فیلم «رانندگی» که در جشنواره کن امسال توانست جایزه بهترین کارگردانی را به دست آورد، بر اساس اقتباسی از رمانی به همین نام نوشته جیمز سالیس توسط حسین امینی نوشته و نیکلاس ویندینگ رفن کارگردانی شده است.
تا فیلم را نبینید، باورتان نمیشود که این کارگردان دانمارکی چطور توانسته از فیلمی پر از تعقیب و گریز، زد و خورد، انفجار و سرعت و دلهره و خشونت، یک نئونوآر آرام و غم انگیز بسازد و به چنین تعادل حیرتانگیزی میان خویشتنداری معصومانه و خشونت افسارگسیخته در لحن، ریتم، فضا و شخصیتپردازی دست یابد.
همین نگاه استیلیزه و پرطمانینه ویندینگ رفن باعث شده که یک داستان اکشن و خونین و خشن هالیوودی کاملا به سبک اروپایی اجرا شود و فیلمی به دست بیاید که با آرامش و سکوت و خلوتش به شدت حال و هوای فیلم «سامورایی» ملویل و «لئون» لوک بسون را تداعی میکند.
درواقع فیلم بجای استفاده رایج از دوربین پر تحرک، فضاهای شلوغ و تاکیدهای طولانی در میزانسن صحنههای درگیری، با کمک تمرکز بر نماهای درشت، پس زمینههای خالی، حرکات نرم و آرام دوربین، نورپردازی ویژه، موسیقی وهم آلود و بازی خوددارانه رایان گاسلینگ با آن چهره سرد و خاموش ولی چشمان بیقرارش، توانسته نوعی سکون و لختی را به صحنههای اکشن خود ببخشد که آن را از نمونههای مشابه خود متمایز کند.
رایان گاسلینگ در صحنهای از فیلم «رانندگی»
در فیلم با مردی بینام و نشان، در خودفرورفته و کم حرف با گذشتهای مبهم طرف هستیم که در کارش به عنوان راننده یک حرفهای تمام عیار است و به اصول فردی خاص خودش پایبندی دارد، ولی آشنایی با یک زن و فرزند کوچکش او را وامی دارد تا وارد بازی خطرناک و پیچیدهای شود و کارش به تباهی و سیاهی بکشد و درنهایت از دل آن راهی به سوی رستگاری و رهایی بیابد.
لحن و فضای کنایی فیلم از این میآید که تا قبل از اینکه مرد به زن و فرزندش دل ببندد، قادر است که خود را از جهان پرآشوب، فاسد و خشن پیرامونش دور نگه دارد و درگیر آن نشود، اما این دلبستگی او را وامی دارد تا از حریم پاکیزه و منزه خود بیرون بیاید، دستش به خون و خشونت آلوده شود و در نکبت و کثافت دنیای اطرافش فرو رود.
درواقع تجربه عشق که انتظار میرود راهی به سوی زیبایی و روشنایی و رهایی به روی مرد باز کند، او را به سوی ویرانی و تباهی و نیستی میکشاند، چون مرد برای محافظت از زن محبوبش مجبور میشود دست از اصول فردیاش بردارد و کارش به آدمکشی بکشد، اما همین موضوع به قیمت از دست دادن خود زن تمام میشود.
سکانس آسانسور از این جهت یکی از سکانسهای کلیدی برای ورود به دنیای فیلم است. مرد درست لحظاتی بعد از اینکه عشقش را به پای زن میریزد، به طرزی وحشیانه غریبه مزاحم و خطرناک کنارشان را زیر ضربات پایش و جلوی چشم زن میکشد. هر دو بخش لطافت و خشونتی که به طور توامان در رفتار مرد میبینیم، از علاقه وی به زن برمی خیزد اما همه ما به خوبی میدانیم که چنین رابطه خونباری به فرجام نمیرسد. به همین دلیل در پایان هرچند مرد موفق میشود همه موانع میان خود و زن مورد علاقهاش را از میان بردارد اما وصلی در کار نیست. چون حالا این خود مرد است که به بزرگترین مانع برای این رابطه تبدیل شده است.
خشونتی که مرد برای نجات زن به خرج داده، خود او را اسیر کرده و تا پایان عمر رهایش نخواهد کرد و از عواقبش در امان نخواهد بود. پس مرد چارهای ندارد جز اینکه خودش را به عنوان آخرین مزاحم در مسیر امنیت و خوشبختی زن از میان بردارد ولی همین ایثار و وارستگی اوست که وی را در نهایت تطهیر میکند و به تعالی میرساند.
5858
نزهت بادی
کد خبر 203537
نظر شما