فیلم مورد نظر هفته پیش راز چشمان آنها ساخته خوان خوزه کامپانلا از فیلمسازان آرژانتینی بود که اقتباسی از رمانی به همین عنوان از ادواردو ساچری است که در روند نگارش فیلمنامه هم مشارکت داشته است.
این هفته به مناسبت روز سینما می خواهیم سراغ یکی از نوستالژیک ترین فیلمهایی برویم که در ستایش سینما ساخته شده و کمتر فیلمی از جهت شور و عشقی که نثار سینما می کند، به پای آن می رسد و بعید می دانم که سینمادوستی پیدا شود که آن را ندیده باشد.
فیلم داستان عشق معصومانه پسربچه ای به سینماست که در وسط سالن تاریک، آپاراتخانه سوخته، نگاتیوهای بریده شده، پوستر بازیگران و فیلمهای محبوبش بزرگ می شود و هرگز هم نمی تواند از جذبه و جادوی عشقش به سینما خلاص شود. حتی وقتی پای علاقه دختری وسط می آید، باز هم سینماست که عشق واقعی او باقی می ماند.
حتما شما هم بارها از خود پرسیده اید که آیا فیلیپ نوآره همان آپاراتچی افسانه ای فیلم که چشمهایش را به سینما بخشید، کار درستی کرد که پسر را از دختر دور نگاه داشت یا نه؟ به نظرم بستگی دارد که چقدر سینما برایتان اهمیت داشته باشد. من فکر می کنم که سینما آنقدر ارزش دارد که آدم بخاطر آن از علائق دیگرش بگذرد. هرچند این وفاداری به سینما عاقبتی جز تنهایی که در سرنوشت پیرمرد و پسربچه می بینیم نداشته باشد.
بنابراین این فیلم فقط داستان شورانگیز یک پسربچه ایتالیایی نیست. داستان همه مردمی است که آن سالن کوچک سینما محلی برای آشنایی، عشق ورزیدن، کار، تفریح، قهر و دعوا و تمام کارهای روزمره شان بود. داستان همه ما عاشقان سینماست که جریان زندگی را در فیلمها پیدا می کنیم. داستان کسانی که اگر قرار است رستگار شوند، درهمین سالن سینما خواهد بود.
بنابراین با وجودی که صحنه پایانی فیلم یکی از زیباترین و شورانگیزترین لحظات تاریخ سینماست اما من می خواهم به آن سکانسی اشاره کنم که این شور و عشق جمعی مردم نسبت به سینما را نشان می دهد. آدم وقتی این صحنه را می بیند احساس می کند که هیچ چیز به اندازه سینما نمی تواند موجب پیوند، وصل و ارتباط همگانی آدمها شود. انگار فقط در سینماست که افراد اختلافات و تفاوتهایشان را کنار می گذارند و در یک احساس مشترک با هم شریک می شوند.
منظورم جایی است که سالن سینما که برای آخرین بار فیلم محبوب مردم را نشان می دهد، پر شده و مردم زیادی با حسرت پشت در سینما جمع شده اند و حاضر نیستند در آن وقت شب به خانه هایشان بروند و بخوابند. آن وقت پیرمرد آپاراتچی نازنین فیلم تصویر پروژکتور را روی دیوار ساختمان بزرگ آن سوی میدان شهر می اندازد و یکدفعه مردم متوجه آن می شوند و به سمت آن هجوم می برند. انگار که تازه سینما را کشف کرده باشند.
یادتان است که مرد صاحبخانه ای که تصویر فیلم بر روی دیوارش افتاده، از ایوان بیرون می آید و یکدفعه خودش را وسط فیلم و در میان بازیگران می بیند. بهتر از این نمی شد حضور بی واسطه تماشاگر در دنیای فیلمها را نشان داد.
قدرت چنین لحظاتی از تاثیرپذیری فیلمساز ایتالیایی ما از جریان نئورئالیسم برمی آید که به خوبی می تواند عادتها، باورها، آداب و فرهنگ جاری در زندگی روزمره مردم را به تصویر بکشد و از دل آن به تحلیل و واکاوی سیاسی، اجتماعی، تاریخی و فرهنگی مردم زادگاهش دست یابد. هرچند که غالبا در این نقد و جستجوی مردم شناسی اش نوعی طنز تلخ درونی و هجو شیرین ایتالیایی نهفته است که بیش از هر چیزی علاقه فیلمساز به فلینی بزرگ را نشان می دهد.
در پایان وقتی تمام تکه های سانسور شده را که ترکیبی از صحنه های عاشقانه حذف شده از فیلمهاست در امتداد هم می بینیم، بیش از هر چیزی حس معاشقه تماشاگران با سینما را برایمان تداعی می کند که در طول زمان دوام آورده و با وجود همه تعصب و تحریمی که درباره اش صورت گرفته، باقی مانده است.
فیلم در زمان خودش مهم ترین جوایز مثل اسکار، گلدن گلوب، بفتا و کن را دریافت کرد اما مهم تر از آن، محبوبیت و ماندگاری فیلم است که در تمام این سالها نزد مخاطبان حفظ شده است و با ورود نسلهای جدیدتر سرو کله طرفداران تازه تر آن پیدا می شود. بنابراین با یک فیلم کالت روبرو هستیم که آنقدر عزیز و نوستالژیک است که همه آن را دیده اند و حدس زدن آن کاری ندارد. پس بیشتر درباره خاطراتتان از فیلم برایم بنویسید و درباره اش نظر بدهید.
نظر شما