به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از ایبنا: محمد اقبال، پیرمردی خوشسیرت و خوشسخن است که گاهی با لهجه مشهدی حرف میزند تا تبسمی بر لب مخاطب بیاورد، در پایین خیابانِ مشهد به دنیا آمده و ۶۴ سال است که «کتابفروشی» حرفه و پیشهاش است! شغلی که بسیار دلبستهاش است. اهالی کتاب در مشهد محمد اقبال را به «اقبال کتابفروش» میشناسند چراکه از سال ۱۳۳۵ یعنی زمانی که ۱۵ ساله بود و به تهران رفت و دستفروشی کتاب را شروع کرد، تا الان که ۸۴ ساله است به همین حرفه مشغول بوده و با کتابها همنشین و همسایه بوده است.
داستان زندگیاش از دستفروشی کتاب در تهران تا تاسیس کتابفروشی فلسطین در چهارراه دکترا مشهد و بعد، راهاندازی «کتابخانه گلستانه» قصهای شنیدنی و پر فراز و فرود است.
وقتی در یک بعداز ظهر بهاری به بهانه گفتوگو با او به طبقه منفی دو پاساژِ زیستخاور مشهد رفتم، روی درب «گلستانه» پر از اشعاری با خط نستعلیق بود و جمله «با لبخند وارید شوید» هم بیش از همه خودنمایی میکرد. سید محمدصادق عسکریحسینی، پسر جوانی که در حین چرخیدن در میان قفسههای کتاب «کتابخانه گلستانه» با او آشنا شدم و دقایقی با هم گفتوگو کردیم، در میان صحبتهایش درخصوص محمد اقبال گفت: چند سال است او را میشناسم، بیشتر از هرچیزی به حافظ و فردوسی علاقه دارند، همینطور شجریان. آقای اقبال اینجا گاهی کتابها را رایگان به مردم امانت میدهد.
کتابفروشی فلسطین در سالهای ابتدایی تاسیس
محمد اقبال در همان ابتدای ورودم با شعری از حافظ، چای و شیرینی به میزبانیام آمد و گفت: جملاتی هست معروف به بسمله و در آغاز برخی اشعار شاعرانِ کهن نیز آمده، مثلا حکیم نظامی میگوید: «بسم الله الرحمن الرحیم… هست کلید در گنج حکیم» یا این بسمالله جدید که اخیرا باب شده «به نام خداوند روزیرسان.. خداوند گندم خداوند نان» و خیلی هم زیباست.
دستفروشی کتاب در تهران
بعد که خیالش از جاری شدن نام خدا بر زبانش راحت شد، درخصوص چگونگی آغاز به کارش گفت: حدود ۶۴ سال است که به پیشه دوستداشتنیِ کتابفروشی مشغول هستم. بعد از اینکه از مدرسه اخراج شدم، چون به کتاب علاقهمند بودم در ۱۵ سالگی در تهران تعدادی کتاب روی زمین گذاشتم و شروع به فروش کتاب کردم، همزمان صبحها هم در شرکتی در بازار کار میکردم.
این کتابفروش کهنهکار مشهدی ادامه داد: این کار را ادامه دادم و سالها با همین کار کسب درآمد میکردم و زندگیام الحمدلله تامین بود، بعداز آن ازدواج کردم و به مشهدالرضا (ع) برگشتم و «کتابفروشی فلسطین» را در خیابان دانشگاه، نبش چهارراهِ دکترا راهاندازی کردم و از آن زمان زندگی بسیار خوبی دارم و در کمال تامین مالی زندگیام ادامه یافته است چراکه مورد لطف، فتوت و بخشندگی مردم خردمند شهرم قرار گرفتم.
محمد اقبال با اشاره به تاسیس شعبه جدید کتابفروشی گفت: از وقتی پا به سن گذاشتم و موهای سیاهم سفید شد، از همکارم آقای تفتی خواستم تا عهدهدار «کتابفروشی فلسطین» باشد و این مکان را به او سپردم. پس از آن در خیابان گلستان شعبه دیگری احداث کردم اما شعبه فلسطین به دلیل قدمت، همچنان جایگاه شناختهشدهای دارد و مراجعهکنندگان آن هم خیلی بیشتر هستند.
حضور چهرههای برجسته ادبیات خراسان در کتابفروشی فلسطین
وی با ذکر خاطراتی از اولین شعبه کتابفروشی فلسطین عنوان کرد: در سالهای ابتدای کار در کتابفروشی چهارراهِ دکترا، دیدارهای بسیار دلنشین و خاطرهانگیزی برای من به وجود میآمد، افرادی نظیر مهدی اخوان ثالث، شفیعی کدکنی، محمد قهرمان، امیر برزگر، ذبیحالله صاحبکار و بسیاری از چهرههای شناختهشده ادبیات و فرهنگ مشهد و خراسان به این کتابفروشی رفت و آمد داشتند.
اقبال ادامه داد: من در مراسم تدفین اخوان ثالث حضور داشتم و چهرهاش را بسیار آرام دیدم، در مراسم تدفین او، محمدرضا شفیعی کدکنی هم حضور داشت. دیدارهای جذاب و خاطرهانگیزی با حضور این افراد در کتابفروشی فلسطین برایم به وجود آمد.
وی با اشاره به نام مرحوم محمد قهرمان بیان کرد: وقتی او کتاب «صیادان معنی» که اثر نایابی بود را به چاپ رساند، ۱۲ جلد از این کتاب را برای من فرستاد. ما در آن ایام صبحهای جمعه در منزل آقای یاوری مجلس شعرخوانی داشتیم، یکبار وقتی خواستم پول آن ۱۲ جلد کتاب را با آقای قهرمان حساب کنم، ایشان هیچ وجهی را از من نگرفتند، از این طریق خواستند به کتابفروشی فلسطین کمک مالی کرده باشند.
پاتوقی برای شعرا
محمد اقبال بیان کرد: کتابفروشی فلسطین درواقع پاتوق شعرا هم بود، شاعران میآمدند، شعرشان را میخواندند و از من نظر میخواستند، من هیچوقت شاعر نبودم، اگر شعری گفتهام تنها بازتاب خواندهها بوده.
پیرمرد کتابفروش با لبخندی شیرین ادامه داد: یکبار بیتی را سرودم که خیلیها پسندیدند «نظم همان نثر است، آهنگین شده.. جملهها دیگر شده، رنگین شده»
تاسیس «کتابخانه گلستانه»
وی درباره تاسیس «کتابخانه گلستانه» اظهار کرد: ۱۲ سال قبل هم وقتی دیدم پا به سن گذاشتم این مکان را با عنوان «کتابخانه گلستانه» راهاندازی کردم، خودم به اینجا میآیم چراکه توانِ حضور در یک کتابفروشی آن هم با رونق شعبه فلسطین را ندارم.
اهمیت خلق و خوی خوشِ کتابفروش
اقبال بیان کرد: برای کار در یک کتابفروشی، خلق و خوی خوشِ کتابفروش بسیار مهم است، کتابفروش باید خودش کتابی باشد که مردم بتوانند از برخورد و مواجهه با او لذت ببرند و برای مطالعه یک کتاب ترغیب شوند. او باید اطلاعات خوبی از کتابها و نویسندگانشان داشته باشد و بتواند با ذوق و رغبت اطلاعات کافی را در اختیار مخاطب بگذارد.
شعبه گلستانه و امانت دادن کتاب
وی بیان کرد: در «کتابخانه گلستانه» هم خاطرههای زیبایی برایم به وجود آمده، بهویژه با جوانانی که در جستوجوی حقیقت بوده و هستند، جوانانی که میخواستند با کتاب بیشتر مانوس باشند. ما اینجا کتاب را به صورت امانت در اختیار مردم میگذاریم و آنان بعد از مطالعه کتاب را بر میگردانند.
اقبال در خصوص اهمیت کتاب بیان کرد: به هر حال کتاب شاید قویترین رسانه اندیشه مردم دنیا باشد، در کتابِ خدا هم نزدیک به ۳۰۰ بار نام کتاب یا مشتقاتِ کتاب ذکر شده است، در تمام دنیا همواره کتاب مورد توجه و علاقهمندی اهل دانایی و خرد است.
وی افزود: در ایران عزیز و جاودانه، دو کتاب بسیار مطرح است، قرآن کریم و شاهنامه که کتابی بسیار مهم و آموزنده است که تاریخچه و شناسنامه ملت بزرگ ایران را در بر دارد.
از کودکی متوجه شدم کتاب شیای مقدس است
او درخصوص دلبستگی و آشناییاش با کتاب گفت: وقتی تازه دست چپ و راستم را شناختم، میدیدم که پدرم کتاب خدا را میبوسد، باز میدیدم که مادربزرگم کتاب مفاتیحالجنان را میبوسد، آن موقع متوجه شدم کتاب، شیای عزیز و مقدس است، این اتفاق روی من تاثیر گذاشت.
اقبال با ذکر چند خاطره از شعبه گلستانه گفت: اینجا پر از خاطره است، خاطرههایی لطیف و ماندگار، ابتدای راهاندازی این شعبه، بیش از ۱۵۰ جوان که از طریق علاقهمندیشان با کتاب، با «کتابخانه گلستانه» آشنا شده بودند، به اینجا میآمدند.
او با نقل خاطرهای گفت: چند سال قبل چند دختر و پسر جوان آمدند به اینجا و چند رمان عاشقانه را بردند و این رفت و آمد و امانت گرفتن کتاب ادامه داشت، یکبار یک دختر خانم ۱۲ ساله هم همراهشان بود، این دختر خانم اینجا ایستاده بود و بقیه جوانها دنبال پیدا کردنِ رمان بودند، دختر ۱۲ ساله هم که بسیار خجالتی بود، با حسرت به آنان نگاه میکرد، یکباره گفت «من تا حالا کتاب نخواندم، اگر بخوام کتاب بخوانم، چه کتابی را به عنوان اولین کتاب انتخاب کنم؟» من گفتم «تو خودت فکر میکنی باید چه کتابی را بخوانی؟» و او قرآن را انتخاب کرد.
اقبال ادامه داد: من به آن دختر گفتم «به نظرم اولین کتابی که انتخاب میکنی نباید قرآن باشد، برای خواندن قرآن اول باید بپذیری و باور کنی که قرآن کلام خداوند است، بعد باید فارسی آن را بخوانی و به دستوراتش هم عمل کنی»، او کمی از این جواب جا خورد، من در ادامه گفتم «کتاب خودت را بخوان» او گفت «من که کتاب ننوشتم» من هم پاسخ دادم «منظورم این است که خودت را مثل یک کتاب بخوان، ببین از کجا آمدهای، به کجا قرار است بروی، کجا قرار داری و چه کسی تو را به وجود آورده، خودت را که بشناسی خدا را خواهی شناخت. و آنوقت میتوانی قرآن را بخوانی و به دستورات آن عمل کنی». وقتی خواست برود کتاب «نامههای خطخطی» از عرفان نظرآهاری را به او دادم. مدتی بعد این دختر با مادرش وارد این مغازه شد و مادرش گفت «اقای اقبال کتابی که به دخترم دادید خیلی روی دختر من تاثیر گذاشته». من با این چیزها تاثیر کتاب را بر جامعه میفهمم.
وی ادامه داد: یکشب ساعت ۱۲:۳۰ آقایی با دوچرخه از جلوی درب گلستانه در پاساژ زیست خاور رد شد، تعجب کردم که این ساعت شب کسی با دوچرخه در پاساژ است، او درب را باز کرد و گفت اجازه میدهید عکس بگیرم؟
گفتم شرط دارد. یکی از کتابهای محبوبام را دستم گرفتم و او عکس گرفت، بعدها فهمیدیم او نقاش است و آتلیهاش هم اینجاست. حالا این تابلو را خیلی دوست دارم.
محمد اقبال گفت: انسانی که با کتاب مانوس باشد، به بیراهه نمیرود. نسل جوان، نسل شجاع و حقیقتجویی است که امیدوارم تمامیشان همیشه در مسیر کتاب و کتابخوانی باشند.
۲۵۹
نظر شما