خاطرات انقلابی شنیده‌نشده از مصطفی پورمحمدی: ما یک شناسنامه پاکستانی هم داریم...

گفتیم قاچاق می‌رویم پاکستان و از پاکستان گذرنامه می‌گیریم و می‌رویم مثلا لبنان، سوریه، در اردوگاه‌های فلسطینی و آن‌جا آموزش نظامی می‌بینیم... حالا ما یک شناسنامه پاکستانی هم داریم، اولین جایی است که اعتراف می‌کنیم... روز ۲۲ بهمن من اول میدان سپاه پادگان عشرت‌آباد بودم، پادگان گارد بود... از آن‌جا با یک جمعیتی از پشت پادگان ریختیم داخل و با آتش و این‌ها، وقتی وارد پادگان شدیم رفتیم سراغ اسلحه‌خانه‌ها و هرکدام یک کلاه‌خود به سر خودمان گذاشتیم، یک اورکت افسری، من یک ژ۳ برداشتم، یک هفت‌تیر رولور برداشتم و همه از آن‌جا اسلحه برداشتیم...

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، روز یک‌شبه ۱۵ بهمن، شب «شعر و خاطره انقلاب» با حضور شاعران و روایتگران تاریخ انقلاب به همت مرکز اسناد انقلاب اسلامی و مجموعه فرهنگی تاریخی نیاوران در تالار آبی کاخ نیاوران برگزار شد. در این مراسم حجت‌الاسلام و المسلمین مصطفی پورمحمدی، رئیس مرکز اسناد انقلاب اسلامی، برای نخستین‌بار خاطرات و روایت‌هایی از روزهای اوج‌گیری مبارزات انقلابی بیان کرد. بخش‌هایی از سخنان ایشان را به نقل از مرکز اسناد انقلاب اسلامی در پی می‌خوانید:

سرعت انقلاب خیلی فراتر از همه محاسبات و پیش‌بینی‌ها بود. ۱۹ دی ۵۶ انقلاب از قم شروع شد. البته با شهادت آقا مصطفی در آبان هیجان اجتماعی شکل گرفته بود ولی آن حرکت انقلاب با ۱۹ دی در قم شد. حالا بنده چون هم قمی هستم و هم طلبه قم تقریبا صد نفر بودیم که پس از اهانت روزنامه اطلاعات به امام در ۱۷ دی به مسجد اعظم رفتیم. از آن‌جا آمدیم شعار دادیم، جلوی تالار آینه، شعار دادیم «مرگ بر این حکومت یزیدی» این انقلابی‌ترین و داغ‌ترین شعاری بود که با پیام دینی علیه حکومت داده شد.

طبیعی بود نیروهای شهربانی آن موقع و گارد و این‌ها حساس می‌شدند و ما یک ربعی در صحن مطهر حضرت معصومه شعار دادیم، مردم هم می‌ترسیدند، از دور ما پراکنده شدند، ما همین صد نفر این وسط صحن این طرف و آن طرف شعار دادیم، ما هم متفرق شدیم؛ این شد شب هجدهم.

روز هجدهم به طلبه‌ها گفتیم فردا به مدرسه‌ی «خان» می‌آییم و به خانه مراجع می‌رویم. ما فردا آمدیم، فردا مثلا دویست سیصد نفر بودند، این حدودها، راه افتادیم، برخی از مردم هم آمدند رفتیم به خانه مرحوم آیت‌الله گلپایگانی، ظهر آمدیم به خانه مرحوم آیت‌الله شریعتمداری، بعد دو سه تا از فضلای برجسته که الان حضرت آیت‌الله وحید خراسانی، حضرت آیت‌الله نوری همدانی، به خانه این‌ها رفتیم و تا بعدازظهر و یک تجمع و درگیری و دیگر آن حرکت‌هایی که انجام شد. یعنی دو روز رفت و آمد شد، این روز دوم که آن درگیری چهارراه شهدا و منجر به شهادت یکسری از طلبه‌ها شد من‌جمله یکی از طلبه‌های خودمان در مدرسه حقانی. این حادثه ۱۹ دی قم است و شروع حادثه قم.

حالا حرکت‌هایی بعدا شد. سه تا از مراجع آن موقع آیت‌الله گلپایگانی، آیت‌الله نجفی و آیت‌الله شریعتمداری برای بزرگداشت چهلم شهدای قم اطلاعیه دادند. البته حضرت امام هم یک اطلاعیه داد، جامعه مدرسین هم یک اطلاعیه داد. به یک عده از ما طلبه‌ها اعلامیه دادند و گفتند بروید شما به استان‌های مختلف بدهید، به هرکسی که می‌شناختند، این‌جا تکثیر و توزیع کنند و مراسم چلّه برگزار کنند. من مسئول شدم به اهواز بروم، من تا به‌ حال اهواز را ندیده بودم، آدرس خانه آیت‌الله جزایری را به من دادند، گفتند، به این آدرس می‌روی، این اعلامیه‌ها را به آقای جزایری می‌دهی و می‌گویی تکثیر کنید و روز چلّه قم مراسم برگزار کنید.

برای اولین بار رفتیم اهواز را دیدیم، همان چهار پنج ساعتی که در خیابان‌های اهواز گشت می‌زدیم خاطرات خوبی دارم. دوباره اتوبوس گرفتیم و عصر آن سوار اتوبوس شدیم آمدیم قم، فردا صبح رسیدیم قم، وظیفه ما بود این اعلامیه را برسانیم که آن حادثه تبریز اتفاق افتاد.

پشت سر هم این حوادث اتفاق افتاد. دیدیم انقلاب خیلی تند حرکت می‌کند، خارج از انتظارات و محاسبات و این حرف‌هاست. ما تابستان تصمیم گرفتیم یک مقدار کار نظامی یاد بگیریم، چون فضای حکومت‌نظامی شد، قم و در خیابان‌های قم تانک بود و نیروهای مسلح. دیدیم ظاهرا این‌طور نمی‌شود، با سه چهار تا از دوستان طلبه خودمان که یکی از آن‌ها مرحوم شد و بقیه آن‌ها هم از مسئولین عالی‌رتبه بودند و هستند، گفتیم باید آماده شویم، برویم آموزش نظامی ببینیم، کجا آموزش نظامی ببینیم؟ باید برویم در اردوگاه‌های فلسطینی، باید برویم لبنان، سوریه، از کدام راه برویم؟ به ما که گذرنامه نمی‌دادند، گفتیم قاچاق می‌رویم پاکستان و از پاکستان گذرنامه می‌گیریم و می‌رویم مثلا لبنان، سوریه، در اردوگاه‌های فلسطینی و آن‌جا آموزش نظامی می‌بینیم.

عموی من هم در سراوان تبعید بود. رفتیم سراوان که آن‌جا از مرز عبور کنیم و به پاکستان برویم. آن‌جا اول رفتیم دیدن آیت‌الله خامنه‌ای، چون قبل از این هم یک دور رفته بودیم، دوباره رفتیم ایرانشهر به دیدن ایشان، از آن‌جا آمدیم سراوان که به مرز برویم. رفتیم خدمت ایشان گفتیم داستان این است، گفت خیلی خوب است، خیلی کار خوبی است، یک پولی هم ایشان به ما دادند و گفتند این پول هم همراه شما باشد و بروید. خلاصه ایشان هم لطف کردند و کمک کردند و آمدیم سراوان و رفتیم پاکستان. حالا داستان پاکستان؛ کویته رفتیم، از کویته آمدیم کراچی، از کراچی آمدیم لاهور، از لاهور آمدیم اسلام‌آباد و راولپندی، خلاصه تا گذرنامه تهیه کردیم و همین کارهایی که آدم‌های این تیپی بودند، حالا ما یک شناسنامه پاکستانی هم داریم، اولین جایی است که اعتراف می‌کنیم.

مرحوم آیت‌الله انواری که سیزده سال زنده بود آزاد شده بود، امام به عنوان نماینده خودش ایشان را برای سرکشی به امور پاکستان حکم داده بود بیاید پاکستان. ما رفتیم کراچی، بعد رفتیم لاهور، تور ما به ایشان خورد و ایشان دید سه چهارتا طلبه جوان از ایران آمدند، گفت حالا با هم باشیم، به این طرف و آن طرف می‌رویم، سرکشی کنیم در خدمت شما هستیم، تا کارهای ما آماده شود با مرحوم آقای انواری به چند شهر رفتیم، خیلی مجالس جالبی شیعیان و نماینده حضرت امام و استقبال فوق‌العاده جالب و دیدنی و برای ما هم جذاب بود که حالا با یکسری از شیعیان در آن‌جا رو دررو می‌شویم و وضع آن‌ها را می‌بینیم.

دیدیم این‌قدر حوادث داخل کشور تند است و سرعت تحولات بالاست که ۱۷ شهریور ما ایران نبودیم، ما ۱۷ شهریور پاکستان بودیم و دیدیم اصلا این‌طور نیست که ما برویم آموزش نظامی و تمرین و چند ماه بلند شویم برویم کارهای پارتیزانی یاد بگیریم و برگردیم ایران و اسلحه تهیه کنیم. وقت این حرف‌ها نیست، ظاهرا مردم جلوتر از همه به اصطلاح انقلابیون و پیشتازها و گروه‌های مسلح سرعت عملیات دارند؛ برگشتیم.

برگشتیم و حدود یک ماه این سفر ما طول کشید، رفت و برگشت ما که بعد از ۱۷ شهریور وارد آن فضای تند و حادی که بود کشور پیدا کرده بود. اصلا هیچ‌کس انتظار این سرعت تحولات را نداشت، نه انقلابیون. ما که با بزرگان انقلاب سر و کار داشتیم و نزدیک بودیم و رفت و آمد داشتیم، هیچ پیش‌بینی سرعت تحولات به این زودی را نداشتیم ولی سرعت انقلاب بسیار سرعت بالایی بود و علت آن این بود که مردم در صحنه حاضر شده بودند. یک هوشیاری ملی، یک رشد فکری عمومی در جامعه اتفاق افتاده بود و این سبب شد که این سرعت تحولات این‌قدر بالا باشد.

حوادث پشت سر هم، ما آمدیم این‌جا و بعد دوباره رفتیم زاهدان سخنرانی، می‌خواستند ما را دستگیر کنند فرار کردیم، باز رفتیم کرمان، رفسنجان، آن‌جا سخنرانی، از این کارهایی که در شرایط انقلاب و این حرف‌ها بود و باید داشته باشیم ولی حوادث فوق‌العاده بود؛ تا حضرت امام خواستند که تشریف بیاورند. آن تحصّن روحانیون که ما در دانشگاه تهران... ما جوان‌های پای کار بودیم، یعنی پادوی بزرگان خودمان بودیم برای کارها و تنظیم و تبلیغ و این برنامه‌ها که بزرگان آن‌جا یادم است جناب آقای ناطق نوری مسئول تبلیغات و ارتباطات بود، من هم به اصطلاح دستیار ایشان بودم و همکار ایشان بودیم و در باشگاه دانشگاه تهران که محل استقرار آقایان بزرگان بود، محل تجمع هم در خود دانشگاه تهران بود که خب من احوالات آقای هاشمی و کتاب‌های ایشان را خوانده بودیم و دیده بودیم ولی با این‌که همشهری آقای هاشمی هم بودیم خیلی آقای هاشمی را ندیده بودم یعنی سخنرانی ایشان را ندیده بودم، حالا ما شاگرد آقای بهشتی و با این بزرگان مانوس بودیم درس و بحث ولی آقای هاشمی چون تهران بود من برای اولین بار آن‌جا سخنرانی آقای هاشمی را در دانشگاه تهران دیدم و سخنرانی فوق‌العاده‌ای بود، یعنی تقریبا بهترین سخنرانی... که آقای طالقانی، آقای مطهری، همه آقایان سخنرانی کردند، خیلی آقای هاشمی سخنرانی سیاسی جدی داخلی، تحلیل بین‌المللی فوق‌العاده‌ای داشت، خیلی از آن سخنرانی‌های به‌یادماندنی است. بعد هم فرودگاه باز شد و امام آمدند و حالا همه ما در مراسم استقبال باشکوه و فوق‌العاده عجیب.

چند روزی من تهران بودم به قم آمدم. یک‌دفعه دیدیم قصه بالا می‌گیرد، سریع به تهران آمدیم که روز ۲۲ بهمن من اول میدان سپاه پادگان عشرت‌آباد بودم، پادگان گارد بود... از آن‌جا با یک جمعیتی از پشت پادگان ریختیم داخل و با آتش و این‌ها، وقتی وارد پادگان شدیم رفتیم سراغ اسلحه‌خانه‌ها و هرکدام یک کلاه‌خود به سر خودمان گذاشتیم، یک اورکت افسری، من یک ژ۳ برداشتم، یک هفت‌تیر رولور برداشتم و همه از آن‌جا اسلحه برداشتیم و... از آن‌جا رفتیم پادگان حشمتیه که محل آجودان ارتش بود که محل زندانی و بازداشت هویدا و نصیری در آن‌جا بود.

عصر رفتیم ساعت مثلا چهار، چهار و نیم، خب حالا ما لباس فرم نظامی پیدا کردیم، اسلحه روی دوش ماست، کلاه‌خود است، تیپ عوض شده است، شهر و این‌ها همه چیز عوض شده است. حس ما بود ولی پیام نبود، عصر نمی‌دانم از پادگان حشمتیه به جای دیگری می‌رفتیم، رادیو که روشن بود داخل ماشین یک‌دفعه گفت «این صدای انقلاب است»، ساعت پنج و شش بعد از ظهر این را دیدیم که صدای انقلاب است و واقعا این یک سال و یک ماه یعنی سیزده ماه که از ابتدای ۱۹ دی تا ۲۲ بهمن انجام شد، مثل برق و سرعت تحولات فوق‌العاده بود.

امام بزرگ ما رحمت الله علیه، درود به او و به همه شهدا می‌فرستیم، از اول که آمد فرمود ما کار خودمان را با مردم شروع کردیم، به پیروزی رساندیم و ادامه خواهیم داد. جزو شاهکارهای رهبری و مدیریت امام این بود که نبض افکار عمومی در اختیار او بود و باور هم داشت. سیاسی با افکار عمومی برخورد نمی‌کرد. این روش جلب آرا نبود با مردم، واقعیت او بود، خودش بود، احساسات واقعی او بود، دریافت او بود، هم دریافت دینی او بود و هم دریافت تاریخی بود و هم دریافت تاریخی. این‌ها جمع شده بودند و یک هوش فراتاریخی؛ این فراتاریخی را آمریکایی‌ها می‌گویند نسبت به امام، می‌گویند فهم و دانش فراتاریخی داشت، دارای این هوش و فهم فراتاریخی شد امام و این‌چنین هدایت بزرگ، از روز اول هم فرمود مردم مردم مردم، همه چیز با مردم....

۲۵۹۵۷

کد خبر 1871437

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 4 =