امروز که چاپ سوم این کتاب منتشر شد، نه تنها هشدارهای نویسندگان درباره اکوسیستم اطلاعات محقق شده، بلکه ماجرای «دستکاری» با ظهور چتباتهای هوشمند و فناوریهای تولید محتوای مصنوعی، وارد مرحله ترسناکتری شده است. امروز دیگر صحبت از «اخبار جعلی» یا «دستکاری افکار عمومی» کافی نیست؛ ما با چالشی بنیادیتر مواجهیم: چطور میتوان در دنیایی که مرز میان واقعی و مجازی، حقیقی و ساختگی، هر روز کمرنگتر میشود، به فهمی مشترک از واقعیت رسید؟
این روزها وقتی با یک تصویر، یک خبر یا یک روایت روبرو میشویم، پرسش کلیدی دیگر فقط این نیست که آیا آن محتوا واقعی است یا ساختگی. مسئله بسیار پیچیدهتر شده؛ حتی اگر یک محتوا در اصل واقعی باشد، وقتی در بستری از روایتهای ساختگی منتشر میشود، معنای اصلی خود را از دست میدهد و به بخشی از یک جریان گستردهتر دستکاری واقعیت تبدیل میشود. این همان چیزی است که امروز به آن آلودگی اطلاعاتی» میگویند؛ وضعیتی که در آن، حجم عظیمی از دادههای درست و نادرست چنان درهم تنیدهاند که تشخیص سره از ناسره تقریباً ناممکن شده است.
در طول سالهای گذشته که درگیر ترجمه و پژوهش در این حوزه بودهام، تحولی شگرف در عرصه دستکاری واقعیت رخ داده است. اگر تا دیروز «ترولفارمها» و «کارخانههای تولید خبر جعلی» تهدید اصلی بودند، امروز با اکوسیستمی از الگوریتمهای هوشمند مواجهیم که نه فقط اطلاعات را دستکاری میکنند، بلکه خودِ فرایند ادراک ما را هدف گرفتهاند.
آنچه هر روز در شبکههای اجتماعی میبینید، نه یک جریان تصادفی اخبار و اطلاعات، بلکه محتوایی است که با دقتی باورنکردنی برای شما شخصیسازی شده است. الگوریتمها میدانند شما به چه موضوعاتی علاقه دارید، چه دیدگاههایی را میپسندید و حتی در چه ساعاتی بیشتر تحت تأثیر قرار میگیرید. اینجاست که «حباب اطلاعاتی» تشکیل میشود و نمیگذارد درک واقعبینانهای از دنیای اطراف خود داشته باشید.
پژوهشها نشان میدهد که در برخی رویدادهای سیاسی مهم، تا ۶۰ درصد محتوای منتشر شده در توییتر توسط روباتها تولید یا بازنشر میشود. این روباتها که هر روز هوشمندتر میشوند، میتوانند احساسات انسانی را شبیهسازی کنند، در مباحثات شرکت کنند و حتی روابط عاطفی ایجاد کنند. نتیجه این وضعیت، شکلگیری «توهم اجماع» است که در آن، کاربران تصور میکنند با جریانی طبیعی از افکار عمومی روبرو هستند، در حالی که در واقع با شبکهای پیچیده از روباتها و الگوریتمها تعامل میکنند.
این وضعیت در جامعه ما ابعاد پیچیدهتری دارد. ما در شرایطی با پدیده دستکاری سیستماتیک واقعیت روبرو شدهایم که هنوز سازوکارهای رسانههای اجتماعی را به درستی نمیشناسیم. الگوریتمهای شبکههای اجتماعی با شناسایی موقعیت جغرافیایی، رفتار، علایق و شبکه ارتباطی کاربران، محتوا را برای آنها شخصیسازی و پالایش میکنند. اما کاربر ایرانی به دلیل استفاده از فیلترشکن، مدام موقعیت جغرافیایی و هویت دیجیتال متغیری دارد. این وضعیت، کاربر ایرانی را بیش از پیش در معرض محتوای نامرتبط، گمراهکننده یا دستکاریشده قرار میدهد. در عین حال، غیرقابل انکار است که در فضای مجازی ایران، شبکههای سازمانیافته تولید و توزیع محتوا فعالیت گستردهای دارند. این محتواها اغلب با هدف تشدید قطبیشدن جامعه، برجستهسازی اختلافات و ایجاد شکافهای اجتماعی طراحی میشوند. نتیجه این وضعیت، شکلگیری نوعی «واقعیت موازی» است؛ جایی که هر گروه اجتماعی روایت خود از حقیقت را دارد و با آن زندگی میکند.
امروزه فراتر از انتشار اخبار جعلی یا اطلاعات گمراهکننده با تغییر در شیوه درک و فهم واقعیت مواجهیم. وقتی هر رویداد اجتماعی یا سیاسی، بلافاصله با انبوهی از روایتهای متناقض احاطه میشود، مرجعیتهای سنتی اعتبارسنجی اطلاعات - از رسانههای حرفهای گرفته تا نهادهای علمی و دانشگاهی - کارکرد خود را از دست میدهند.
این وضعیت به ویژه برای جوامعی مانند ایران که در حال گذار هستند، پیامدهای عمیقتری دارد. در شرایطی که جامعه برای حرکت به سمت توسعه نیازمند گفتوگوی اجتماعی سازنده است، دستکاری سیستماتیک واقعیت میتواند هر تلاشی برای ایجاد همبستگی را خنثی کند. وقتی گروههای مختلف اجتماعی نه تنها بر سر راهحلها، بلکه حتی بر سر تعریف مسائل هم توافق ندارند، چگونه میتوان به سمت حل مشکلات حرکت کرد؟
نمونه روشن این وضعیت را میتوان در مباحث مربوط به مسائل اقتصادی دید. امروز حتی بر سر آمارهای پایهای مانند نرخ تورم یا رشد اقتصادی، روایتهای متناقض متعددی وجود دارد. هر گروه سیاسی یا اجتماعی، با استناد به منابع و دادههای خاص خود، تصویری کاملاً متفاوت از واقعیت ارائه میدهد. در چنین شرایطی، طبیعی است که گفتوگو درباره راهحلهای اقتصادی عملاً به بنبست میرسد.
مسئله دیگر، تضعیف اعتماد اجتماعی است. وقتی شهروندان مدام در معرض اطلاعات متناقض قرار میگیرند و نمیتوانند به هیچ منبعی اعتماد کنند، نوعی بدبینی فراگیر شکل میگیرد. این بدبینی تنها محدود به رسانهها یا نهادهای رسمی نمیشود، بلکه به روابط میانفردی نیز سرایت میکند. در نتیجه، سرمایه اجتماعی که مهمترین عامل توسعه جوامع است، به تدریج فرسایش مییابد.
در چنین شرایطی، راه برونرفت چیست؟ قاعدتا برخلاف آنچه برخی سیاستگذاران تلاش میکنند، نمیتوان و نباید به دوران پیش از انقلاب دیجیتال بازگشت. راهحل نه در انکار فناوریهای نوین، بلکه در فهم عمیقتر آنها و ایجاد سازوکارهای جدید برای مواجهه با چالشهای تازه است.
گام اول بازتعریف مفهوم سواد رسانهای است. اینکه شهروندان بتوانند اخبار جعلی را تشخیص دهند، دیگر کافی نیست؛ آنها باید درک عمیقتری از سازوکارهای شکلگیری افکار عمومی در عصر دیجیتال پیدا کنند. باید بدانند چطور الگوریتمها کار میکنند، چگونه محتوا در شبکههای اجتماعی توزیع میشود و چطور میتوان در چنبره حبابهای اطلاعاتی گرفتار نشد.
گام دوم، تقویت نهادهای مستقل راستیآزمایی و اعتبارسنجی اطلاعات است. جامعه به مراجع قابل اعتمادی نیاز دارد که فارغ از منافع سیاسی و اقتصادی، به بررسی دقیق اطلاعات بپردازند. این نهادها باید با شفافیت کامل کار کنند و روششناسی خود را در معرض نقد عمومی قرار دهند.
در ایران ما همزمان باید هم با چالشهای جهانی عصر پساحقیقت دست و پنجه نرم کنیم و هم مسائل خاص خودمان را داریم. مراقبت از حقیقت و جلوگیری از دستکاری افکار عمومی در چنین شرایطی دشوار است. با این وجود، با درک عمیقتر از ماهیت تحولات کنونی و تلاش برای یافتن راهحلهای متناسب با شرایط خودمان، امکان سیاستگذاری اثربخش وجود دارد. آنچه امروز با آن روبرو هستیم، فراتر از یک چالش فنی یا رسانهای است. ما در مرحلهای از تحول اجتماعی و سیاسی قرار داریم که توانایی رسیدن به درکی مشترک از واقعیت، به طور فزایندهای دشوار شده است. بازاندیشی در مفاهیم بنیادی مانند حقیقت و واقعیت، و یافتن راههای تازه برای گفتوگو و تفاهم، شاید مهمترین وظیفهای است که در این عصر پیش روی همه ما قرار دارد.
*روزنامهنگار و پژوهشگر رسانه
نظر شما