به گزارش خبرنگار خبرآنلاین، «فونتامارا» یکی از آثار ادبیات معاصر ایتالیا است که بهقلم اینیاتسیو سیلونه و در سبک رئالیسم اجتماعی نوشته شده است. تمایلات سیاسی و سوسیالیستی نویسنده در اثر مشخصاند و طنز گزندهای که سیلونه در متن به کار برده، با ترجمه منوچهر آتشی، مشهود است.
داستان اینکتاب در دهکدهای ایتالیایی بهنام فونتامارا جریان دارد که منوچهر آتشی خود به اینروستا سفر کرده و با مصایب و سختی مردمان اینمنطقه از نزدیک آشنا شده است. به همیندلیل ترجمهاش از «فونتامارا» را ترجمهای موفق میدانند که فضا و زبان مورد نظر نویسنده را بهخوبی به فارسی برگردانده است. اینرمان یکی از آثاری است که در گروه مبارزه ادبی فرودستان جامعه ایتالیا علیه فاشیستم قرار میگیرند و اتفاقا در دوره اقتدار فاشیسم بنیتو موسولینی نوشته و منتشر شد.
«فونتامارا» سال ۱۹۳۱ در ۱۰ فصل نوشته و سال ۱۹۳۳ چاپ شد که بهعنوان اولینکتاب نویسندهاش، باعث شهرتی جهانی برای او شد. نکته مهم درباره ایناثر این است که اولینچاپش، ترجمه آلمانی از ایتالیایی آن بود. سال ۱۹۳۴ هم ترجمه انگلیسی آن به چاپ رسید و سال ۱۹۴۵ پس از پایان جنگ جهانی دوم بود که سیلونه نسخه تصحیحشده خود را به زبان ایتالیایی چاپ کرد. چاپ اول ترجمه آتشی از آن هم سال ۱۳۴۷ عرضه شد و سال ۱۴۰۳ هم توسط انتشارات امیرکبیر به چاپ یازدهم رسید. اینترجمه توسط چندناشر در کشور عرضه میشود.
دیگر کتاب سیلونه، «نان و شراب» است که سال ۱۹۳۶ به زبان آلمانی چاپ و با ترجمه محمد قاضی سال ۱۳۴۵ به چاپ رسید. اینکتاب هم از نظر حال و هوای اجتماعی و سیاسی، مانند «فونتامارا» است.
رمان پیشرو درباره زندگی مردم دهکده فونتامارا است که زیر سلطه اربابان فئودال و فاشیسم زندگی میکنند اما ۳ دشمن اصلی آنها عبارتاند از: فقر، اطلاعات و دانش کم و نظام فاشیستی.
منوچهر آتشی در جایی از مقدمهاش بر ترجمه فونتامارا، اینسوال را مطرح میکند که «به چه زبانی باید اینداستان را بازگو کنم؟» و اینگونه پاسخ میدهد:
«تردید نباید داشت که در فونتامارا زبان ایتالیایی رواج دارد. این زبانی است که در مدرسه به ما میآموزند، درست مثل زبانهای لاتین، فرانسه یا اسپرانتو. اما اینزبان برای ما زبانی خارجی محسوب میشود، زبانی مرده که فرهنگ کلمات و گرامر آن دور از نحوه عمل و استنباط خودمان، رشد یافته است.
سایر رعایای ایتالیای جنوبی، قبل از من، به ایتالیایی سخن گفته و نوشتهاند، اما درست همانگونه که موقعی ما میخواهیم به شهر برویم کفش پا میکنیم و یقه و کراوات میزنیم، ولی شما بیدرنگ به ناشیگری ما پی میبرید. موقعی هم که اندیشههای ما شکل میگیرند، زبان ایتالیایی فقط قادر است آنها را از شکل بیندازد و فلج کند، لذا به نحو بدی ترجمهشده مینماید، ترجمهای که هرگز راه به مقصودی نمیبرد. اگر راست باشد که یکفرد، قبل از ارائه مقصودی به یکزبان، باید بیاموزد که به آنزبان بیندیشد، آزمونهایی که ما برای صحبتکردن به ایتالیایی از آنها گذشتهایم، بهطور کلی اینمعنی را میدهد که ما واقعا نمیتوانیم به اینزبان بیندیشیم. فرهنگ ایتالیایی، برای ما همیشه یکفرهنگ مدرسهای بوده است.
اما تا هنگامی که من وسیله دیگری برای تفهیم خودم در دست ندارم ( و خودشناسی برای من یکنیاز اجباری است) آرزومندم همه کوششم را به کار برم تا آنچه را که میل دارم دنیا از آن مطلع شود – یعنی حقیقت آنچه را که در فونتامارا اتفاق افتاد – به زبانی که آموختهام ترجمه کنم. حتی اگر اینزبان عاریتی باشد، شیوهای که داستان بدان گفته میشود، به گمان من، مال خودمان بهنظر میآید. این هنر فونتامارا است. من، بچه که بودم، آن را یاد گرفتم؛ زمانیکه بر آستانه خانهمان، یا در خانه، یا کنار چرخ بافندگی، در اثنای پسینگاهان طولانی، مینشستم و آهنگ رکاب چرخ را دنبال میکردم و به قصههای قدیمی گوش میدادم.»
بد نیست نگاهی به ابتدای متن مقدمه آتشی هم داشته باشیم. او در سرآغاز مقدمهاش میگوید:
«حوادث شگفتی که میخواهم بازگو کنم تابستان گذشته در فونتامارا به وقوع پیوست.
من ایننام را به دهکده قدیمی و گمنام کشاورزانی فقیر دادهام که نزدیک مارسیکا، در شمال ناحیهای موسوم به دریاچه فوچینو، در درهای در فاصله میان سلسلهکوهها و تپهها واقع شده است. من بعدا دریافتم که ایناسم، گاهی با جزئی تغییراتی، به شهرهای دیگر جنوب ایتالیا اطلاق میشود. موضوع مهمتر اینکه رویدادهای عجیبی که چنین صادقانه در اینکتاب به ثبت رسیده، در چندین جا – البته به وجوه مختلف و در زمانهای گوناگون – به وقوع پیوسته است. ولی اینموضوع نمیتواند دلیل قانونی برای اختفای حقیقت باشد؛ زیرا حتی بعضی نامها ازقبیل ماریا، فرانچسکو، جیووانی، لوچیا، آنتونیو و تعداد فراوان دیگری، کاملا عمومیت دارند. مگر نه اینکه حوادث واقعی و مهم زندگانی هرکسی از قبیل تولد، مرگ، عشق و رنج، برای همه ما مشترک است، با اینحال مردم، هرگز از بازگویی آنها برای یکدیگر خسته نمیشوند.
بنا به موارد مذکور، فونتامارا به ملاحظات زیادی همانند دیگر دهکدههای تقریبا پرت افتاده ایتالیایی است که در میان جلگهها و کوهها، دور از ایاب و ذهاب واقع شده و با وجود این تا اندازهای عقبماندهتر، فقیرتر و متروکتر از سایر همسایگانش است. اما فونتامارا کیفیات ویژه خودش را دارد.»
در ادامه، قسمتی از متن ترجمه اینمترجم را بر رمان مورد اشاره میخوانیم:
در آنروزها، اغلب ما، برای پیدا کردن کار، به فوچینو میرفتیم که تا رسیدن فصل محصول کمکی به حالمان کند. مجبور بودیم قبل از سپیدهدم بیدار شویم تا قبل از طلوع آفتاب در فوچینو باشیم، تا کسی صدایمان کند. عسرت و تنگدستی ما در کلمات نمیگنجید. یکوقتی، فقط فقیرترین رعایا مجبور بودند تن به اینشیوه دشوار بدهند. ولی، حالا، روزگار سختی بود برای همه ما. مایملک ناچیزی که ما زمینداران کوچک داشتیم کلا به گرو بود و محصولی که میداد فقط برای پرداخت بهره قرضهای ما کفایت میکرد، لذا، ما مجبور بودیم که برای زندهماندن مثل فعلههای روزمزد کار کنیم. زمینداران بزرگ، بهزودی از تعداد فراوان روزمزدان، بهرهبرداری کرده، دستمزدها را پایین آوردند. ولی با وجود ایندستمزد حقیر، همیشه آنقدر دهقانان گرسنه وجود داشتند که ناچار بودند آن را بپذیرند. بعضی از آنها در چنان مرحلهای از تن به کار دادن بودند که بدون اعلام دستمزدی از پیش، برای قبول چنان مبلغ ناچیزی آماده بودند. از محل بازار در فوسا تا فوچینو به نسبت تکهزمینهایی که قرار داشتند، ما ناچار بودیم علاوه بر پنجکیلومتر تا بازارگاه، حدود ده تا پانزده کیلومتر راه بکوبیم. و تمام آن راه را باید در برگشتن به خانه بپیماییم. هرشب من مثل یکحیوان احساس تحلیل و تنزل میکردم. به زنم میگفتم: «فردا دیگه بلند نمیشم. نمیتونم رو پام وایسم. فقط میخوام به آرومی بمیرم!»
اما ساعت سه صبح، همین که خروس بانگ برمیداشت، با بیدار کردن پسرم و نوشیدن یکلیوان شراب، راه کار را در پیش میگرفتیم.
همچنان که دهقانان فونتامارا به سر کار میرفتند و برمیگشتند، مبارزه بر سر آب، بهطور مداوم تشدید میشد. میان من و برادرزنم پیلاتو، همهچیز به جنگ و ستیز تحریکمان میکرد، زیرا هیچکدام از ما راضی نمیشد به خاطر دیگری فداکاری کند. ما هر دو، با پسرهامان از یکجاده سر کار میرفتیم ولی با هم حرفی نمیزدیم، و چنان به یکدیگر نگاه میدوختیم که انگار سر جنگ داشتیم.
نظر شما