بسیاری از ترجمه‌هایی که از شعر فارسی،‌ چه شعرهای قدیم و چه شعرهای جدید، انجام شده ارزش ادبی چندانی ندارند؛ چرا که به زبان ادبی کشور مقصد ترجمه نشده‌اند.

سجاد صاحبان زند:درآستانه روز بزرگداشت شاعری هستیم که مرزهای زبان فارسی را درنوردیده است و حرف هایش را به گوش جهانیان رسانده است.در سال‌های گذشته جذابیت، گیرایی، فصاحت یا هر‌آنچه می‌توان به شعر مولانا منسوب دانست سبب شده تا مترجمانی مطرح سراغ او بروند، از نیکلسون که حتی تصحیح او به فارسی یکی از تصحیح‌های خوب است تا کلمن بارکس که می‌گویند زبان مولانا را با لحنی عامه پسند ارایه کرده است. این نکات موضوع گفتگوی ما با سعید سعید‌پور است. کسی که پیش از این ترجمه‌هایی از حافظ و خیام را به انگلیسی ارایه کرده و اکنون نیز مشغول ترجمه‌ شعرهایی از مولانا به این زبان است و در طول یکسال گذشته 20غزل از دیوان شمس را ترجمه کرده​است. او پیش از این اشعاری از شاعران جهانی مانند امیلی دیکنسون، اکتاویو پاز، سیلویا پلات و الیوت را نیز به زبان فارسی ترجمه کرده است. او که استاد دانشگاه نیز هست، آثاری چون «اسرار» (کنوت‌هامسون)، «به من گوش سپار چنان که به باران»(پاز)، «آخرین خنده»(دی.اچ. لارنس)، «فراسوی انسان نیز سرودی هست: صد سال شعر انگلیسی»(تالیف) و... را در کارنامه‌اش دارد.
شما ترجمه گزیده‌ای از اشعار مولوی را در دست چاپ دارید.آیا می‌توان شعر مولانا را با همه آن لایه‌های درونی و با همه زیبایی‌هایی که در کلام وجود دارد ترجمه کرد؟ چقدر می‌توان این اشعار را در زبان و فرهنگی دیگر بازتولید کرد؟
هر متنی که ترجمه می‌شود، باید به ادبیات آن کشور برگردانده شود.از همین روست که خیل عظیمی از متونی که ترجمه می‌شوند، به همین دلیل که زبانی ادبی نیافته‌اند از گردونه خارج می‌شوند. مثلا بسیاری از ترجمه‌هایی که از شعر فارسی،‌ چه شعرهای قدیم و چه شعرهای جدید، انجام شده ارزش ادبی چندانی ندارند؛ چرا که به زبان ادبی کشور مقصد ترجمه نشده‌اند؛یعنی بسیاری از این شعرها تنها به زبان و کلمات انگلیسی ترجمه شده‌اند و ارزش ادبی ندارند.در حالی‌که ترجمه درست باید به زبان و ادبیات کشور مقصد،مثلا انگلیسی باشد. البته زبان ادبی نیز مشخصه‌هایی دارد. مثلا نسبت به زبان معیار، هنجارگریز است. زبان ادبی طراوت و پویندگی ویژه‌ای دارد. این متن‌ها تنها یک خبر یا پیام را منتقل نمی‌کنند. بلکه حلات و طراوتی را دربردارند. از همین روست که شما یک اثر ادبی را چند بار می‌خوانید و حس می‌کنید باز هم می‌توانید بخوانید.
و هر بار معنایی تازه در یابید....
به گمان من، ترجمه شعر به نوعی بازسرایی آن است. یک مترجم ادبی، یک ادیب و شاعر است و در آن حد باید خلاقیت داشته باشد. او باید بتواند کلمات را به رقص دربیاورد و به آنها زبانی ادبی بدهد. یک مترجم باید بتواند ارکستر کلمات را رهبری کند و یک فرآورده زیبای کلامی را بیافریند که به نظر من در مورد مولانا این قضیه به طور حتم دشوارتر است. اما می‌توان به این آرمان امیدوار بود و به آن نزدیک شد. در نهایت شعر مولانا، حافظ و دیگرانی همچون خیام را اصلا باید به فارسی خواند. این مساله بیش از همه در مورد مولانا مصداق دارد. شور و شیدایی، موسیقی درونی و معانی بلند آن‌ را تنها می‌توان به فارسی خواند و درک کرد. این تعبیرات شگفت‌انگیز تنها در فارسی نمود پیدا می‌کند: «آغاز عالم غلغله، پایان عالم زلزله/ عشقی و شکری با گله آرام با زلزالها». یا «یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا/ یار تویی غار تویی خواجه نگه‌دار مرا» و خیلی از شعرهای دیگر. ترجمه این شعرها خیلی خیلی دشوار است، اما خواننده‌ای که در نهایت فارسی نمی‌داند و می‌خواهد مولانا بخواند، باید دست کم روح ادبی زبان او را دریابد. او باید اثری را بخواند که بزرگی مولانا را منعکس می‌کند. مثلا یک خواننده انگلیسی باید وقتی مولانا را می‌خواند به یاد شعرهایی از ویلیام بلیک (١8٢٧ - ١٧٥٧)، جان دان (1631-1572) یا جورج هربرت(1593-1633) بیفتد که آنها نیز روحی متافیزیکی دارند. من می‌توانم از این شاعران نام ببرم، چرا که به نظرم این شاعران هستند که تا اندازه‌ای آن شور و شیدایی که در اشعار مولانا موج می‌زند، در شعرهایشان هست. یعنی جهان‌بینی آنها تا حدی به مولوی نزدیک باشد که البته کار دشواری است.
 
چند سال قبل یکی از خوانندگان تعدادی از شعرهای مولانا را خواند. بعد از انتشار آلبوم او برخی این نکته را مطرح کردند که ترجمه‌ای او از شعرهای مولانا خوانده چندان درست نیست.به نظر شما آیا ما ترجمه‌ای از اشعار مولانا داریم که مثل ترجمه فیتزجرالد از خیام، که بتواند مرجع باشد؟ شما تا اندازه تلاش کرده‌اید تا از این منظر به مولوی نگاه کنید؟
بحث ظریفی را مطرح کردید. شما به ترجمه فیتز جرالد از خیام اشاره می‌کنید و این‌که بسیاری آن را به عنوان مرجع پذیرفته‌اند. اما در مورد همین ترجمه نیز بحث‌هایی مطرح است. عده‌ای از اهل نظر این ترجمه را می‌پسندند، اما عده‌ایی دیگر آن‌را نقد می‌کنند. برخی معتقدند که تنها ترجمه تعداد معدودی از رباعیات را می‌توان در کنار اصلشان قرار داد یا به طور کلی اصلش را یافت.یعنی نقدهای بسیاری نیز از نظر ترجمه شعری در انگلستان به آن وارد شده است.از سویی برخی می‌گویند که جرالد، روح اثر خیام را به انگلیسی منتقل می‌کند.حال باید ببینیم که منظورشان از روح اثر چیست. اگر منظور از روح اثر، برگردان گزاره‌ها، معانی و بیان، مجاز و استعاره در کار باشد، باید این نکته را بررسی کنیم که تا چه اندازه جرالد توانسته آنچه را که خیام در نظر داشته، به انگلیسی بیان کند که به گمان من او چندان موفق نبوده است. از همین روست که در درستی این ترجمه‌ جای بحث بسیار است و هرچند در ادبیات انگلیسی جایگاه ویژه‌ای دارد و شأنش محفوظ است، اما جای نقد بسیاری دارد.
من به همین دلیل ترجمه تعدادی از شعرهای خیام را به انگلیسی منتشر کردم. این کتاب هفت هشت سال قبل از سوی یونسکو منتشر شد. به همین‌ دلیل است که من ترجمه فیتز جرالد را حرف آخر نمی‌دانم. در خود انگلیس هم مترجمانی مانند رابرت گریوز با نقد ترجمه‌های جرالد، دست به ترجمه مجدد زده‌اند. بنده هم کار خودم را ارایه کردم. زمان و خوانندگان می‌توانند در این مورد قضاوت کنند. البته شاید در عرصه ترجمه نتوان حرف آخری داشت. ترجمه ادبی یک فرایند آرمان‌گراست و قصد دارد به سمت آن کمال برود. در مورد ترجمه‌های حافظ نیز بحث خاص خود را می‌توان مطرح کرد. بنده دو سال قبل «هفتاد و دو غزل از حافظ» را منتشر کردم...
و درباره مولانا؟
تب مولانا چند سال قبل، یعنی از اوایل دهه 1990 در آمریکا شروع شد و خلایی که از نظر روحی و معنوی در آمریکا بود آنها را به سمت شعر مولوی کشانده است اما مولانایی که آن‌جا ارایه و ترانه​هایی هم که بر اساس ترجمه شعرهایی از او خوانده شده، مولانایی «پاپ» یا عامه‌پسند و سبک شده‌است. ترجمه‌های کلمن بارکس از اشعار مولوی که بسیار نیز در آمریکا مطرح شده، چندان دقیق نیست. مثلا ترجمه‌های او از اشعار مولانا را دیده‌ام که نگاهی عام به این اشعار دارد. در این ترجمه‌ها به هیچ وجه نمی‌توان آن ابعاد بزرگ، شگفت‌انگیزی کلام و تکان‌دهندگی اشعار مولانا را دید. این ترجمه‌ها از بس سبک بود، من پس از خواندن آن شگفت‌زده شدم و اتفاقا مقاله‌ای هم درباره‌اش نوشتم و منتشر کردم و در آن مقاله اصل رباعی و ترجمه آن را آوردم.
اما شما از ترجمه‌ای درست از مولانا صحبت کردید...
بله. ترجمه‌ای که مثل ترجمه فیتز جرالد بیشتر مطرح شده باشد...
ما ترجمه‌هایی مثل ترجمه نیکلسون را داریم که به کلام مولانا بسیار نزدیک‌اند، چرا که او عمر خود را سر این کار گذاشته است...اما نیکلسون بیشتر با تصحیحش مطرح است...
بله.او ترجمه کرده و اتفاقا ترجمه‌هایش بسیار خوب است. ترجمه‌های او را به هیچ وجه نمی‌توان با کلمن بارکس مقایسه کرد. ترجمه‌های نیکلسون را می‌توان عالمانه و فاضلانه دانست. به طور مثال وقتی شما شعر «ای رستخیر ناگهان، وی رحمت بی‌منتها» را می‌خوانید، ترجمه آن با این خط قابل قیاس است. ممکن است این ترجمه‌ها نیز قابل نقد باشند. مثلا این نکته در ترجمه نیکلسون محل تردید است که او تا چه اندازه زیبایی کلام را منتقل کرده است. اما به هر حال، ترجمه نیکلسون، دست کم به معنای آن‌که سطح معانی را به زبان انگلیسی برگردانده، فعلا بهترین ترجمه است.
برای آنکه لحن و ادبیت اشعار مولانا به زبان انگلیسی برگردانده شود، می‌توان از لحن این شاعرانی استفاده کرد که نام بردید؟
اگر مترجم بخواهد کاری به درستی انجام دهد، ناخودآگاه به این سمت و سو خواهد رفت، اما این کار نباید لزوما آگاهانه باشد.مترجم باید آنقدر این شعرها را خوانده باشد تا به آنها مسلط باشد و لحن خود به خود منتقل شود.یعنی وقتی شما شعر مولانا را از دریچه ادبیات انگلیسی می‌بینید ناخودآگاه در بعضی جاها به سمت لحن شاعری مثل آندرو مالرو کشیده می‌شوید.
یعنی شما برای آنکه شعر شاعری بزرگ چون مولانا را به انگلیسی ترجمه کنید، علاوه برآنکه زبان و ادبیات فارسی را خوب بشناسید، باید در زبان انگلیسی هم به نوعی ادیب باشید و زبان ادبی را به خوبی بشناسید.هر یک از کلمات انگلیسی تاریخچه و ویژگی‌های خود را دارند در نتیجه مترجمی که می‌خواهد شعر ترجمه کند باید به همه این مسایل اشراف داشته باشد.
همان‌طور ‌که شما گفتید، مترجمی که می‌خواهد شعر مولانا را ترجمه کند، باید ادبیات کشور مقصد را بشناسد و به نوعی ادیب باشد. باید زبان و تاریخ واژگان را بداند و.. 
 باید به ادبیات انگلیسی اشراف داشته باشد. اما این شناخت به تنهایی کافی نیست، بلکه باید با خلاقیت همراه باشد. مثلا ما تعداد زیادی استاد زبان و ادبیات انگلیسی در همان کشورها داریم. از این تعداد چند نفرشان خلاقند؟ یعنی چند نفر از آنها که انگلیسی را مثل کف دستشان می‌شناسند، خلاقند و می‌توانند ادیب هم باشند؟ به نظر من این مترجم نه تنها باید به زبان فارسی و انگلیسی اشراف داشته باشد، بلکه باید بتواند به هر دو زبان در حد خلاقیت اثر ادبی هم تولید کند.
آیا کسی که انگلیسی زبان دومش است این توانایی را خواهد داشت که به چنین شناختی از آن برسد؟
من به این مساله اعتقادی ندارم که حتما مترجمی که می‌خواهد از زبان دیگری به انگلیسی ترجمه کند، این زبان باید حتما زبان مادری‌اش باشد.این مسایل را تنها می‌توان به صورتی کلی مطرح کرد و وقتی می‌خواهیم به طور دقیق‌تر وارد ماجرا شویم، مسایل جدی‌تری مطرح می‌شود. یعنی در نهایت این کار و ترجمه شماست که نشان می‌دهد به کارتان مسلط هستید یا نه. مثلا یک پروفسور و زبان‌شناس انگلیسی‌زبان نیز ممکن است در نهایت دانش و خلاقیت ترجمه را نداشته باشد، همان‌طور که در کشور ما نیز بسیاری از استادان دانشگاه چنین توانایی‌ای را ندارند و به طور کلی نسبت به آن بی‌علاقه‌اند.این مساله در مورد آفرینش ادبی شدت بیشتری به خود می‌گیرد.ممکن است آن استاد و زبان‌شناس، مقالات ادبی یا نقد‌های ادبی خوبی بنویسد، اما وقتی پای آفرینش ادبی پیش می‌آید، مساله متفاوت می‌شود. به این ترتیب نمی‌توان از هر استاد زبان فارسی انتظار داشت که حتما نوشته‌هایی خلاقانه داشته باشد.
به همین دلیل باید گفت کسی که قصد کاری مهم مانند ترجمه آثار مولانا با زبانی دیگر را دارد، باید این خصوصیات را در خود جمع داشته باشد. یعنی باید به زبان پارسی و انگلیسی تسلط داشته باشد.
یعنی شما هیچ اولویتی به این مسایل نمی‌دهید؟
ممکن است کسی که زبان مادری‌اش انگلیسی است شناخت بهتری نسبت به این زبان داشته باشد و برای یافتن ریزه‌کاری‌های آن، مسیر کوتاه‌تری را طی کند، اما در نهایت این مسایل به دانش ادبی ختم نمی‌شو. یعنی انگلیسی‌زبان‌ها ترجمه‌های آربری و نیکلسون را از شعرهای مولانا دوست دارند، به دلیل این‌که آنها زبان مادری‌شان انگلیسی بوده است. این ترجمه‌ها به دلیل جوهره ادبی‌شان دارای اهمیت‌اند. مهم نیست که این شخصیت‌ها انگلیسی یا آمریکایی باشند و مثلا در آکسفورد یا فلان دانشگاه معتبر درس خوانده‌اند بلکه آنچه اهمیت دارد، نتیجه کارشان است. مبنای کار فرآورده نهایی است.
به طور کلی دشواری ترجمه شعرهای مولانا، به ویژه دیوان شمس در چیست؟
شما وقتی دیوان شمس یا کبیر را ورق می‌زنید، در هر غزل با مصرع با ابیات شگفت‌انگیزی روبه‌رو می‌شوید که به جرات می‌توان آنها را انقلابی در زبان خواند. این شگفتی‌های زبان در تمامی یک غزل نیز بسط می‌یابد. وقتی شما می‌خواهید اینها را به هر زبان دیگر ترجمه کنید با دشواری‌های فراوانی روبه‌رو خواهید بود. یعنی شما باید این انقلابی را که در زبان اتفاق می‌افتد، آن جابجایی‌های زبانی، آن نقیضه‌ها، جناس‌ها و استعاره‌ها را به زبان دیگری که از قواعدی متفاوت برخوردار است برگردانید یا دست کم بخش مهمی از آن را ترجمه کنید. به زبان دیگر باید نتیجه کارتان چنان باشد که فرآورده کار شما با متون اصلی قابل قیاس باشد. از این روست که این ترجمه‌ها با دشواری روبه‌رو هستند.
مثلا ما در دیوان شمس تشبیهاتی داریم که واقعا منحصر به فرد است و تنها از شاعری مثل مولانا برمی‌آید. به عنوان مثال او گاهی اسمی را به خودش تشبیه می‌کند. فرض کنید وقتی مولانا می‌گوید: «صبحدمی همچو صبح، پرده ظلمت درید»، او صبح را به خود صبح تشبیه کرده است. شما باید در ترجمه، به گونه‌ای عمل کنید که به طور مثال یک انگلیسی‌زبان متوجه این شگفت‌انگیزی بشود. دشواری کار نیز در اینجاست که شما باید در عین‌ آنکه حفظ امانت و مفهوم و تشبیه شگفت‌انگیز آن‌را حفظ می‌کنید به گونه‌ای ترجمه کنید که فردی با زبان و فرهنگی دیگر نیز آن‌را بفهمد. از سوی دیگر، کلماتی را که عادت نداریم آنها را در شعر فارسی و به ویژه شعر کلاسیک ببینیم، به کرات توسط مولانا مورد استفاده قرار می‌گیرد. مثلا می‌گوید: «وگر چو پیل شوی عشق کرگدن باشد» مراد و مفهومی که ما از فیل و کرگدن داریم، بسیار متفاوت با آن چیزی است که یک انگلیسی‌زبان دارد. در نتیجه شما باید کاری کنید که حتما دشوار است. از این موارد در شعرهای مولانا فراوان است.
من نیز درصددم تا با همه دشواری‌هایی که پیش‌رویم است، در فرصت‌هایی که دارم روی اشعار مولانا کار می‌کنم. از این کار لذت می‌برم و امیدوارم بتوانم بخشی از شعرهای او را به انگلیسی منتشر کنم. البته این کار احتمالا خیلی گزیده و کوتاه خواهد بود.
5757

 

کد خبر 175752

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • محمدمهدی IR ۲۲:۲۱ - ۱۳۹۰/۰۷/۰۷
    0 1
    با سالی 20 تا غزل 100 سال هم که کار کنه نمی تونه تموم کنه

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین