گروه اندیشه: مقاله زیر نوشته ارنست کاسیرر که در شماره ۱۷ سیاست نامه ترجمه و منتشر شده، به بررسی جایگاه و تحول تفکر تاریخی میپردازد، با تأکید بر این که بر خلاف باور رایج، قرن نوزدهم کشفکننده تاریخگرایی نبوده، بلکه این عصر روشنگری بود که پایههای تفکر نوین تاریخی را بنا نهاد. متن سپس به نقش "هردر" اشاره میکند که با وجود نقاط ضعف در نظام فلسفی و آثار تاریخیاش، جهتگیری جدید و "انقلاب کوپرنیکوسی" به علم تاریخ بخشید و اهمیت بیبدیلی در نوع نگاه به تاریخ و جستوجوی آن ایفا کرد. خلاصه این مقاله، در زیر از نظرتان می گذرد:
****
این عقیده رایج است و همواره هم تکرار می شود که سدۀ نوزدهم نه تنها قرن تاریخ بود بلکه دقیقاً همین خصوصیت است که آن را از سده های پیشین متمایز می کند و تحت همین عنوان هم شهرت یافته است. با این وصف، همه کس با این نظر موافق نیستند. از زمان انتشار کتاب نیچه : «تأملات نابهنگام » در سال ۱۸۷۴، شک و تردیدهای فلسفی در بارۀ تاریخ گرایی فزونی گرفته و موضوع سود و زیان تاریخ برای زندگی به شیوه های گوناگون مورد بحث بوده است. اما در اشتباه خواهیم بود چنانچه معتقد شویم که تفکر تاریخی آن چنانی را نخستین بار هردر و جنبش رمانتیک کشف کردند، و ارزش ویژۀ آن را از لحاظ [مسئله] شناخت دریافتند.
جنبش روشنگری را که به طور کلی، غیرتاریخی می شمارند و آن را خوار می دارند، نه تنها با این شیوۀ اندیشه آشنا بود بلکه آن را همچون ابزاری کاری در جنگ به سود ایده های خود به کار می برد... ولی مداوم «جهان تاریخی» از بزرگترین دستاوردهای روشنگری به شمار می رود که نه تنها به طرح پرسش هایی نو انجامید، بلکه برای شناختِ تاریخ روش هایی خاص نیز آفرید که زمان های بعدی فقط نیاز داشتند که این روش ها را گسترش دهند. به غیر از جام باتیستا ویکو (Giambatista Vico) که به طور مشخص ایده آلِ شناختِ تاریخی خود را در مقابل ایده آلِ شناختِ فیزیک-ریاضیِ دکارت می گذارد، در سدۀ هجدهم است که نخستین پیشگامان تفکر نوین تاریخی کسانی مانند: منتسکیو، ولتر، هیوم، گیبسون و رابرتسون را می یابیم.
از این رو آنچه سدۀ نوزدهم را مشخص و متمایز می سازد، کشف تفکر تاریخی آنچنانی نیست بلکه جهت نویی است که به این تفکر می دهد. در حقیقت، در این جا نوعی چرخش یا نوعی «انقلاب کوپرنیکوسی» وجود دارد که به علم تاریخ شکلی فردی می بخشد. همچنان که کانت می خواست «کوپرنیکوس» فلسفه باشد، هردر را نیز می توان کوپرنیکوس تاریخ نامید. [اهمیت] دستاوردهای هردر در مقام یک مورخ و فیلسوفِ تاریخ مورد اختلاف است. هرگاه آثار او را از دیدگاه تاریخ و فلسفه بررسی کنیم، این خطر هست که اهمیت او را کم ارزیابی کنیم. وی در مقام فیلسوف تاریخ هرگز موفق نشد نظامی منسجم، بی تناقض و سازگار و قائم به ذات بنا نهد. شیوۀ تفکر او میان دو قطبِ متقابلِ «درون باش»( Immanent) و «فراباش»( Transcendental )نوسان می کرد؛ یعنی زمانی می کوشید تا تاریخ را تنها از طریق سرشت انسان تبیین و آن را شکوفایی «انسانیت » تصور کند، و از دیگرسو زمانی به این نتیجه می رسید که تاریخ طرح خداوند و اثر مشیت او است.
آثاری که هردر در مقام یک مورخ واقعی نوشته است ارزش یکسانی ندارند. تنها در قلمرو شعر است که آثاراو دوران ساز و اصیل بوده اند. به طور کلی، تاریخ سیاسی بیرون از قلمرو دید او است و او هرچه پیرتر می شد علاقه اش را به تاریخ سیاسی از دست می داد . هرگاه با معیارهای معمول مقام او را بسنجیم، بی شک آن را کم ارزیابی خواهیم کرد. کتاب مشهور ادوارد فویتر (Edward Feuter) که تحول تاریخ نگاری را اززمان نوشته های اومانیست های ایتالیایی تا به امروز مورد بحث قرار می دهد تنها صفحات اندکی را به هردر اختصاص می دهد که بسختی به چهار صفحه می رسند؛ حال آنکه متفکرانی که از لحاظ مقامِ اندیشه قابل قیاس با هردر نیستند جای بیشتری را می گیرند.
ولی همین که هردر را نه از دیدگاه دستا ورد او در قلمرو تاریخ بلکه از دیدگاه آنچه وی برای تاریخ جست و جو و آرزو و ادعا می کرد در نظر بگیریم، این تصویر تغییر می کند. امتیاز اساسی و مقایسه ناشدنی او نسبت [به دیگر متفکران] در همین نوآوری و در نیروی عظیم همین ادعا قرار دارد. نخستین کسی که این امتیاز هردر را درک کرد و ستود، گوته بود. گرچه گوته از جهانِ تاریخی دور تر از جهانِ طبیعت بود و در قلمرو تاریخ هیچگونه رهیافت مستقیمی نداشت؛ با این وصف گوته می دید که شکل تازه ای از تفکر و احساسات تاریخی پدیدار شده اند که او را سرشار از اشتیاق می کنند و او می تواند خود را کاملاً تسلیم آن ها کند.
متن کامل این مقاله را میتوانید در شماره هفدهم سیاستنامه مطالعه کنید.
۲۱۶۲۱۶
نظر شما