همه ی ما یک روز می آییم و یک روز می رویم؛ بنده،شما،خانه سینما و حتی خودِ وزیر اما از قدیم گفته اند که نام نیک است که می ماند.رونمایی، در سالن سعدی ست و همین انتخاب،عملکرد آینده ی «سازمان سینمایی» را مبهم می نماید چون سعدی،«معلم اخلاق» است با بوستان و گلستان اش،«عاشق» است با غزلیات اش و هزّال و طناز و شاعر «فرهنگ کوچه» است با «خُبثیت»اش.ما کدام چهره را از این سازمان خواهیم دید؟
*
دیروز، هم بد بود هم خوب.«صداست که می ماند»سعید چاری،با تأخیر شروع شد و با تأخیر ادامه پیدا کرد و البته اعصاب همه را به هم ریخت.چرا؟چون تیتراژش قابل قبول بود و ادامه اش حتی درخور نمایش در ساعات مرده تلویزیون ایران هم نبود و همه می پرسیدند که چه کسی این فیلم را وارد مسابقه کرده؟!فیلم را نمی شد با آن کلمات سخیف اش ،بخشی از سینمای کودک دانست و اداهای «اواخواهرانه»بازیگران مرد هم این امر را تشدید می کرد!ولش کن!این قدر بد بود که من شال گردنم را[یادگاری 16 ساله را] گم کردم از شدت عصبانیت و پیدا هم نشد! دیدن فیلم بد،حواس آدم را پرت می کند اما دیدن فیلم خیلی بد،شال گردن آدم را به باد می دهد! توصیه ی دوستانه این است که یا در جشنواره،فیلم خیلی بد نبینید یا با شال گردن نبینید!تازه من خوش شانس بودم ،یک نفر تلفن همراه اش را گم کرده بود!البته از عوامل فیلم «تلفن همراه رییس جمهور» نبود خودِ رییس جمهور هم نبود!
دو فیلم خوب دیدم:یک ملودرام سالم که شروع اش تا حدی ناامیدکننده بود اما بعد از مرگ مغزی شخصیت نوجوان اش،جان تازه ای گرفت و یک فیلم هم «همخون فیلم های امیر کاستاریکا»؛ که به رغم پایان نامطلوب اش و گره گشایی بی موقع و چند دقیقه اضافه در سکانس عروسی اش،همچنین عدم تمایل برخی از منتقدان به آن،من خوشم آمد.
«یکی می خواد باهات حرف بزنه»منوچهر هادی،ملودرام قابل قبولی ست با ایده ای اخلاق گرایانه و سفارشی که این سفارش از بافت قصه بیرون نمی زند چون ما با آدم هایی در دل وضعیت روبروییم نه عروسک هایی که قرار است آگهی های اخلاقی تلویزیونی را به مخاطب دیکته کنند.سینمای ما در این جشنواره، ملودرام های تأثیرگذاری مثل فیلم هادی را کم دارد؛ درواقع، خیلی کم!
«آمین خواهیم گفت»سامان سالور،«فیلم ریتم» است با آدم هایی جذاب و البته ایرانی، نه رونویسی شده از همتاهای اروپایی و امریکایی شان؛زبان فیلم اما چندان مستقل نیست و وامدار امیرکاستاریکاست؛ با این همه، این وامداری منجر به «رونویسی سبکی» نشده خوشبختانه.درباره این فیلم در زمان اکران عمومی اش بیشتر خواهم نوشت فقط این را اضافه کنم که بازی ها خیلی خوب است و بازی فرزاد حسنی با آن گریم سنگین اش، غافلگیرکننده.شخصاً امیدوارم که سالور برای اکران عمومی فیلم،از زمان سکانس عروسی بکاهد و گره گشایی پایانی را منتقل کند به پیش از مرگ پیرمرد و با همان سکانسی که یادآور «دونده» نادری بود،فیلم را تمام کند.نمی دانم چرا ما ایرانی ها موقع فیلم ساختن مشکل پایان داریم!
*
روز ششم،مرد آمد. در باران نیامد؛ آفتابی بود هوا.با اسب نیامد؛ هزار و سیصد و نود است نه دوران قجر. روز ششم،مرد آمد در آفتاب آمد همه چیز... روشن بود.بلندگوی برج میلاد اعلام کرد:«...با حضورِ وزیرِ...» ندیدم!مرد با داس آمد یا ...با سبد؟
نظر شما