چالش های جهانی شدن در سال 2001 آشکارتر شد. سال 2001 و پس از واقعه 11 سپتامبر، افغانستان و عراق اشغال شد. این حرکتهایی که آمریکا انجام داد در حقیقت ضد مبانی کلاسیک نظریه جهانی شدن بود. چرا که نظریه جهانی شدن اعتقاد داشت که اولاً عنصر اقتصاد نقش تعیین کننده دارد اما اینجا رفتارهای آمریکا نشان داد که عنصر نظامی نقش تعیین کننده دارد. ثانیاً نظریه جهانی شدن اعتقاد داشت مرزها و موقعیتهای سرزمینی نقش خودشان را تدریجاً از دست میدهند، اما آمریکا مجددا میآید و دو کشور را اشغال میکند و اهداف سرزمینی را مد نظر قرار می دهد که این امر نشان می دهد همچنان سرزمین نقش خودش را ایفا میکند و این تعارض داشت با نظریه جهانی شدن.
نکته سوم؛ جهانی شدن اعتقاد به فعالیتها در حوزههای نرمافزاری دارد. اما باز مشاهده میکنیم که یکی از انگیزههای اصلی که آمریکا برای اشغال عراق دارد، بحث انرژی است و همچنان نشان میدهد که انرژیهای تجدید ناشونده نقش قدیمی، مهم و تاثیرگذار خود را دارند و میتوانند مثل قبل عامل تصرف یک کشور شوند. اینها مباحثی بود که چالش عظیمیرا در نظریه جهانی شدن به وجود آورد.
این نظریه همچنین معتقد بود که هویتهای ملی، یا خرده هویتها آرامآرام در هویتهای جهانی ادغام میشوند. اما میبینیم که اینطور نبوده و هویتهای ملی و منطقهای یک دوران شکوفایی را از دهه 90 به بعد داشتند و همه آنها تمامی هویت خودشان را در ذیل هویت جهانی تعریف نمیکنند. مباحث هویت نه تنها در کشورهای جهان سوم و کمتر توسعه یافته وجود دارد بلکه در کشورهای اروپایی هم این وضعیت را مشاهده میکنیم. پس از تشکیل اتحادیه اروپا و تعیین یورو به عنوان واحد پول مشترک در اواخر دهه 90، اقشار مختلف کشورهای اروپایی، هویت اروپایی را برای خودشان تعریف میکنند اما اینطور نیست که هویت آلمانی یا فرانسوی خودشان را نیز فراموش کنند. بلکه هویت فرانسوی همچنان برای آنها اصل است و هویت آلمانی هچنان برای خودشان و مردمشان پابرجا است اما هویت اروپایی را هم میپذیرند و در عین حال مرزهای جدایی خیلی اساسی نیز با هویت آمریکایی برای خودشان قائل هستند. یعنی هویت خودشان را به هیچ عنوان تحت سلطه آمریکا و یا تحت عنوان هویت یک ارزش دیگر تعریف نمیکنند.این هم نشان داد که نظریه جهانی شدن در این عرصه نیز قابلیت تبیین همه تحولات را ندارد.
در مجموع باید بگویم که نظریات اگر نتواند همه تغییرات را در عرصههای اجتماعی پوشش داده و تبیین کنند آرامآرام دچار چالش میشوند و حذف می شوند . چنانکه نظریه برخورد تمدنها چنین شد. اما بعضی دیگر خود را بازسازی می کنند نظریه جهانی شدن توانست خود را اصلاح و بازسازی کند و اثر این بازسازی و اصلاح این است که آن نظریه را که ادعای فراگیر بودن را داشت، از جامعیتش کاسته شده و تبدیل به راهکار و روش فوقالعاده کارآمد برای افزایش ثروت اقتصادهای جهان گردیده است . بعد از سال 2001، جهانی شدن از یک نظریه فراگیر برای تبیین تمامی تحولات روابط بین الملل در عرصه های مختلف به نظریه ای برای افزایش ثروت و کارآمدی های اقتصاد ملی و جهانی تبدیل شده است . دیگر شاهد وجود یک عده طرفدار نظریه فراگیر جهانی شدن نیستیم که بگویند : دیگر کشور و سرزمین نباید وجود داشته باشد و مرزها باید از بین بروند، بلکه میگویند : که اینها می تواند برقرار باشد اما فعالیتهای آزاد هم باشند. فعالیتهایی که حقوق گمرکی را تعدیل کند و تجارت بتواند گسترش پیدا کند و فرآیندهای تولید مشارکتی که بحث بسیار پیچیده ای است بسط و گسترش یابد و آزادی در جابجایی عوامل تولید برای افزایش بهره وری و سود و ایجاد ثروت بیشتر شکل پذیرد .
در وضعیت جدید این نظریه مشاهده میکنیم که در روابط بینالملل،کشورها و دولتها کماکان نقش تعیین کنندهای دارند، اما ملاحظه میکنیم که بازیگران جدیدی هم تحت عنوان شرکتهای چند ملیتی دارند آرامآرام قدرت خیلی بالایی پیدا میکنند و در عرصه بین المللی نقش آفرینی می کنند . بعد از فروپاشی شوروی سابق قدرت آنها بیشتر شد و در دهه اول قرن بیست و یکم میبینیم که بعضی از شرکتهای چند ملیتی حجم درآمد و فروششان از میزان تولید ناخالص خیلی از کشورها بیشتر است، قدرت و توانایی اقتصادی آنها از بسیاری از کشورها بیشتر شده است و اما این به آن معنی نیست که اینها توانسته باشند کشورها را کنار بزنند. قبلا نظریه کلاسیک جهانی شدن اعتقاد داشت که بازیگر اصلی دولت /ملت نخواهد بود و دولتها کنار میروند. الان ملاحظه میکنیم که نسبت به سیسال قبل شرکتهای چند ملیتی خیلی قوی تر شدند و سازمانهای بینالمللی و یا غیر دولتی نیز تعداد و تنوعشان و قدرتهایشان بیشتر شده اما هیچکدام نافی قدرت کشورها و اهمیت سرزمین و ارزش آن نیست و کماکان دولتها و کشورها بازیگران اصلی در عرصه بین المللی هستند . اما نظریه کلاسیک جهانی شدن هر چند دچار تغییرات اساسی شده است ولی دارای این پیام بوده است که در عصرجدید اقتصادهایی پویا و قدرتمند هستند که بتوانند در قالب های فرا سرزمینی فعالیت کنند. پیام دیگر جهانی شدن این است که قاعده بازی نیز تغییر کرده است . اگر قاعده بازی در دوران و عصر دوقطبی بر اساس برد /باخت بود این قاعده تبدیل به معادله برد/برد شده است. یعنی هر قدرت باید در فعالیت های اقتصادی خود به فعالیتهای مشترک دو یا چند جانبه بیاندیشد و در آن فعالیت ها دارای دستاوردها و بهره برداری های مناسب نیز باشد .
* پژوهشگر ارشد حوزه اقتصاد سیاسی
/39/39
نظر شما