به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از ایبنا، دوم ژوئن ۱۹۶۷ [۱۲ خرداد ۱۳۴۶] در تاریخ جنبش دانشجویی و جنبش چپ نو رخداد مهمی است که در ایران کمتر شناخته شده، اما کاملا به ایران ربط دارد. در این روز و در اعتراض به سفر محمدرضاشاه به برلین غربی، تظاهرات مشترک دانشجویان ایرانی و آلمانی برگزار شد که با اقدام چماقبهدستهای ساواک و دخالت پلیس آلمان غربی به خشونت گرایید و دانشجویی آلمانی به نام بنو اونهزورگ با گلوله پلیس به قتل رسید. این ماجرا جنبش دانشجویی و چپ مستقل آلمان را بیش از پیش تحریک و عقاید رادیکال را تشدید کرد، تا جایی که گروههای لنینیست مسلح به نام «جنبش دوم ژوئن» و «فراکسیون ارتش سرخ» (بادر-ماینهوف) به وجود آمدند. متقابلا خشونت دولتی و گروههای راستگرای افراطی هم تشدید شد که ترور رودی دوچکه، از رهبران دانشجویی، را در پی داشت.
نشر مردمنگار بهتازگی کتابی با عنوان «روح سرخ دانشگاه: زندگینامه رودی دوچکه، رهبر جنبش دانشجویی آلمان» به قلم اولریش شوسی و ترجمه مرجانه فشاهی را منتشر کرده که فصلی از کتاب به ماجرای دوم ژوئن میپردازد. به همین به بهانه، به سراغ پروفسور شاپور رواسانی، استاد بازنشسته علوم اجتماعی در دانشگاه اولدنبورگ، رفتیم که همدانشگاهی دوچکه و اونهزورگ و شاهد عینی آن وقایع بوده است. پروفسور رواسانی را که بیش از شش دهه زندگی دانشگاهی در آلمان داشته، به عنوان پژوهشگر تاریخ ایران و بهویژه با کتابهایش درباره جنبش جنگل میشناسند. او همچنین در کنفدراسیون دانشجویان ایرانی و جبهه ملی اروپا در مبارزات ملی علیه استبداد پهلوی حضور داشته که دوم ژوئن یکی از آن صحنهها بوده است.
نام شما را نخستین بار در کتاب «کنفدراسیون» اثر افشین متین دیدم که مینویسد در کنگره دوم جبهه ملی اروپا در ماینز آلمان، پیشنهاد شما برای عدم عضویت فعالان جبهه ملی در احزاب سیاسی دیگر، به تصویب رسیده. همچنین از طرح نظریه «دو دنیا» در تبیین منازعات سیاسی - اقتصادی جهان مینویسد که میدانم شما هم کتابی با این عنوان دارید و گمان میکنم طرح آن هم از شما بوده باشد. آیا در خود «کنفدراسیون دانشجویان ایرانی» فعالیت داشتید؟
من از بعد از کودتای ۲۸ مرداد که مجبور به خروج از ایران شدم تا پیروزی انقلاب در آلمان بودم، به جهت اینکه اسم من به عنوان فعال سیاسی در لیست سیاه ساواک بود. در این مدت چون سنوسالم از معدل سنی دانشجویان ایرانی در اروپا بالاتر بود، بیش از اینکه در کنفدراسیون فعالیت کنم، در «جبهه ملی اروپا» فعالیت میکردم که جدا از جبهه ملی دوم در داخل ایران که مشی محافظهکارانهای داشت، مستقیم با دکتر مصدق در ارتباط بود و با مشی غالب چپ علیه شاه مبارزه میکرد. البته به عنوان جناح طرفدار جبهه ملی در جلسات کنفدراسیون هم شرکت میکردم، ولی نه به عنوان عضو رسمی که کاندیدای هیأت دبیران و اینها باشم.
مثل بسیاری از فعالان سیاسی که در هیأت دبیران کنفدراسیون عضویت نداشتند، اما در پسِ پرده تاثیرگذار بودند. همچون مهدی خانباباتهرانی و کورش لاشایی.
بله! مثل حسن ماسالی، بهمن نیرومند و غیره. اتفاقا چون از کورش لاشایی نام بردید، باید بگویم که او را از قبل از اینکه به آلمان بروم، میشناختم.
او را از دوران فعالیت در جبهه ملی گیلان میشناختید؟
بله. او هم در کنفدراسیون بر علیه رژیم فعال بود، اما بعدها راهش را از ما جدا کرد.
حسن ماسالی و بهمن نیرومند که در کتاب دوچکه بسیار به او اشاره شد و تصویرش هم پشت جلد کتاب هست، از فعالان دانشجویی ضدشاه هستند که روابطشان را با دانشجویان آلمانیِ آن زمان در قالب «حزب سبزها: حفظ کردهاند. لاشایی که بر اثر بیماری سرطان در ساکرامنتوی آمریکا درگذشت. دیگر فعالان آن زمان سازمان دانشجویان ایرانی در برلین چه کسانی بودند؟
بنده، نیرومند، ماسالی، علی شیرازی از موسسین کنفدراسیون در هایدلبرگ که در آن زمان به برلین آمده بود و کسان دیگری که متاسفانه الان در خاطرم نیست.
جو برلین به نفع جبهه ملی بود یا مائوئیستها؟
غلبه با جبهه ملی بود و تا آخر(پیروزی انقلاب) هم همینطور ماند.
با این مقدمهای که فرمودید، میخواهم بدانم به عنوان فعال سیاسی ایرانی، چگونه و چقدر با جنبش دانشجویی اروپا در ارتباط بودید؟ چگونه پای آنها به مبارزه علیه شاه کشیده شد؟
در دورانی که در دانشگاه آزاد برلین و سپس در هانوور ادامه تحصیل میدادم و همچنین در مقطعی که در دانشگاه اولدنبورگ به تدریس مشغول بودم، از نزدیک شاهد فعالیتهای دانشجویان و روشنفکران چپگرای آلمانی بودم. در آن زمان فضای فعالیتهای دانشجویی مثل امروز نبود و بهویژه در مخالفت با جنگ ویتنام، حرکتهای وسیعی صورت میگرفت. به عنوان مثال، در کنفرانس دانشجویی علیه جنگ ویتنام، من هم جزو سخنرانان بودم و در پایان سخنرانیام گفتم که «امروز ویتنام، فردا ایران». یعنی همچنانکه جامعه نسبت به حضور امپریالیسم آمریکا در ویتنام ابراز مخالفت میکند، باید به مسائل ایران هم متوجه باشد.
دانشجویان آلمانی هم ما را در جلساتشان میپذیرفتند و همکاریهایی وجود داشت. اما مسئله ایران برای آنها چندان روشن نبود و لذا ما میبایست توضیح میدادیم که حکومت شاه حکومت غیرقانونی و کودتایی است و مصدق رهبر ملی و نخستوزیر قانونی ماست. وقتی در تجمعات علیه شاه، یک نفر از ما میایستاد و شعار میداد «مرگ بر شاه» و «درود بر مصدق»، میبایست آلمانیها را هم نسبت به وقایع ایران توجیه میکردیم تا همین شعار را تکرار کنند. آنها هم با اعتماد به حرفهای ما همراهی میکردند. برایشان جالب بود که بدانند در ایران چه میگذرد، چراکه اطلاعاتشان نسبت به اوضاع ایران بسیار محدود بود.
در چنین شرایطی بود که ماجرای دوم ژوئن رخ داد که من در آنجا حضور داشتم و شاهد وقایع بودم. سال ۱۹۶۷ که شاه برای بازدید از آلمان غربی به این کشور سفر کرد، با مخالفت دانشجویان ایرانی در شهرهای مختلف روبهرو شد. خاطرم هست که ما فعالان سازمان دانشجویان ایرانی در دانشگاه آزاد برلین غربی با اطلاع از قصد شاه برای حضور در برلین برای مشاهده اپرا، تصمیم گرفتیم که تجمعی علیه حضور او برگزار کنیم و عدهای هم مامور شدند.
تصور ما این بود که حداکثر همین سی چهل نفر دانشجوی ایرانی در مقابل اپرا تجمع خواهند کرد، اما آن روز (دوم ژوئن) با کمال تعجب مشاهده کردیم که جمعیت وسیعی از دانشجویان آلمانی و غیرآلمانی در همبستگی با ما در مقابل سالن اپرای برلین (دویچه اًپا) حاضر شدهاند، بهحدی که پیادهرو کاملا پر بود. ما آنجا شعار میدادیم «مرگ بر شاه» و آلمانیها هم تکرار میکردند. حتی چند تن از دانشجویان آلمان همدانشگاهیمان را که اصلا سیاسی نبودند، دیدم که در تجمع شرکت کرده بودند و وقتی علت را جویا شدم، گفتند که کنجکاو بودهاند که چه خبر است.
ما در خیابان روبهروی ساختمان اپرا تجمع کرده بودیم و پلیس آلمان هم وسط خیابان را خلوت کرده بود. وقتی شاه به آنجا رسید، هیجان و شعار به اوج رسید و برخی هم به سمت شاه اشیایی را پرتاب کردند که ظاهرا یکی از آنها به شاه هم برخورد کرد. تا آن زمان پلیس سعی میکرد جمعیت را آرام نگه دارد، اما بعد از پیاده شدن شاه از اتومبیل، نیروهای ساواک که با ظاهر خوشپوش و کت و شلوار و کروات، او را همراهی میکردند، به طرف جمعیت حمله بردند و پلیس آلمان هم همزمان حمله کرد.
دست راستیهای آلمان هم بر علیه شما تجمع و هجمه داشتند؟
نه. ساواکیها و پلیس حمله کردند به جمعیت که انتظار چنین برخوردی را نداشتند. درنتیجه، تظاهرکنندگان مجبور به فرار شدند و چنان هجومی رخ داد که من روی زمین افتادم و اگر دوستان آلمانی مرا از زیر دستوپا نجات نمی دادند، له میشدم. بعد که جمعیت پراکنده و فضا آرام شد، خبر رسید که دانشجویی به نام بنو اونهزورگ کشته شده است. مرگ او سبب شد تا جامعه آلمان نسبت به این مسئله متاثر شود و هم اینکه روزنامهها و محافل مترقی از تظاهرات بگویند و فعالیتهای دانشجویان ایرانی بیشتر منعکس شود. از آن پس، کنفرانسهایی درباره جنبش دانشجویی و ایران برگزار میشد و مردم و دانشجویان بیشتر در جریان قرار میگرفتند. در عین حال، همین مسئله موجب شد تا پلیس آلمان سختگیریهایش را نسبت به دانشجویان بیشتر کند.
نسبت به دانشجویان خارجی مثل ایرانیها یا حتی دانشجویان آلمانی؟
هر دو. البته سختگیری پلیس حتی قبل از ماجرای دوم ژوئن هم وجود داشت. خاطرم هست که وقتی ما تصمیم گرفتیم علیه شاه تجمع کنیم، از ترس پلیس که خانهها و محل اسکان ما ایرانیها را تحت نظر داشت، مجبور شدیم به دوستان آلمانیمان پناه ببریم و شب ماجرا سه نفر از ما در خانه دوچکه خوابیدیم. که البته آنها هم از ما استقبال کردند. بعد از آن ماجرا هم ما تحت تعقیب پلیس آلمان قرار گرفتیم و وقتی بعدها برای استخدام در دانشگاه اقدام کردم، به من اطلاع دادند که دادستان آلمان قصد اعلام جرم علیه سه نفر از ما داشته، به این بهانه که امنیت عمومی را برهم زدهاند. البته بعدا پشیمان شده بودند، از ترس اینکه مبادا این کارشان موجب واکنش دانشجویان شود و دادگاه ما، تریبون سیاسی دیگری را علیه شاه رقم بزند. همان سال پلیس ما را احضار کرد و ما با یک وکیل آلمانی که با ایرانیها همکاری میکرد، مشورت کردیم.
دکتر هولدمان، وکیل کنفدراسیون که بارها علیه نقض حقوق بشر رژیم شاه اعلام جرم کرد؟
خیر. وکیل جوانی به نام هورست ماهلر بود که البته بعدها ابتدا به بادرمانیهوف و سپس به دست راستیها گرایش پیدا کرد. او به ما گفت که بدون وکیل شما هیچ اقدامی نکنید. لذا ما هم توضیحی ندادیم تا اینکه او حاضر شد و آزادمان کردند. اما از آن به بعد، مدتی مجبور بودیم که از ترس پلیس در خانه دوستانمان مخفی شویم. یادم هست که در همان ایام، یک بار در کافهای بودیم، پلیس وارد شد و هرچه ایرانی در آنجا بود بازداشت کرد. وقتی ما وارد اتومبیل پلیس شدیم دیدیم که ای بابا! هرچه فعال ایرانی میشناسیم (از پزشک و دانشجو و…) همه بازداشت شده و آنجا هستند! همه اینها برای این بود که خفقانی ایجاد شود تا دانشجویان ایرانی بترسند و علیه حضور شاه اقدامی نکنند. بعد از بازگشت شاه هم پروندهای برای ما درست کردند ولی بعدا به این نتیجه رسیدند که فعلا مسکوت بماند. اما در هر حال، مرگ اونهزورگ سبب شد تا جامعه آلمان بیش از پیش از دیکتاتوری سلطنت شاه آگاه شود، بهویژه دانشجویان.
اساسا مبارزه مردم ایران علیه استبداد وابسته شاه، جزئی از دغدغههای دانشجویان و روشنفکران چپ آلمان نسبت به مسائل جهان سوم بود.
بله. آنها هم دغدغه داشتند و همراهی میکردند. البته در این باره لازم میدانم به خاطرهای اشاره کنم. یکی از دوستان آلمانی ما یک بار به سراغ من آمد و نکتهای را گفت که خیلی جالب بود. میگفت: که شما ایرانیها نباید به ما دل ببندید. زمانی که سرمایهداری در اروپا به وجود آمد [قرن نوزده] و استثمار شدید کارگری بود، به نحوی که کودکان در آلمان و زنان در انگلستان کار میکردند، طبیعتا جنگ طبقاتی رخ داد و نهضتهای سوسیالیستی، کارگری و روشفکری شکل گرفت، ولی با رشد اقتصادی و غارت امپریالیستی، سیل ثروت به اروپا سرازیر شده و رفاه نسبی به وجود آمده. به نحوی که ما دیگر قادر به درک مشکلات محرومان نیستیم و نمیتوانیم برای ملتهای تحت ستم نسخه بپیچیم. اتفاقا شما که محرومیت و استعمار و استثمار را از نزدیک درک میکنید، باید به ما تئوری بدهید. وقتی سود استعمار به جیب ما میرود، چگونه میتوانیم بر علیه استعمار مبارزه کنیم؟ ما نهایتا میتوانیم با شما همدردی کنیم!
دیدم که واقعا راست میگوید. اما متاسفانه در جوامعی همچون جامعه ما، که از واقعیتهای خارج به دورند، عدهای متاسفانه چشم به دیگران دوختهاند و تصور میکنند آواز دهل از دور خوش است. یا آواز دهل را باور کردهایم یا آنکه با دروغ و تزویر از آنها سخن میگوییم. تا زمانی که روشنفکر جهان سوم یا دوم (هر تعبیری که بفرمایید) چشم به آنها داشته باشد، از درک و حل مسائل خود عاجز است. روشنفکر ایرانی و برخی سیاستمداران ما برای فرار از مشکلات داخلی فرافکنی میکنند. یادم هست وقتی انقلاب پیروز شده بود و من به ایران برگشتم و با چند تن از دوستان گذشته ارتباط گرفتم، از من میپرسیدند که در اروپا چه خبر است و آنها راجع به ایران چه میگویند. من گفتم در آن جهنم هر غلطی میخواهند، بکنند، ما باید به مسائل خودمان برسیم. این معضل، یک نمونه از غربگرایی ماست.
متاسفانه این مشکل همچنان در جامعه روشنفکری ما وجود دارد.
بله! اما آن دوران با دوران امروز کاملا متفاوت است. در آن مقطع، نهضت دانشجویی وسعت عجیبی داشت، اعتراضات دانشجویی علیه جنگ ویتنام جریان داشت، در آلمان و حتی در آمریکا که خودتان میدانید چه تظاهرات عظیمی انجام شد. من شاهد بودم که دانشجویانم نمایشگاهی از استعمار آلمان در آفریقا در داخل دانشگاه برگزار میکردند. اما بعدها من کتابی را راجع به جنبش دانشجویی آمریکا خواندم که اعتراف کرده بود که وقتی نهضت دانشجویان بالا گرفت، ما با دو ابزار سعی کردیم این جریان را به حاشیه بکشانیم: یکی بسط روابط آزاد جنسی و دیگری مواد مخدر. من الان که برخی خاطرات رهبران دانشجویی فرانسه را میخوانم، میبینم که نوشتهاند ما وقتی از آزادی سخن میگفتیم نگاهمان میرفت به سمت آزادی روابط جنسی. یعنی به جای آنکه به دنبال آزادی ملتها از قیود استعماری و استبدادی باشند، به آزادیهای فردی گرایش پیدا کردند. اینگونه بود که جنبش دانشجویی اروپا و آمریکا دچار افول شد و الان هم که عملا چیزی از آن باقی نمانده است. گذشته از این برخی هم که به مسائل انحرافی گرایش پیدا کردند و عملا از آن آرمانهای والای خودشان برای رسیدن به مسائل بیارزش و پوچ دست برداشتند. کار به جایی رسیده بود که در کنار پوستر چه گوارا که نماد آزادیخواهی جهانی بود، عکس زن عریان را میچسباندند که یعنی مطالبه آزادی فردی در کنار آرمانهای انقلابی!
البته این مسائل در جنبش دانشجویی فرانسه دیده میشد.
خیر! متاسفانه در آلمان هم بود.
به نظر شما کدام یک از فعالان دانشجویی آلمان تا آخر بر سر آن آرمانها باقی ماندند و منحرف نشدند؟
من شخصا کسی را نمی شناسم که از آرمانهایش عدول نکرده باشد. نمونه بسیار آشکار و در عین حال زشت قضیه، آقای یوشکا فیشر (عضو حزب سبزها و وزیر سابق امور خارجه آلمان در کابینه ائتلافی گرهارد شرودر) است و حتی با نوع پوششش که مخالفت با کروات و… بود، علیه نظم موجود شورش میکرد. اما همو بعدها اعلام کرد که: «خداحافظ ای سرگشتگان جهان»! و از عقاید گذشتهاش دست شست. حالا هم استاد پنسیلوانیای آمریکا شده، با آمریکاییها دست دوستی داده، به ریش ما میخندد!
همینطور کوهن بندیکت که زمانی رهبر جنبش دانشجویی فرانسه بود و بعدها به جنبش دانشجویی آلمان پیوست.
بله! او هم از عقاید چپش دست شسته و الان از طرف حزب سبزهای فرانسه در پارلمان اروپا عضویت دارد. من مصاحبهای از او در اشپیگل خواندم که درباره دوران مبارزه دانشجویی توضیح داده بود. از او پرسیده بودند که تو که طرفدار آزادی جنسی شدی، با چند نفر از جنس مخالف رابطه داشتی؟ و او گفته بود که نمیدانم! زیاد! چنین افرادی را که نظام سرمایهداری خریده و وابسته به خود کرده، آیا میتوانند مشکلات ما را درک کنند؟
به همین شکل، دانشجویان ایرانی هم (علیرغم گرایشهای مختلفی که داشتند، اغم از لنینیست، مائوئیست، جبهه ملی و…) در مقابل رژیم شاه مبارزه منسجمی را به نمایش گذاشتند، اما امروز میبینیم که از آن نهضت دانشجویی ایران هم در خارج خبری نیست.
البته در این میان باید رودی دوچکه را استثنا کنیم که تا پایان عمر بر عقاید خود استوار ماند.
بله، اما مگر او بهتنهایی برای جلوگری از انحراف کافی بود؟ او را هم که ترور کردند و علیرغم اینکه زنده ماند، بهجهت مشکلات جسمی برجامانده، نمیتوانست مثل گذشته نقش ایفا کند.
به عنوان آخرین سوال، نظرتان راجع به ادعای چند سال پیش رسانههای آلمانی که مامور پلیس قاتل اونهزورگ [جاسوس آلمان شرقی است]
که جاسوس آلمان شرقی است؟ به نظرم شوخی سیاسی است. میخواهند حالا که آلمان شرقی وجود ندارد، خودشان تبرئه کنند. مگر ممکن است مامور پلیس جاسوس آلمان شرقی باشد و آنها همان زمان یا تا به امروز نفهمیده باشند؟ اصلا مگر اطلاعات آن پرونده را در اختیار ما قرار میدهند که از واقعیت ماجرا باخبر شویم؟ اگر الان شما بخواهید از ماجرا سر در بیاورید، شما را متهم میکنند که به اینکه خودتان هم در ماجرا دست داشتهاید و برایتان پرونده مفصلی میسازند. پس معلوم است که این هم دروغی بیش نیست.
۲۵۹
نظر شما