ادبیات جنگ هم در حوزه ادبیات شهری میانجامد و از سویی دیگر، بازار ترجمه آثار فارسی به دیگر زبانها را داغ میکند. «مطول نویسی» تقریبا تعطیل میشود و شیوه جدید و مورد پسند مخاطبان غیرفارسیزبان [موجز نویسی مینیمالیستی ] جایاش را میگیرد.
ادبیات روستایی تقریبا تعطیل میشود [شاید به این دلیل واضح که دیگر روستاهای جدید، شباهتی به روستاهای قدیم ندارند و بیشتر شبیه شهرهای دهههای پیشیناند!] همه چیز آماده است تا ما وارد جریان اقتصادی ادبیات جهانی شویم، اما دو عامل این فرصت تاریخی را به «تعطیلات یک دههای دههی هشتاد» بدل میکند: اول، عدم پذیرش قانون کپیرایت از سوی ایران [که برای ورود ما به عرصه «اقتصاد هنر جهانی» همان حکمی را دارد که حذف یارانهها برای برخورداری از فواید ساز و کار بانک جهانی] دوم، قطع «سِرُم مالی» بخش دولتی که بیمار« دارای اُفت فشار» قصهنویسی ایران را، تازه از اتاق مراقبتهای ویژه به بخش عمومی رسانده بود.
عامل نخست،بزرگترین مانع حضور ما در صنعت نشر جهانی است [روراست! اصلا ما را جدی نمیگیرند چون وقتی خوشحساب نباشی شریک مال مردم نیستی!] و عامل دوم، چرخه اقتصادی این روند را به شدت تحت تأثیر قرار داده و قصهنویسی، باز به یک تفنن بدل شده و قصهنویسان از تمام فواید شغلی [اصلی و فرعی] آن، در بخش دولتی و به تبع آن در بخش خصوصی محروم ماندهاند.[همه میدانیم در ایران، اگر بخش دولتی سرما بخورد بخش خصوصی سینهپهلو میکند!]
حالا فقط این سئوال میماند که آن همه استعداد که در دهه هفتاد دیدیم چه سرانجامی یافتهاند؟ [باور کنید آن قدر غمانگیز است که حتی اشارهای هم به موضوع، اشک مخاطبان این متن را به اروند خواهد پیوست! یادش به خیر آرش!]
5858
نظر شما