به گزارش پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ، پاسخهای استاد شیخ حسین انصاریان را به پرسشهای مطرح از سوی جوانان میخوانید:
اگر عرفان را حالتی ملکوتی و حقیقتی روحانی و الهی بدانیم، چنان که بسیاری از بینایان و آگاهان و سالکان مسلک محبّت و عشق آن را حال میدانند و از آن تعبیر به حالت عرفانی و آسمانی میکنند، باید مایه و ریشه آن را در اعماق قلب و باطن جان و سرّ وجود جستجو کرد.
در این صورت، عرفان لطیفهای است الهی و حقیقتی است فطری که به صورت قوّه و استعداد در خزانه وجود انسان از جانب حضرت محبوب قرار داده شده که برای رسیدن به آن حالت باید معارف و اخلاق و مضامین ادعیه وارده از ائمه طاهرین علیهم السلام را با کمک قرآن و روایات پرورش داد، تا جایی که تمام آلودگیها از مملکت وجود آدمی رخت بر نهد و فرار را بر قرار ترجیح داده تا انسان مصداق حقیقی عارف شود.
و اگر آن را جزء مسائل نظری و علمی به حساب بیاوریم، چنان که گروهی بر این عقیدهاند، باید آن علم را از اهلش اخذ کرد و با عمل به آن در باطن وجود خود حالت عرفانی به وجود آوریم «1».
گستردگی مسئله، ما را نسبت به این معنا هشدار میدهد که هر کتابی گرچه معنون به عنوان عرفان باشد و هر شخصی گرچه مشهور به عرفان باشد، قابلیّت تغذیه انسان را در این جهت ندارد.
کتابی که مایههای اصیل عرفان نظری در آن است، فقط کتابی است که مطالبش را از سرچشمه وحی و نبوّت انبیا و امامت امامان علیهم السلام گرفته باشد.
و عارف حقیقی کسی است که قواعد عرفان را از مقرّبان درگاه حق و صدّیقان و صالحان و اولیای واقعی گرفته باشد و خود را محقّق به آن حقایق نموده و جان را منوّر به نور ملکوت کرده باشد.
بنابر نظر اوّل، عرفان، عبارت از حالی ملکوتی و مایهای آسمانی و فطری است که در مرحله اوّل در عمق و جان و ذات نفس همراه با نور ایمان و یقین به قیامت تجلّی میکند و سپس آثارش در اعمال و حرکات و رفتار و اخلاق آدمی ظهور مییابد.
عرفان، رشته و پیوند و اتّصال پر قدرتی است که انسان خاک نشین را، به سرّالسرّ عالم پاک، یعنی مبدأ هستی پیوند میدهد و از این طریق تمام ابواب رحمت و برکت را به روی قلب و جان آدمی باز می کند.
عرفان، از انسان موجودی برتر، وجودی والا، منبعی پرخیر، متحرّکی توانا، سالکی خالص، رزمندهای پر توان، جهادگری با قدرت، زاهدی وارسته، عابدی مقبول و مناجات کنندهای در شب و متضرّعی در سحر و مستغفری در سجده وشیری در میدان نبرد به وجود میآورد.
عرفان، جوهره حیات انسانی، صراط مستقیم الهی، حرارت روحی، عشق درونی و گرمترین شعله محبّت آدمی به خدای جهان آفرین است.
عرفان، راه خدا، مسلک انبیا، مایه جان اولیا، طریق اصفیا و مدرسه پر قدرت معصومین علیهم السلام است.
عرفان، به معنای شهود عظمت حق تعالی، از طریق بینایی دل است و این بینایی محصول معرفت انسان به حضرت حق میباشد و این معرفت جز از طریق شناخت انبیا و قرآن و امامان علیهم السلام و پیروی از آنان به دست نمیآید و عبادت بدون حال عرفانی و تضرّع و انابه و توبه و زاری، ارزش چندانی ندارد.
عرفان، حقیقت عبادت، خشوع و خضوع و شکستگی و نیاز است که از شهود عظمت حق تعالی بر دل ظاهر میشود و این چنین سعادت موقوف بر محبّت است و ظهور محبّت موقوف بر متابعت سیّد اوّلین و آخرین علیه من الصلوات اتمها و من التحیّات ایمنها و متابعت موقوف بر دانستن طریق متابعت، پس به ضرورت، ملازمت علمه که وارثان دینیاند «2».
عرفان، زدودن حکومت و محبّت ما سوی اللّه از قلب و هر محبّت و کششی را تابع عشق حق قرار دادن و نیز آراسته شدن اعضا و جوارح به اعمال مورد رضایت اللّه و زیور گرفتن جان از اخلاق الهی است.
عرفان، آزادی از خودپرستی، رهایی از اسارت مادیّت و مقیّد شدن به قید بندگی حق و منوّر شدن جان به نور و صبغه الهی است.
[صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً] «3».
رنگ خدا را [که اسلام است، انتخاب کنید] و چه کسی رنگش نیکوتر از رنگ خداست؟
عارف آن انسان با کرامتی است که با شعور و درایت و با اراده قدرت، بر اساس معارف الهی، در صراط مستقیم حق حرکت کرده، تا جایی که قلبش عرش خدا شده و خانه دلش به نور عالم ملکوت منوّر شده است.
عارف بزرگ، سیّد حیدر آملی در کتاب کم نظیر «جامع الاسرار» درباره عارف مؤمن میگوید:
«فی قَلْبِ الْمؤمِنِ ثَلاثَةُ انْوار: نُورُ الْمَعْرِفَةِ، وَنُورُ الْعَقْلِ، وَنُورُ الْعِلْمِ.
فَنُور الْمَعرِفَةِ کَالشّمْسِ، وَنُورُ الْعَقْلِ کَالْقَمَرِ وَنُورُ الْعِلْمِ کَالْکَوْکَبْ.
فَنُورُ الْمَعْرِفَةِ یَسْتُرُ الْهَوی، وَنُورُالْعَقْلِ یَسْتُرُ الشّهوَةَ، وَنُورُالْعِلْمِ یَسْتُرُ الْجَهْلَ.
بَنُورِ الْمَعْرِفَةِ یُرَی الْحَقُّ، وَبِنُورِ الْعَقْلِ یُقْبَلُ الْحَقُّ، وبِنُورُ الْعِلْمِ یَعْمَلُ بِالْحَقِ «4»».
در قلب مؤمن با معرفت سه نور است:
1- نور معرفت.
2- نور عقل.
3- نور دانش.
نور معرفت چون خورشید است، نور عقل مانند ماه و نور دانش هم چون ستاره.
نور معرفت، حکومت هوی را از بین میبرد، نور عقل قدرت شهوت را میپوشاند و نور دانش جهل را فراری میدهد.
به نور معرفت حق مشاهده میشود، به نور عقل حق پذیرفته میگردد و به نور دانش به حق عمل میشود.
سالکان مسلک عشق می گویند:
برای رسیدن به حقّ و حقیقت، بایستی مراحلی طی کرد، تا نفس بتواند از حق و حقیقت بر طبق استعداد خود آگاهی حاصل کند.
تفاوت اهل عرفان با فلاسفه این است که عارفان تنها گرد استدلال عقلی نمیگردند بلکه با وجود تصدیق آن، به یک مرحلهای که فوق آن است قائل هستند، و آن را مرحله شهود مینامند؛ میگویند:
پس از آن که نفس از مقام حسّ و عقل و برهان صعود کند، میتواند با ممارست معنوی و معراج روحانی به مقام بالاتری ترقّی نماید و حقایقی را بدون یاری برهان و حسّ دریابد و مشاهده کند و به طور کلی از مرحله دانش به مرحله بینش برسد و این چنین دانش است که در برابر حکمت استدلالی عرفان نامیده میشود.
عارف با این بینش الهی که با ریاضتهای شرعیه و تقوای خالص و توجّه به آیات قرآن و سنن مرسلین به دست آورده، به توحید شهودی رسیده و برای یافتن حق دنبال دلیل نیست که با عمق قلب این معنا را یافته که خود پیکره دلیل ساخته و پرداخته حق است و آن را آن قدرت نیست که آینه تمام نمای حضرت محبوب باشد.
چنان که امام عارفان، وجود مقدّس امام حسین علیه السلام در دعای عرفه که عرفان خالص اسلامی است، به پیشگاه حضرت ربّ العزّة جلّ و علا در باب توحید شهودی عرضه میدارد:
کَیْفَ یُسْتَدَلُّ عَلَیْکَ بِما هُوَ فی وُجُودِهِ مُفْتَقَرٌ الَیْکَ؟
خداوندا! چگونه با این موجودات که در وجود خود نیازمند تو میباشند راهیابی به سوی تو داشته باشم؟
سر چشمه عرفان
با توجه به مطالبی که در صفحات گذشته ملاحظه کردید، جستجو در تاریخ حیات انسان که چه شخصی پایه گذار مکتب عرفان بوده و یا به وسیله چه گروهی از اهل دین این مدرسه بنا گذاری شده، کار با مفیدی نیست.
زیرا، وقتی حقیقتی به صورت مایه و استعداد و ذوق و شوق و نیاز و احتیاج، در ذات انسان نهفته است، باید آن را از حضرت محبوب دید.
به حقیقت که لازم است از عرفان و حال عرفانی به عنوان یک واقعیت ملکوتی و سرّ خدایی که در اعماق جان ریشه دارد یاد کرد.
این انسان است که به دور از غوغای حیات عاریت، احساس میکند که در درونش عشق به مبدأ هستی و علاقه به پاکی جان و طهارت درون و پای بندی به حقایق و واقعیتها و توجه به دانش و بینشی مافوق دانش و بینش مادّی موج میزند.
این انسان است که میخواهد اضطراب درونش را با کمک عاملی قوی و حقیقی غیر از عوامل مادّی که خود عامل اضطرابند، تبدیل به امنیت کند.
این انسان است که در جستجوی اتّصال به حقیقت و واقعیّت مجاهده مینماید.
و این انسان است که علاقه دارد با تمام هستی وجودش در سرزمین عشق و محبّت خیمه زده و کاری کند که برای همیشه از ناراحتی وجدان راحت باشد.
این انسان است که در فطرتش مییابد، حقیقتی او را به سوی خود جذب میکند و از او میخواهد که در کنار وی قرار گیرد.
این انسان است که علاقه دارد تمام افراد بشر در کنار او راحت و در امنیت و آسایش باشند.
این انسان است که مشتاق فهم حقایق عالی هستی است و میخواهد اسرار عرصهگاه حیات بر او کشف شود.
این همه عشق و علاقه و ذوق و شوق که هم چون دریا در باطن انسان موج میزند همان مایهای است که اهل دل از آن تعبیر به استعداد عرفانی و حالت عرفان خواهی میکنند.
این قوّه و استعداد است که اگر با قوانین وحی و ریاضتهای شرعیّه رشد کند، انسان به آن چه که فطرتاً در طلب آن است، میرسد.
این واقعیت که در دل و جان ریشه دارد، همان کششی است که از جانب معشوق واقعی در اعماق هستی انسان عاشق قرار داده شده که عاشق به محض توجّه به این حقیقت در تکاپو میافتد و به دنبال آراسته شدن به حقایق حرکت میکند و در ابتدای حرکت و سلوکش حس میکند که بدون راهبری الهی و خود ساختهای ملکوتی قدرت سیر و سفر و حرکت در این راه پر خطر را ندارد، راهی که راهزنان درونی و برونی برای راهزنی در زوایای آن کمین کردهاند.
عاشق عرفان و حال باید بداند که خضر این راه در درجه اوّل، انبیا و امامان علیهم السلام و سپس عالمان ربّانی هستند که جانشینان آن بزرگوارانند.
بنابراین، سرچشمه این حالت حضرت محبوب است و اوست که این مایه را در جان قرار داده و به وسیله راهنمایان راه از قوّه به فعلیت میرساند و اوست که مایه عشق به خودش را در دل و جان انسان قرار داده و میخواهد که انسان از تمام
وسائل و ابزار مادّی و معنوی به عنوان وسیله، برای رسیدن به معشوق حقیقی استفاده کند.
آنان که برای رشد حال عرفانی در راه انبیا و امامان علیهم السلام قرار گرفتند، به آن چه باید برسند رسیدند و آن بینشی که باید پیدا کنند، پیدا کردند و در این مسیر به خاطر رنج عبادت و حرکت در راه بندگی، از اشراق و تجلّی حق بر قلب خود برخوردار شده و به مقام معیّت رسیدند.
[إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ] «5».
بیتردید خدا با کسانی که پرهیزکاری پیشه کردند و کسانی که [از هر جهت] نیکوکارند میباشد.
[إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ] «6».
خدا با صابران است.
قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: انّ لِیَ مَعَ اللّه حالاتٍ لا یَحْتَمِلُها مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَلا نَبیٌّ مُرْسَلٌ «7».
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «به درستی که برای من با خداوند حالاتی است که نه ملک مقرّب و نه پیامبر مرسل طاقتش را ندارند».
اگر گفته شود علّت رسیدن انسان به این مقامات عالی، همان حالات درونی همراه با عبادات الهی و ملکوتی است صحیح گفته شده.
این فقیر پایه گذار عرفان را بزرگان هند یا حکمای یونان یا دانشمندان قدیم ایران نمیداند بلکه اینان به وجود آورنده بعضی از قواعد فلسفه و حکمتاند و عرفان و حال حقیقتی است که ریشه خدایی دارد و در اعماق قلب و جان هم چون گوهری آسمانی نهفته شده که ظهور آن با ایمان به خدا و قیامت و اجرای دستورهای حق و پیروی از سنن شرعیّه میسّر است.
حالت نیازمندی انسان به حضرت حق و کششی که به آن سو دارد، حالت عرفانی است. این حالت باید به دست فرستادگان حق از قوّه به فعلیت برسد.
آنان که برای پاسخ گفتن به این حالت نیازمندی، متوسّل به مدّعیان عرفان و افرادی غیر از فرستادگان حضرت محبوب شدند، بیراهه رفته و به جایی نرسیدند.
تأمین مسائل این راه، وقف نبوّت و امامت و قرآن مجید است.
سالکان این وادی و مسافران این راه و قاصدان این معنی میگویند:
بنای برنامه خود را در این مسیر بر چهار حقیقت قرار ده:
1- معرفت خدا و اسماء و صفات و افعالش.
2- معرفت نفس و شرور و خطرها و خواستههای غیر شرعی آن.
3- معرفت وساوس و کیدها و و دامهای دشمن.
4- معرفت دنیای منهای حق و غرور و فتنه انگیزی و زرق و برقش.
پس غیر انبیا و قرآن و ائمه علیهم السلام، چه کسی میتواند منبع این معارف باشد، تا برای به دست آوردن این چهار رشته معرفت به او متوسّل شد؟
هر که را بنگرید به هر جا که رسیده باشد باز نیازمند به انبیا و ائمه علیهم السلام و قرآن در این چهار حقیقت است.
من منکر نیاز انسان در طریق خدا- به وقت نبود انبیا و ائمه علیهم السلام و غیبت ولیّ عصر علیه السلام- به عالم ربّانی نیستم، ولی میدانید که عالم ربّانی و فقیه واجد شرایط واسطهای بیش بین ما و فرستادگان خدا نیست. او از خود چیزی ندارد، آن چه میگوید از منابع وحی است، به این خاطر بالاستقلال نمیتواند قطب عارفان و مرجع سالکان باشد، بلکه خود او در راه است و با تمام وجود مجاهده میکند تا به یقین واقعی و ایمان حقیقی برسد و چون در این راه بیش از دیگران زحمت کشیده به او اجازه میدهند که دست گمراهان و عقب افتادگان را گرفته و با خود هم سفر نماید.
آیا از علمای ربّانی و واجدان شرایط احدی را سراغ دارید که بدین مقام که قطب عالم امکان، ملجأ و مرجع سالکان، فروغ قلب عارفان حضرت مولی الموحّدین امیرالمؤمنین علیه السلام قدم گذاشته رسیده باشد؟
لَوْ کُشِفَ الْغِطاء مَا ازْدَدْتُ یَقینا «8».
اگر پرده هم کنار رود بر یقین من چیزی افزوده نخواهد شد.
در هر صورت، با این همه مایههای فطری و روحی و با توجّه به هدایت حق که مبلّغ و رسانندهاش به انسان انبیا و ائمه علیهم السلام هستند، اگر کسی در راه رشد و کمالش به مجاهده برنخیزد و برای به فعلیت آوردن استعدادهایش زحمت نکشد برابر با روایت زیر از رحمت حق محروم است.
قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله: النّاقِصُ مَلْعوُنُ «9».
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ناقص ملعون است.
با نظر به مجموع آیات و روایات، این جمله متوجّه کسانی است که میتوانند عقل و قلب خود را تکمیل کنند، ولی هوی و هوسهای حیوانی آنها را از تکاپو در این راه متوقّف میسازد.
ادلّه فراوان از نقل و عقل در دست داریم که آنان که از نظر خلقت تکوینی ناقص به دنیا میآیند، یا بدون اختیار برای آنها نقصی در این زندگانی خواه از نظر عضلانی و خواه از نظر قوای درونی ایجاد میشود، مورد رحمت و لطف الهی قرار خواهند گرفت.
در «جامع الصغیر» «10» از رسول حق صلی الله علیه و آله روایت شده:
از دست دادن چشم و یا گوش موجب بخشوده شدن گناهان است و هر چیزی که از بدن ناقص شود به همین منوال موجب لطف و عنایت خداوندی خواهد بود.
روشن است که ملاک دوری و نزدیکی به خداوند از نظر نقص و کمال مربوط به توانایی و اختیار است، خواه آن نقص و کمال مربوط به خرد بوده باشد و خواه به اجزای بدن.
به طور کلّی هر کس که بتواند در تکمیل خود بکوشد و خویش را از نقص رهایی دهد، این شخص در زندگانی موفّق شده است، ولی اگر به جهت هوی و هوس، یا تنبلی و مسامحه اقدام به رفع یا دفع نقص ننماید او ملعون است، خواه نقص مربوط به عقل و خرد باشد و خواه مربوط به مرکب مادّی «11»».
کسی که در مقام به دست آوردن رشد و کمال برآید و این راه را تا سر منزل مقصود بپیماید به معدن نور متّصل میشود، چنان چه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده است:
اتَقّوُا فَراسَةَ الْمُؤْمِنْ فَانَّهُ یَنْظُرُ بِنُورِاللّه «12».
«از بینایی درون مؤمن بپرهیزید؛ زیرا او با نور خدایی مینگرد».
هادیان راه
انبیا و امامان علیهم السلام سر حلقه عارفانند، کسی همانند آن بزرگواران خدا را نشناخت و به برنامههای حق عمل نکرد، حالی مانند حال آنان نبود و هم چون آنان کسی به مقام قرب نرسید. مخلصین، صابرین، متوکّلین، صالحین، صدّیقین، مقرّبین تعبیرهای بلندی است که قرآن از مقامات روحی و عملی آنان نموده، وقتی گفته میشود عباد اللّه، اصفیاء اللّه، اولیاء اللّه، مصداق اتمّ و اکمل آنانند.
آن اهل کرامت و شرافت و اصالت و معرفت و بینش راضی بقضاء اللّه، تسلیماً لامراللّه، داعیاً الی اللّه، متوکلًا علی اللّه و هادی و مهدی بودند.
همانان بودند که بر اثر مقام عصمت و پاکی جان و طهارت باطن و حسن اخلاق و عمل و مجاهدت در راه محبوب به نبوّت و امامت رسیدند، تا همه انسانها را به نور حق منوّر کرده و جان و دل آنان را به آیینه تجلّی انوار ملکوت جلا دهند.
انبیا و امامان علیهم السلام عظیم القدر، ابتدا انسان را به مسئله توحید توجّه داده و در صدد پاک کردن قلب انسان از کدورت شرک برآمده و برای خاطر زدودن زنگ کفر از عمق دل او کوشیدند و پس از فراهم آوردن زمینه تزکیه نفس، به ارائه نقشه و طرح و راه رسیدن انسان به خدا قیام کردند.
انبیا برای اجرا شدن مسائل اخلاقی و عملی، ضامنی چون ایمان به خدا و روز قیامت قرار دادند و در تمام شؤون حیات و زندگی، انسان را تشویق به پیاده کردن دستورهای الهی، به خصوص مقررات روحی و اخلاقی نمودند.
در زمینه تعالیم وحی و سنن انبیا، هر کس بیشتر دنبال فهم حقایق و واقعیّتها برآمد، بیشتر تشنه حرکت و عاشق رسیدن به مقام قرب شد.
گروهی آن چنان عاشقانه این راه را پیمودند که صاحب سرّ و دارنده علم بلایا و منایا شده و لیاقت یافتن اسم اعظم را پیدا کردند:
«ارْواحُ الاحْبابِ فی قَبْضَةِ الْعِزَّةِ یُکاشِفُهُمْ بِذاتِهِ وَیُلاطِفُهُم بِصِفاتِهِ «13»».
روح عاشقان در قبضه عزّت معشوق است، با ذاتش بر آنان تجلّی میکند و با صفاتش با آنان ملاطفت مینماید.
عزیزی را دیدند در آن وقت که حال بر وی تنگ شده بود، طرب و شادی میکرد، گفتند: این چه طرب است؛ گفت: در این طرب چه عجب است؛
«وَقَدْ قَرُبَ وِصالُ الحبیبِ وَفِراقُ الْعَدّوِّ «14»».
«وصال محبوب نزدیک شد و نقطه جدایی از دشمن که نفس امّاره است رسید».
با رسیدن به مقامی که وحی برای انسان مقرّر نموده، همه شؤون آدمی خدایی میشود:
حرکت به دستور خدا و برای خدا و از خدا و به خدا و این است عاقبت خلوص و متابعت از روش انبیا.
[إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ] «15».
ما مملوک خداییم و یقیناً به سوی او بازمی گردیم.
هنگامی که انسان با کمک حق و با پیروی از تعالیم انبیا و امامان علیهم السلام، با همّتی والا و ارادهای قوی، به حرکت در راه مستقیم الهی موفّق شد و به فهم این حقیقت رسید که آن چه در میدان وجود خودنمایی میکند و همه علل و اسباب و ابزاری است که برای رسیدن به مقام قرب در اختیار انسان نهاده شده، دیگر چیزی را به عنوان هدف انتخاب نمیکند و درگیر برنامههای ظاهری نمیشود بلکه از تمام وسائل برای رسیدن به قرب معشوق بهره میگیرد و بالاتر این که از تماشای علل و اسباب هم چشم پوشیده جز به حق نظری برای او نمیماند.
حق جلّ جلاله اسما و صفات خود را بر عالم جلوه کرد تا عاشقان در کار آمدند، مشتاقان در طلب دیدار آمدند، به حکم عزّت پرده کبریا ببست، علم عظمت بزد، نعمت تعزّز سراپرده جلال خود گردانید تا دلهای عزیزان کباب گشت و دیدههای محبّان معدن آب.
هر بار که در اهتزاز آیند و در طلب راز آیند از ستّارات جمال صمدیّت ندای احدیّت میآید که «بُعْدَاً بُعْداً».
ای مشتی خاک! تو را چه یارای آن بود که گرد ساحت فردانیّت گردی و هر بار که کأس یأس بنوشند و قرطه افلاس بپوشند و سر در گریبان حیرت کشند و از یافت نومید شوند، از سرادقات جمال الهیّت ندای لطفآمیز میآید که «صبراً صبراً» هم بر درگاه جلال ما به هر امید مشاهده جمال ما روزگار میگذارید و در میان آتش خوش میباشید، اگر چه شب و تاریک است، دل قوی دارید که طلوع صبح نزدیک است.
او جلّ جلاله شمشیر قهر خود بر فرشتگان به کار نداشت، بر شما به کار داشت؛ زیرا که حیات حقیقت شما راست:
[وَ لِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً] «16».
و مؤمنان را از سوی خود به آزمایشی نیکو بیازماید؛ زیرا خدا شنوا و داناست.
ای فرشتگان، شما خزائن تسبیح و تقدیس آباد میکنید و «سبحان اللّه» و «الحمد للّه» میگویید که آدمیان گاه گداخته بلای مااند و گاه نواخت عطای مااند، گاهشان به شمشیر قهر بسمل میکنیم و گاهشان به نظر لطف مرهم مینهیم.
اهل دلی عاجز راه گشته بود و عمر در رنج بسر برده، به آخر روزی چند جان میکند، پس سپری شد، بر سینه وی دیدند نبشته که «هذا قَتیلُ اللّه» «17»!!
این نکته را نباید ناگفته گذاشت که پس از رشد حالت عرفانی، توقّف در هیچ یک از منازل آن جایز نیست بلکه تمام وجود انسان باید به طرف محبوب تا رسیدن به اوج وصال در حرکت باشد و لحظه به لحظه باید از خطراتی که به وسیله هوای نفس متوجّه انسان است برحذر بود و ایمنی، خروج از دنیا همراه با ایمان و حالت تسلیم به حق است.
مکتبهای مدّعی عرفان
در سطور گذشته بیان شد که عرفان واقعیّتی است الهی که به صورت جذبه و حال در نهاد انسان ریشه دارد و سرچشمه آن رحمت و عنایت خداست و رشد دهندهاش نبوّت انبیا و امامت امامان علیهم السلام و نصایح و مواعظ عالمان ربّانی است، عالمانی که شاگردان مخلص مکتب نبوّت و امامتاند.
متأسّفانه در تاریخ حیات گروهی از این جذبه و کشش و حال درونی انسان سوء استفاده کرده و جدای از قواعد الهی و حکمت ربّانی، قواعد و دستورها و مسائلی از پیش خود ساخته و بشر جستجوگر را به سوی خود دعوت نموده و او را به راهی غیر از راه حضرت محبوب انداختند و از حریم نبوّت و امامت دور کرده، به ضلالت و گمراهی کشیده و بین آنان و حقیقت تفرقه ایجاد کردند.
من فکر نمیکنم مدّعیان عرفان در یونان و هند و ایران قدیم از انبیای الهی خبر نداشتند، چنان چه رؤسای صوفیّه اهل تسنّن در عصر بنی امیّه و بنی عبّاس بی خبر از امامت امامان معصوم شیعه نبودند.
ولی هوای نفس مدّعیان مکاتب عرفانی اجازه نداد مردم نیازهای باطنی خود را به وسیله وحی برطرف کنند، چنان چه سردمداران صوفی گری در عصر ائمه علیهم السلام اجازه ندادند مردم متوسّل به ولایت شده و از آن منبع تغذیه کنند.
تأسّف بارتر این که هر روز در گوشهای هوی پرستی، با علم به نبوّت انبیا، ادّعایی سر داد و در نتیجه گرایش گروهی به او مکتبی به وجود آمد.
تعداد این مکتبها به اندازهای است که تا کنون شماره دقیقی از آنها به دست نیامده.
در یک مجلّه علمی خواندم که در هندوستان فعلی بیش از پانزده میلیون مکتب که قسمت عمدهای از آن مدّعی عرفان است وجود دارد!
اگر مکاتب قدیم یونان و اسکندریّه و ایران را هم به آنها اضافه کنیم معلوم نیست چه عددی شود.
قواعد آن مکتبها از آن جا که ساخته و پرداخته فکر محدود بشری است نه این که سود چندانی برای دنیا و آخرت مردم نداشت بلکه از جهاتی برای انسان و انسانیّت ضرر به بار آورد.
آگاهان راه، علمای عامل، سالکان طریق، عارفان عاشق و خلاصه آنان که صد در صد مورد قبول شرع مطهّرند، اگر از عرفان دم میزنند، اگر به عارفان دعوات میکنند، مقصود عرفان محصول یونان و هند و ایران و اسکندریّه نیست، بلکه عرفانی که آنان میگویند حقایق قرآنیّه و دعاهای ملکوتیّه و روایات باب معارف است که از هر جهت کامل و جامع و قابل عمل و مهذّب نفس و تضمین کننده سعادت دنیا و آخرت و رشد دهنده انسان در تمام امور ظاهری و باطنی است.
این عارفان بر مبنای الهیّت اللّه و نبوّت انبیا و امامت امامان علیهم السلام است.
کتاب این مدرسه قرآن، معلّمش عالم ربّانی و مکانش مسجد و حاصلش بندگی خالصانه انسان در تمام شؤون حیات در برابر حضرت ربّ العزّه است.
در این مدرسه عارف حقیقی کسی است که آگاه از مسائل الهی و عامل به آنها و متخلّق به اخلاق حق و مجری سنن انبیا و ائمه علیهم السلام است.
برادران مؤمن و علمای دین و خدمت گزاران به اسلام نباید از اسم عارف و مسئله عرفان وحشت داشته باشند و نباید تصوّر کنند که منظور از عرفان، یافتههای یونانیان و مصریان و هندیان و ایرانیان قدیم است که قسمتی از آنها با رنگ و آب اسلامی وارد حوزه دین شده!
بلکه منظور از عرفان در زبان پاکان و عارفان حقیقی، حال باطنی انسان نسبت به مبدأ هستی و عشق و علاقه او به حضرت محبوب و قرآن و نهج البلاغة و دعاهای مهم از قبیل کمیل، عرفه، ابوحمزه، خمس عشر، امین اللّه و مناجات حضرت مولا در مسجد کوفه است.
عارف در مکتب اسلام کسی است که از هر جهت تسلیم حق و راضی به قضای الهی است.
عارف کسی است که از تمام پیشامدهای روزگار براساس قواعد الهی استفاده کرده و خود را در حوادث ایّام، انسانی میداند که حضرت حق وی را در معرض امتحان آورده است.
آنان که در طلب طهارت قلب و جان و روح و نفس و روانند، آنان که در جستجوی عالیترین مراحل اخلاقند، آنان که مشتاق تخلّق به اخلاق حقّند، آنان که میخواهند به حقیقت خلیفة اللّه باشند و علاقهمندند تمام حرکات و سکنات آنان برابر با دستورهای مولا باشد و عاشق این حقیقتند که معنا و معنویّت بر تمام وجودشان حکومت داشته باشد و برای رسیدن به تمام این حقایق متوسّل به قرآن و انبیا و امامان علیهم السلام و دعاهای وارده میشوند و از مناجات نیمه شب و استغفار در سحر غفلت ندارند، عارفند.
کسی که میخواهد دلش از همه قیود مادّی آزاد شود و دنیا و عناصرش او را محکوم خود نکنند بلکه در زندگی وسیلهای برای رسیدن به مقام قرب باشد، کسی که نمیخواهد به هیچ چیز دنیا به عنوان هدف بنگرد، آن که عاشق بهره گرفتن از تمام نعمتها برای رسیدن به حق است و از هیچ مجاهدهای در این راه دریغ ندارد، کسی که میخواهد در همه زمینهها تسلیم حق باشد و قلبش آراسته به مقام رضا گردد و جز به پروردگار تکیه نکند، عارف و آراسته به عرفان است.
جلوه توحید در قلب بدان گونه است که تردید و شکّ و وسوسه و شیطنت و نفاق و شرک در آن راه نداشته باشد، بدان صورت که اگر صاحبش با ارّه او را ذرّه ذرّه کند و با آتش بسوزاند، در عشقش به خدا خلل وارد نشود و هم چنین مسائلی از قبیل: تسلیم، رضا، توکّل، زهد، ورع، تقوا، تضرّع، انابه، توبه، اتّصال به نبوّت، پیوند با ولایت، طهارت باطن، خشوع، خضوع، بندگی خالصانه، خدمت به خلق، رعایت حقوق همه و... از پایهها و مسائل اصیل عرفان و آراسته به این واقعیّتها عارف است.
عنایت دارید که اینها مسائلی نیست که از آنها به عنوان مسائل وارداتی یاد کرد.
شناخت واقعی حق، آگاهی به اهداف انبیا و امامان علیهم السلام، اجرای فرامین الهی و آراسته شدن به حسنات اخلاقی محض عرفان و عرفان محض است.
باید دانست که توجّه به این برنامهها و سیر به سوی این واقعیّتها فقط بستگی به حال خالص و احوالات الهی درون دارد، آن حالی است که سراسر جذبه و کشش و خواستن و عشق و محبّت است.
از آن جا که حال برای تمام این امور به منزله ریشه است، انبیا و امامان علیهم السلام قسمت عمدهای از همّ خود را در جهت تزکیه باطن مصروف داشتند.
سر خیل انبیا و قافله سالار هادیان راه فرمودهاند:
بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکارِمَ الْاخْلاقْ.
برانگیخته شدم تا مکارم اخلاق را به پایان کار رسانده و تکمیل نمایم.
بنابراین سیر عارفانه، از تزکیه درون و تصفیه نفس و تحقق دادن حال و آراستن دل به جذبه و محبّت و عشق شروع میشود و با انجام تکالیف شرعیّه و سپس اتّصال به ملکوت و رسیدن به مقام حاکمیّت بر نفس و منزل قرب و لقای حق در پایان زندگی و شروع حیات آخرتی خاتمه پیدا میکند.
پژوهشی پیرامون مصباح الشریعه
مؤلّف واقعی این کتاب تاکنون ناشناخته مانده و شاید از شدّت خلوص نخواسته نامش روشن شود. کتاب دارای صد فصل است و در هر فصلی روایتی از دریای حقایق، امام جعفر صادق علیه السلام، حاوی عالیترین مسائل عرفانی و اخلاقی نقل کرده است.
یادگیری مسائل مطرح شده در این کتاب آسان و عمل به آن در خور قدرت هر مکلّفی است.
بعضی از کتابهایی که تحت عنوان عرفان تنظیم شده، خالی از مسائل وارداتی، یا قصّههای عجیب و غریب نبوده بلکه مخلوطی از فرهنگ بشری و الهی است و نمیتوان به تمام مطالب آن تکیه کرد.
امّا کتاب «مصباح الشریعة» کتابی است که بیش از نود درصد آن با آیات قرآن و روایات مستند وارده از رسول حق صلی الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام مطابقت دارد و بهگونهای نیست که نتوان به آن اعتماد کرد.
این کتاب همواره به عنوان منبعی عرفانی و اخلاقی که مطالبش از سرچشمه حقیقی عرفان و اخلاق یعنی دریای بیکرانه دانش امام معصوم گرفته شده، مورد توجّه بسیاری از بزرگان دین بوده و بعضی از عاشقان سیر و سلوک بر آن شرح نوشتهاند. بعضی از شروح نسبتاً مبسوط و بعضی نیمه تمام و تعدادی هم ترجمه تحت اللفظی و در بعضی از فصول همراه شرح مختصر است.
شایان ذکر است که این کتاب، از نظر علمای بزرگ شیعه مورد توجّه قرارگرفته است. در یک جمع بندی نظربزرگان را در جهتگیری به آن پنج دسته میبینیم.
1- گروهی که در نفی و اثبات و ردّ و قبولش سکوت کردهاند.
2- دانشمندان و بزرگانی که عقیده دارند، مؤلّف عارف این کتاب، از فرهنگ بهجامانده حضرت صادق علیه السلام، این صد باب را تنظیم کرده و انشای آن از خود مؤلّف است نه کلمات مستقیم امام علیه السلام.
3- بیشتر بزرگان دین و پرچمداران تربیت و اخلاق و عرفان به این کتاب به دیده احترام نگریسته و آن را قابل قبول و عمل دانسته و عقیده دارند که مؤلّف کتاب از مجموع روایات حضرت صادق علیه السلام این کتاب را تألیف کرده است؛ چیزی که هست از دهها روایت جملاتی انتخاب کرده و آن جملات را به هم پیوسته تا برای هر فصلی روایتی تنظیم کرده باشد.
4- عدّهای که به این کتاب با نظر بدبینی نگریسته و آن را از ساختههای صوفیّه یا دستپخت فضیلِ عیاض دانستهاند و به طور کلی این مجموعه را مردود شمردهاند.
5- دستهای از دانشمندان که در قبول و ردّش جانب احتیاط را مراعات کرده و فرمودهاند: گرچه سند آن قطعی نیست ولی عمل به محتویات آن- که قسمت مهمّی از مطالبش موافق آیات و روایات مستند است- مانعی ندارد. علّامه مجلسی رحمه الله از این گروه است و این فقیر بیمایه هم پس از بررسیهای لازم این نظر را انتخاب کردهام.
از آنان که این کتاب را مردود دانستهاند شیخ حرّ عاملی صاحب «وسائل» در کتاب «هدایة الامّة» و دیگر صاحب «ریاض العلماء» است، و از آنان که به این خزانه پر گوهر به دیده احترام نگریسته و آن را قابل اعتماد و عمل دانسته و در صدورش از سرچشمه ولایت تردیدی به خود راه ندادهاند یکی سیّد رضیالدّین علیّ بن طاووس رضوان اللّه علیه است که در فصل هفتم از باب ششم کتاب «امان الاخطار» این چنین فرموده است:
«مسافر با خود بردارد کتاب «مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة» را که از حضرت صادق علیه السلام است؛ زیرا آن کتابی است لطیف و شریف که راه و رسم سیر و سلوک به سوی خدا را برای سالکان آن راه معرّفی میکند و روش اقبال به خدا را به انسان یاد میدهد و اسرار مطویّه خود را در اختیار و دسترس خواننده میگذارد. خلاصه کلام آن که فواید این کتاب بسیار و حجم آن کم است. به عبارت دیگر کثیرالمعنی و قلیل اللفظ است».
و از کسانی که در قبول این کتاب به خود تردید راه نداده است شهید ثانی است.
او در کتاب «التّنبیهات العلیّة علی اسرار الصلاة» و در «کشف الریبة» و در «منیة المرید» و هم چنین در «مسکِّن الفؤاد» از «مصباح الشریعة» مطالبی را نقل میکند و به طوری که از دقّت در موارد نقل برمیآید، فهمیده میشود که وی بر این کتاب اعتماد داشته و اخبار آن را از حضرت صادق علیه السلام میدانسته و در صحّت آن کتاب و ثبوت انتساب این گوهر به آن حضرت تردید و اضطرابی نداشته است.
فیض کاشانی نیز از کسانی است که در کتابهای اخلاقی و عرفانی خود از این کتاب مطالبی را نقل کرده و از ملاحظه در موارد نقل استفاده میشود که آن مرحوم نیز کتاب را معتبر دانسته و نسبت آن را به امام صادق علیه السلام مسلّم و قطعی تلقّی مینماید و هیچ شک و شبههای در این موضوع ندارد.
حاج میرزا ابوالقاسم ذهبی شیرازی، نظر عالم بزرگوار مرحوم مجلسی رحمه الله را نسبت به کتاب عرفانی و اخلاقی «مصباح الشریعة» چنین نقل میکند:
«بر تو باد که بر کتاب «مصباح الشریعة» ملازمت نمایی، شهید ثانی آن را به اسناد خود از حضرت صادق علیه السلام نقل کرده و حاجت به نقل سند نیست؛ زیرا متن آن دلالت بر صحّت این کتاب دارد».
گروه بسیاری از علمای شیعه و از معتبرترین و موثّقترین دانشمندان بزرگوار و کمنظیر از جمله: ابن فهد حلّی در «عدّة الدّاعی»، کفعمی در «مجموع الغرائب»، سیّد هاشم بحرانی در مقدّمه «برهان»، نراقی در «جامع السعادات»، مرحوم سیّد حسین قزوینی در بحث پنجم «جامع الشّرایع»، سیّد علیخان در «شرح صحیفه سجّادیّه»، عالم عارف شریف لاهیجی در تفسیر نفیس خود و مرحوم امام خمینی رحمه الله در کتابهای اخلاقی و عرفانی خویش احادیثی از این خزانه پر مایه نقل کردهاند.
ذهبی شیرازی در ابتدای «مناهج انوار المعرفة» که نام شرح او بر «مصباح» است می گوید:
پس از تفحّص در آثار حضرت سیّدالمرسلین و اخبار آل طه و یس علیهم سلام اللّه ربّ العالمین، مجموعهای جامعتر از رساله «مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة» که حاوی اسرار و بطون و حقایق شریعت مقدّسه باشد نیافتم و چون این رساله منسوب و مستند به حضرت امام بحقّ ناطق جعفر بن محمّد الصّادق علیه السلام است، لهذا بزرگان اهل دین و معرفت را بهترین سند است.
از بزرگانی که در صحّت و اعتبار این کتاب تردید نکرده است، پرچمدار دانش حدیث و درایت و روایت مرحوم حاج میرزا حسین نوری طبرسی است.
این مرد بزرگ در خاتمه «مستدرک» که دارای فواید عظیمهای است بحث گسترده و مبسوطی دارد و دلایل آنان که کتاب را مردود دانسته یا در صحّت آن تردید کردهاند نقل میکند و با براهین آشکار و دلیلهای روشن و منطق محکم جواب داده و این کتاب شریف را معتبر دانسته و اخبار آن را در کتاب با عظمت «مستدرک» روایت نموده است. این مرد بزرگ در پایان بحث خود درباره «مصباح الشریعة» میفرماید:
«وَقَدْ أَطْنَبْنا الکلامَ فی شرح حالِ المِصْباح، مَع قِلّةِ ما فیه مِن الأَحْکامِ حِرْصاً عَلی نَشْرِ المآثِر الْجَعْفَریَّة وَالآدابِ الصّادِقیّة وَحِفْظاً لابنِ طاووسَ وَالشّهیْد وَالْکَفْعَمی رحمهم الله عَن نِسْبَةِ الوَهْمِ وَالإِشْتِباهِ إِلَیْهِمْ وَاللّهُ الْعاصِمْ» «18».
قاطع و جازم میگویم که درباره کتاب «مصباح الشریعة» با این که کتاب فقهی نیست، سخن را گسترده کردم و تحقیقم را طولانی نمودم و این به خاطر حرص و ولعی است که به پخش آثار اهل بیت علیهم السلام و آداب مکتب حضرت صادق علیه السلام دارم و برای این که بگویم بزرگانی چون سیّد بن طاووس و شهید و کفعمی که از طرف عدّهای به خاطر این کتاب، متّهم به خیال و اشتباه شدهاند، دامن علم و عمل و آبرو و اعتبارشان منزّه و پاک از این تهمت است. بزرگانی چون اینان در قبول صحّت این کتاب به اشتباه نرفته و دچار اوهام غلط نشدهاند.
از کسانی که به این کتاب اعتماد کرده، عارف کمنظیر، مرحوم حاج میرزا جواد آقای ملکی تبریزی است.
وی در کتاب «اسرار الصلاة» آن قسمت از روایت «مصباح الشریعة» را که متناسب با کتاب خود دیده آورده و بر آنها اعتماد کرده است.
مرحوم حجة الاسلام و المسلمین حاج شیخ حسن مصطفوی در مقدّمه شرح مختصرش بر این کتاب مینویسد:
«این کتاب به طور مسلّم از مراکز وحی و الهام گرفته شده و به وسیله شخصیّتی که ارتباط با عالم غیب داشته تألیف شده است.
در این کتاب دقایق معارف و اسرار حقایق و لطایف اخلاقیّات، مراحل سیر و سلوک و خصوصیّات مراتب ایمان، به اندازهای دقیق و تحقیقی و عمیق ذکر شده است که کمترین نقطه ضعف و انحراف و سستی در خلال جملات و مطالب آن دیده نمیشود و آنچه مسلّم است این کتاب در مرتبه فوق کتب مؤلّفه متداوله علما و محقّقان و عرفا است».
این بود بخشی از نظریّات محقّقان و بزرگان شیعه درباره کتاب «مصباح الشریعة» که من آن را به عنوان یک منبع اصیل عرفانی و اخلاقی انتخاب کرده و به وسیله مطالب آن، عارف و عرفان را شناسانده و ثابت کردهام که عرفان، حالی الهی و احوالی ملکوتی بارقهای آسمانی در عمق جان انسان است که رشد و ظهور آن در گرو معرفت، ایمان، تبعیّت از انبیا و امامان علیهم السلام و عبادت خالصانه است و نباید برای اهل ایمان اصطلاح عارف و عرفان موجب وحشت و ترس باشد، تا بدون تحقیق و بررسی از آن فرار کرده و اهلش را مورد تهمت قرار داده و خدای ناخواسته آنچه خدا راضی نیست در حق آنان بگویند.
به آنان که کتاب را مردود دانستهاند، باید گفت: اگر به دقّت در تمام مطالب آن توجّه میکردند، حدّاقل مانند علّامه مجلسی رحمه الله نظر میدادند و از مردود دانستن تمام آن یا نسبت دادنش به صوفیّه امتناع میورزیدند.
خلاصه میتوان گفت: عمده مطالب کتاب «مصباح الشریعة» از چشمه جوشان ولایت مطلقه و دریای علوم اوّلین و آخرین، حضرت امام صادق علیه السلام است و جای هیچگونه تردید و شک نیست و لازم است هر مؤمن متعهّد و هر عاشق سالکی، برای رشد حال عرفانی خود به این مجموعه مراجعه کند و تا جایی که در قدرت اوست به آن عمل کند.
برنامه ای که این فقیر در شرح این دریای با عظمت دارد این است:
نقل تمام روایت هر فصل در ابتدا، شرح جمله به جمله آن با کمک قرآن، روایات، کتابهای اخلاقی، اشعار حکیمانهای که با متن مطالب تناسب دارد. البتّه در ضمن تفسیر و شرح، آنچه از جانب حق به قلبم اشراق شود و از سوی حضرت محبوب ملهَم گردم متذکّر میشوم و از حضرت ربّ العزّه میخواهم که مرا از لغزش و خطا مصون بدارد و خوانندگان را جهت تأمین خیر دنیا و آخرتشان توفیق عمل دهد و آنان را در حدّ اعلا از این معارف ملکوتی بهرهمند سازد.
(1)- موضوع این علم شناخت حق و اسما و صفات اوست و بالجمله راه و روشی که اهل الله برای شناسایی حق انتخاب کردهاند، عرفان مینامند.
(2)- رشحات: 2/ 628.
(3)- بقره (2): 138.
(4)- جامع الاسرار: 584.
(5)- نحل (16): 128.
(6)- بقره (2): 153.
(7)- روح الارواح: 348 با کمی اختلاف.
(8)- غرر الحکم: 119، حدیث 2086؛ مستدرک سفینة البحار: 9/ 119.
(9)- المنهج القوی: 2/ 352.
(10)- جامع الصغیر: 2/ 19.
(11)- تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی: 4/ 150.
(12)- سفینة البحار: 1/ 356.
(13)- روح الارواح: 348.
(14)- روح الارواح: 348.
(15)- بقره (2): 156.
(16)- انفال (8): 17.
(17)- این کشته ما است؛ روح الارواح: 350.
(18)- خاتمة المستدرک: 1/ 216.
برگرفته از کتاب عرفان اسلامی، نوشته استاد حسین انصاریان
نظر شما