یزدان سلحشور

روز هفتم برف آمد؛ یا... برف می‌آید؛ روی فیلم پیمان معادی هم برف نشسته بود؛ برفی که ظاهراً... همه هم... خوششان آمد؛ البته فیلم سالمی بود اما ادامه سینمای فرهادی بود منهای آغازهای جذاب آن فیلم‌ها و البته دیالوگ‌های کارآمد!
*
روز هفتم را می‌خواهم با فلاش‌بک شروع کنم. این بار، یک قدم هم عقب‌تر می‌روم!
فلاش‌بک در فلاش‌بک / برج میلاد / عصر / 17 بهمن ماه / عصبانی، خوشحال، جشنواره است دیگر!
هم بد بود هم خوب. «صداست که می‌ماند» سعید چاری، با تأخیر شروع شد و با تأخیر ادامه پیدا کرد و البته اعصاب همه را به هم ریخت. چرا؟ چون تیتراژش قابل قبول بود و ادامه‌اش حتی درخور نمایش در ساعات مرده تلویزیون ایران هم نبود و همه می‌پرسیدند که چه کسی این فیلم را وارد مسابقه کرده؟!

فیلم را نمی‌شد با آن کلمات سخیف‌اش، بخشی از سینمای کودک دانست و اداهای «اواخواهرانه» بازیگران مرد هم این امر را تشدید می‌کرد! ولش کن! این قدر بد بود که من شال گردنم را [یادگاری 16 ساله را] گم کردم از شدت عصبانیت و پیدا هم نشد! دیدن فیلم بد، حواس آدم را پرت می‌کند اما دیدن فیلم خیلی بد، شال گردن آدم را به باد می‌دهد! توصیه دوستانه این است که یا در جشنواره، فیلم خیلی بد نبینید یا با شال گردن نبینید!
دو فیلم خوب دیدم: یک ملودرام سالم که شروع‌اش تا حدی ناامیدکننده بود اما بعد از مرگ مغزی شخصیت نوجوان‌اش، جان تازه‌ای گرفت و یک فیلم هم «همخون فیلم‌های امیر کاستاریکا»؛ که به رغم پایان نامطلوب‌اش و گره‌گشایی بی‌موقع و چند دقیقه اضافه در سکانس عروسی‌اش، همچنین عدم تمایل برخی از منتقدان به آن، من خوشم آمد.
«یکی می‌خواد باهات حرف بزنه» منوچهر هادی، ملودرام قابل قبولی‌ است با ایده‌ای اخلاق گرایانه و سفارشی که این سفارش از بافت قصه بیرون نمی‌زند چون ما با آدم‌هایی در دل وضعیت روبروییم نه عروسک‌هایی که قرار است آگهی‌های اخلاقی تلویزیونی را به مخاطب دیکته کنند. سینمای ما در این جشنواره، ملودرام‌های تأثیرگذاری مثل فیلم هادی را کم دارد؛ درواقع، خیلی کم!
«آمین خواهیم گفت» سامان سالور، «فیلم ریتم» است با آدم‌هایی جذاب و البته ایرانی، نه رونویسی شده از همتاهای اروپایی و آمریکاییشان؛ زبان فیلم اما چندان مستقل نیست و وامدار امیرکاستاریکاست؛ با این همه، این وامداری منجر به «رونویسی سبکی» نشده خوشبختانه. درباره این فیلم در زمان اکران عمومی‌اش بیشتر خواهم نوشت فقط این را اضافه کنم که بازی‌ها خیلی خوب است و بازی فرزاد حسنی با آن گریم سنگین‌اش، غافلگیرکننده. شخصاً امیدوارم که سالور برای اکران عمومی فیلم، از زمان سکانس عروسی بکاهد و گره گشایی پایانی را منتقل کند به پیش از مرگ پیرمرد و با‌‌ همان سکانسی که یادآور «دونده» نادری بود، فیلم را تمام کند. نمی‌دانم چرا ما ایرانی‌ها موقع فیلم ساختن، مشکل پایان داریم!
فلاش‌بک / صبح، عصر، شب / 18 بهمن ماه/ ساختن و سوختن!
«پل چوبی» مهدی کرم‌پور، «دزدان خیابان جردن» وحید اسلامی، «من همسرش هستم» مصطفی شایسته، «ملکه» محمدعلی باشه آهنگر و «زندگی خصوصی آقا و خانم میم» روح‌الله حجازی را دیدم.
فیلم وحید اسلامی را با اشتیاق رفتم ببینم چون ترکیب اسم دوتا از رفقایم [وحید آقاجانی و حمید اسلامی]، می‌شد اسم این کارگردان! [آن قدر بد بود که از دیروز تا به حال تلفن‌های مکرر آن دو تا رفیقم را هم جواب نداده‌ام!] فیلمنامه، کارگردانی و بازی‌ها حتی در حد آثار «رضا صفایی» [کارگردانی که نام‌اش در سینمای بدنه پیش از 57، به عنوان نابلد‌ترین کارگردان برده می‌شد!] نبود و شگفت‌آور‌تر، حضور این فیلم در جشنواره بود. کارگردان فیلم هم – چنان که گفته‌اند - روزگاری منتقد فیلم بوده یا هست؛ خدا آخر و عاقبت همه منتقدهای فیلم را به خیر کند!
فیلم کرم‌پور هم بد بود البته نه به بدی فیلم اسلامی اما به نظرم جای این فیلم هم در جشنواره نبود! «چهارشنبه سوری» و «پارتی» را توی لیوان ریخته بودند و به کوکتلی که حاصل‌اش بود سس «کازابلانکا» را اضافه کرده بودند و شده بود فیلمنامه این فیلم که خیلی‌ها انتظار دیدنش را داشتند اما تقریباً همه را ناامید کرد!
فیلم شایسته، فیلم نسبتاً سالمی بود و کاش گره‌گشایی پایانی را این قدر از سر باز نمی‌کرد؛ با این همه، ارزش یک بار دیدن را داشت که در این جشنواره، البته امتیاز بزرگی بود!
فیلم حجازی کم داشت و فیلم آهنگر، زیاد! فیلم آهنگر، خیلی بهتر بود و اگر 15 دقیقه از آن در اکران عمومی کم شود ما با یکی از آثار درخشان ژانر دفاع مقدس روبرو خواهیم بود. آهنگر، فیلمساز خوبی ا‌ست با آینده‌ای درخشان. حجازی هم کارگردان خوبی ا‌ست؛ همین که فیلمسازی بتواند فیلم‌اش را یک ساعت و [کمابیش] بیست دقیقه، در مکان‌های بسته پیش ببرد و مخاطب خسته نشود، هنر بزرگی‌ست. بازی حاتمی‌کیا را در این فیلم نپسندیدم. خوش‌قیافه‌تر از تارانتینو است اما بازی او کجا و بازی این، کجا؟!  
زمان حال / صبح / یک فیلم سالم قابل قبول اما... نه تأثیرگذار!
«برف روی کاج‌ها» پیمان معادی، سطح‌اش در جشنواره‌ای که معدود آثار جالب توجه در آن دیدیم، سطح بالایی‌ است اما فیلم ممتازی نیست؛ اولاً که از سرمشق خود یعنی سینمای فرهادی زیاده از حد تأثیر گرفته با این همه نتوانسته به انرژی پنهان این فیلم‌ها دست پیدا کند؛ دوماً دیالوگ‌هایش [مگر‌‌ همان که اشاره دارد به فنجان لب‌پر شده که بعداً در میانه فیلم به سکانس زیبایی می‌انجامد] کاربردی نیستند و بیشتر، سکوت فیلم را پر می‌کنند و ثالثاً، فیلم برای ورود به ماجرای اصلی، خیلی وقت می‌کُشد. خاکستری بودن فیلم هم، دلیل درون‌متنی ندارد. خُب، باید اضافه کرد که فیلم، از یک سری استاندارد‌ها برخوردار است که می‌شود این عیب‌ها را گرفت!
*
روز هفتم، روز برف است؛ روز آفرینش سرد! چترم را باز می‌کنم و روی این برف‌ها سُر می‌خورم و می‌روم! امیدوارم یک باره زیر پایم خالی نشود چه فیلمساز شوم چه منتقد... باقی بمانم!
5858
کد خبر 198161

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =