اخلاق لیبرالی
میل در کتاب در باب آزادی خود، با پیروی از ویلهلم فون هومبولت، مبنای اولویت آزادی را بسط فردیت و شکوفایی قابلیتها دانست: فردیت و ترقی یک چیز اند...، و تنها شکوفایی فردی است که انسان مترقی ایجاد میکند (یا میتواند ایجاد کند)... در مورد وضعیت امور بشر چه خیری بالاتر از امری که آنان را به بهترین چیزی که میتوانند باشند، رهنمون شود؟ یا چه شری بدتر از آنچه که آنان را از این ترقی محروم کند؟ (میل، 1991 [1859]: 71) این تنها نظریهای سیاسی نیست: یک نظریه قائم به ذات، کمالگرا و اخلاقی در مورد خیر است. و با این دیدگاه، کار خیر ایجاد پیشرفت است، و تنها رژیمی که از آزادی گسترده تک تک افراد پاسداری میکند میتواند این مهم را به انجام رساند. این ایدهآل اخلاقی از کمال انسانی و پیشرفت، تا پایان قرن نوزدهم، و اغلب قرن بیستم، حاکمیت داشت: نه فقط میل، بلکه گرین، لابهاوس، بوزانکت، جان دیویی، و حتی جان راولز نیز طرفدار روایتهایی از این اخلاق کمالگرا و این مدعا بودهاند که زیربنای رژیم حقوقی لیبرال است (گاوس 1983a). و این دیدگاه برای مدافعان خودمداری لیبرال که پیشتر ذکر شد و نیز نظریهپردازان «فضیلت لیبرالی» مانند ویلیام گالستون (1980) بنیادی است. در این رویکرد، حیات خیر ضرورتاً حیاتی است که آزادانه انتخاب شده باشد. چه بسا اخلاق لیبرال غالب در قرن اخیر این بوده که شخص بتواند به عنوان بخشی از برنامه زندگانی خود، تواناییهای یگانهاش را توسعه بخشد. ممکن است این ادعا در مورد توافق لیبرالها بر سر کمالگرایی شگفتآور نماید زیرا تا پیش از انتشار نظریه عدالت راولز، معمولاً تصور میشد که مجادله اخلاقی عمده میان لیبرالها ناشی از تقسیمبندی میان نظریهپردازان فایدهگرایی و نظریهپردازان حقوق باشد. البته این تقسیمبندی واقعیت دارد، و دستکم در بیست سال اخیر به جدال غالب بین لیبرالها بدل شده است. اما جالب اینجاست که حتی گاهی کسانی هم که در دو جبهه مخالف این شکاف ظاهراً بنیادی قرار دارند، مدافع کمالگرایی اخلاقیاند. چنانکه جان استوارت میلِ فایدهگرا شارح روایت اصلی کمالگرایی اخلاقی بود، اما راولز ظاهراً ضدفایدهگرا هم در نظریه عدالتاش تأکید میکند که «انسانها» از پرداختن به تحقق قابلیتهایشان (تواناییهای ذاتی و اکتسابیشان) لذت میبرند و این کامیابی، میزان قابلیتهای تحققیافتهشان یا میزان پیچیدگی آن قابلیتها را میافزاید (1971: 426؛ گاوس، 1981). اینکه میگوییم کمالگرایی لیبرال به اخلاق شاخصه لیبرال بدل شده، تنها بدینمعنا نیست که از این اخلاق کمالگرا برای دفاع از موضع سیاسی لیبرال استفاده میشود. مضمون قویتر کمالگرایی این است که لیبرالها میاندیشند که سرشت خیر اخلاقی متکی بر جستوجوی فردیت و ارزش شکوفایی انسانی است. در پرتو این دیدگاه، دشوار مینماید که فایدهگرایی واجد اخلاقی لیبرال باشد. مسلماً انگاره «فایدهگرایی لیبرال» ضد و نقیض نیست؛ اما این ترکیب اصلاً زیادهگویی هم نیست. جالب است که جاناتان رایلی در تلاش برای ارائه دفاع صریحی از فایدهگرایی لیبرال، از کارکردی برای رفاه اجتماعی دفاع میکند که گستره اولویتها را به اولویت «اخلاقاً پذیرفتی» یا «ایدهآل» محدود میکند و این مفاهیم نیز به نوبه خود بازتاب شخصیت ایدهآلی میشوند که میل (1988: 83-92) مطرح میکند. به این ترتیب رایلی با بهرهگیری از کمالگرایی میل، فایدهگرایی را لیبرالیزه میکند. پس میتوان با مفروضات کافی درباره انگیزهها، ترجیحات، فقدان معرفت، و غیره به اخلاق فایدهگرایی رسید که تاییدکننده سیاست لیبرال هم باشد، اما این رابطه کاملاً امکانی است. چالش عمدهای که پیشروی کمالگرایی میل به عنوان اخلاق شاخصه لیبرال نهاده میشود، نه از جانب فایدهگرایی، که از جانب قراردادگرایی اخلاقی است. قراردادگرایی اخلاقی را میتوان به تقریب شامل دو روایت «کانتی» و «هابزی» دانست. مطابق قراردادگرایی کانتی، «جامعه متشکل از اشخاص بسیار است، که هر کدام اهداف، علائق و تصورات خود را از خیر دارند، پس جامعه هنگامی بهتر نظم مییابد که خود اصول حاکم بر آن، هیچ تصور خاصی از خیر را پیش فرض نگیرند...» (سَندِل، 1982: 1-7). در این دیدگاه، احترام به اشخاص دیگر، که خواستههای دیگری دارند، مستلزم آن است که ما نظر خود را در مورد زندگی خیر به آنان تحمیل نکنیم. تنها اصلی که میتواند نزد همگان موجه باشد، احترام به شخصیت اشخاص است. پس قراردادگرایی کانتی، ناقد گرایش نظریه جدید لیبرال (راولز، 1971؛ رایمان، 1990) است که قرارداد اجتماعی را از رویکردی به دولت، به توجیهی کلی برای اخلاقیات، یا دستکم اخلاقیات اجتماعی، بدل میکند. ایده اصلی «قراردادگرایی کانتی» این است که افراد نه تنها به دنبال سود خود هستند، بلکه متعهد یا مایل به توجیه عمومی مدعاهایشان در مورد دیگران نیز هستند (رایمان، 1990؛ گاوس، 1990؛ اسکانلون، 1982). لذا یک نظام اخلاقی که بتواند مورد توافق افراد عاقل باشد، اخلاقیاتی است که توجیه عمومی یافته باشند. برخلاف رویکرد کانتی، روایت هابزی از قراردادگرایی، تنها فرض میگیرد که افراد به دنبال علائق خود هستند، و به درستی میگوید که توانایی هر فرد برای پیگیری مؤثر علائقاش در چارچوب هنجارهایی افزوده میشود که به حیات اجتماعی شکل میدهند و ثمرات همکاری اجتماعی را تقسیم میکنند (گوتیه، 1986؛ کاوکا، 1986). پس در این دیدگاه هابزی، اخلاقیات چارچوب مشترکی است که علائق شخصی همگان را پیش میبرد. ادعای قراردادگرایی هابزی بر اینکه فهم شاخص لیبرالی از اخلاقیات است، از اهمیت آزادی فردی و مالکیت در چنین چارچوب مشترکی ناشی میشود. چنین محاجه میشود که: تنها نظامی از هنجارها میتواند مورد توافق عاملهای پیگیر علائق خود باشد که به هر فرد آن قدر آزادی اعطا کند که فرد بتواند علائق شخصی مناسب خود را پی گیرد. مشکل مضمن قراردادگرایی هابزی این است که ظاهراً در آن سوءاستفاده عقلانی است: اگر همگان (یا تعداد کافی) قرارداد را رعایت کنند، و بدین ترتیب نظم اجتماعی حاصل شود، نامعقول نمینماید که فرد هر وقت سودش اقتضا کند غیراخلاقی عمل کند و قرارداد را زیر پا بگذارد. این همان استدلال «شیاد» هابز است، و از زمان هابز گرفته (1948[1651]: 94ff) تا گوتیه (1986: 160ff) هابزیها به دنبال پاسخ دادن به آن بودهاند. مترجم: امین حامیخواه منبع: دایرهالمعارف فلسفی استنفورد
اگرچه لیبرالیسم، در درجه نخست، فلسفهای سیاسی است، اما امروزه «لیبرال» برای توصیف گروه جامعی از فیلسوفان، شامل نظریهپردازان اخلاق، ارزش، و شخصیت به کار میرود (راولز، 1993).
کد خبر 2063
نظر شما