۰ نفر
۲۴ اسفند ۱۳۹۰ - ۰۸:۰۵

روزنامه اعتماد مطلبی از آیت‌الله موسوی‌اردبیلی درباره مرحوم سید احمد خمینی را منتشر کرده است.

 در بخشی ازاین یادداشت آمده است:
هر کس که کم و بیش با انقلاب و روند انقلاب و با وضع بیت مرحوم حضرت امام(ره) آشنا باشد، می‏داند که‏ نقش مرحوم حاج‌احمدآقا تعیین‌کننده بود. از آن دوره‏یی که حضرت امام در پاریس بود و هنوز به ایران تشریف نیاورده بود، من رفتم خدمت ایشان. بعد از مرحوم شهید مطهری و شهید بهشتی از تیپ و دسته ما. من سومین فردی بودم که رفتم خدمت حضرت امام و موقعیت بسیار حساس بود من آنجا بودم که شریف‌امامی استعفا داد. و بختیار سر کار آمد همان وقت‌ها بود که غلیان و جوشش انقلاب وضع خاص ایران بود. و من رفته بودم از طرف شورای انقلاب. کیفی در دست داشتم که سفارشات شورای انقلاب در آن بود راجع به سقوط شاه و راجع به وظایف شورای انقلاب. اعضای شورای انقلاب، جناح خارجی شورای انقلاب و تکالیف شورای انقلاب در اداره مملکت بعد از رفتن شاه. مسائل بسیار حساسی بود. شورای انقلاب بحث کرده بود و من برده بودم خدمت امام در پاریس و هفت روز ما در آنجا بودیم. و شب‌ها با حضرت امام جلسه داشتیم که اعضای جلسه دو نفر بودند من و حضرت امام. من یادداشت‏ها را می‏خواندم حضرت امام دستورها را می‏فرمود، من زیر یادداشت‌ها، دستورها را می‏نوشتم و تکمیل می‏کردم که بیاورم ایران. یکی از دستورها تشکیل کمیته‌های انقلاب بود که شورای انقلاب بتواند بعد از رفتن شاه، کشور را اداره کند از چه کسانی کمک بگیرد و از چه کسانی کمک نگیرد. بعد از هشت روز مجموعه دستورات حضرت امام را آوردم ایران و آن وقت من دیدم یکی مرحوم حاج‌احمدآقا بود و یکی هم مرحوم اشراقی. اینها کار بیت حضرت امام را تنظیم می‏کردند که ایران هم بودند. من از آن وقت آشنایی داشتم. تا وقتی که حضرت امام تشریف آوردند ایران. مدتی در قم بودند. بعد از آنکه مریض شدند، ایشان را منتقل کردند به بیمارستان و بعد که بهتر شدند دیگر به قم نتوانستند برگردند و در تهران اقامت فرمودند. و یکی دو بار هم حضرت امام خودشان تصریح کردند، در بعضی مسائل، من تنها با حاج احمد مشورت کردم و با کس دیگر مشورت نکردم. کاری شده بود، چون باب شده بود برای حضرت امام ملاقات‏ها، صحبت‌ها، جواب‌ها، سوال‌هاو اکثر سوالاتی که ما از حضرت امام داشتیم خوب در هر ساعت که نمی‏توانستیم برویم جماران نهایتش روزی یک بار دو روز یک بار سه روز یک‌بار به ناچار به دلیل ارتباط تنگاتنگ کارها با حضرت امام ناچار بودیم روزی گاهی دو بار، سه بار با حضرت امام تماس بگیریم. مسائلی بود که ایشان باید جواب می دادند. و واسطه ما تنها ایشان بود. اگر خیلی مهم بود به کس دیگری نمی‏توانستیم بگوییم، به حاج احمد آقا می‏گفتیم. ایشان عین حرف‌ها را به حضرت امام منتقل می‏کردند و نظر خودش را هم اگر می‏خواست بگوید قبلا یا بعدا می‏گفت. دخالتی در آن سوال نمی‏کرد و جوابی که از حضرت امام می‏گرفت، حالا مطابق نظر ایشان یا مخالف نظر ایشان باشد، عین نظر امام را به ما منتقل می‏کرد. الان بعضی از نامه‌ها نزد من موجود است که‏ مثلا فلان موضوع- لزومی ندارد من اسمی ببرم در اینجا- در جلسه سه قوه مطرح شد و اکثریت یک حرفی گفتند، اقلیت یک حرفی حاج احمد آقا هم جزو اکثریت بود.
بعد هم بنا شد بروند خدمت حضرت امام و ایشان نظر بدهند و امام فرمودند من نظر اقلیت را قبول دارم و ایشان با اینکه جزو اکثریت بودند آمدند و عین همان نظر حضرت امام را گفتند. از این جور مثال‌ها زیاد دارم. جریاناتی اتفاق افتاد من تلفن کردم به ایشان برای مثلا فلان چیز را می‏خواهم بگویم؛ ایشان می‏گفت اگر با من مشورت می‏کنید من نظرم را بگویم، نوعا می‏گفتیم بله گاهی هم می‏گفتیم خیر. شما عین این حرف را به امام منتقل کنید. من حتی یک مورد یادم نمی‏آید که امام بفرماید احمد این حرف را به من نگفته است یا این حرفی را که شما از طرف من گفتید این جور نبوده. این نهایت اعتمادی است که من خودم دیدم چون در رابطه با من بوده دیگران هم همین هستند. این کمترین چیزی است که من می‏گویم شاید دیگران بیشتر از اینها داشته باشند. یک جریانی است. این را غیر از من کس دیگری نمی‏داند. فقط تنها من خبر دارم، یک روز، روز عید بود ما قرار بود برویم پیش حضرت امام، معمولا این جور بود می‏رفتیم آن اتاق بالا وقتی مسوولان جمع می‏شدند، امام هم در اتاق خودش بود، می‏آمدند، می‏گفتند، حضرت امام فرمودند بیایید. می‏رفتیم پیش امام و از آنجا می‏آمدیم حسینیه. این روال همیشگی بود. یک روز من رفتم، کمی زود رفته بودم. نمی‏دانم چطور شد حواسم جمع نبود. بجای اینکه بروم به اتاق همیشگی- درب اتاق امام باز بود. یکی دو نفر شاید در حیاط رفت و آمد می‏کردند- آنجا رفتم به همان ساختمانی که امام بود. آمدم پله‌ها را رفتم بالا و وارد اتاق شدم، دیدم امام با سیدمحمدصادق لواسانی رحمةالله‌علیه نشسته‏اند که جزو دوستان سابقه‏دار حضرت امام بود از دوران طفولیت و اوایل طلبگی که تا روز رحلت آن حضرت مورد اعتماد صددرصد امام بود. با هم صحبت می‏کردند. من رفتم وارد اتاق شدم آنجا متوجه شدم که چه کاری کردم. شاید اینها صحبت خصوصی دارند من آمدم بدون اذن وارد اتاق شدم اما دیگر آمده و وارد اتاق شده بودم رفتم نشستم آن طرف اتاق، دیدم یک موضوعی است که آقا سیدمحمدصادق اصرار دارد که امام حرفی را بزند و امام می‏فرماید نمی‏توانم و موضوع خصوصی بود و حرف هم حرف آقا سید محمد صادق نبود، حرف علما و بزرگان تهران بود. ایشان را فرستاده بودند پیش امام تا امام را قانع کند که شما فلان حرف را بزنید. او اصرار می‏کرد، حتی یادم هست این جمله را گفت: «در تمام این مدت از شما این‌طور با اصرار چیزی نخواستم.» امام فرمود نمی‏توانم. او گفت پیغمبر بود انجام می‏داد. گفت پیغمبر هم این کار را نمی‏کند. پیغمبر هم نمی‏توانست. یک‌مرتبه اشاره کرد به من که آن طرف اتاق نشسته بودم. گفت بپرس از ایشان که نمی‏شود این کار را کرد. یکمرتبه برگشت به آقا سیدمحمد صادق گفت شما می‏دانید که من چقدر احمد را دوست دارم؟ گفت بلی، می‏دانم. گفت می‏دانی که او چقدر پیش من محبوب است؟ گفت بلی. گفت او هم اگر بگوید نمی‏شود. این را شنیدم محبوبترین. احساس کردم محبوب‏ترین فرد پیش امام که دومی ندارد احمد آقاست. البته حالا دیگر زیر قضیه چه بود من کاری ندارم. منظورم گفتن این حرف بود من خودم این حرف را با دو گوشم از امام شنیدم.
/27217
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 203814

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 1 =