پای صحبت ۹۸ دانشجوی ایرانیِ از آمریکا برگشته، شش دهه پیش

وقتی خلبان هواپیما اعلام کرد که از مرز گذشتیم و وارد خاک ایران شدیم ناگهان فریاد شادی از دانشجویان برخاست و دسته‌جمعی شروع به خواندن سرود «ای ایران» کردند.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، در هفته نخست تیرماه ۱۳۴۵ هما احسان، خبرنگار مجله «زن روز» در مسیر بازگشت به سفری از آمریکا متوجه شد شمار زیادی از  دانشجویان ایرانی مقیم آمریکا همسفرش هستند که به مناسبت تعطیلات تابستانی برای دیدار خانواده‌شان به تهران سفر می‌کنند. او برای آشنا شدن با افکار و عقاید آنان که برای تحصیلات عالیه به آمریکا رفته‌ بودند و در آینده قرار بود نیروهای سازنده مملکت در رشته‌های گوناگون را تشکیل دهند، گفت‌وگویی کتبی به صورت سوال و جواب با تمام ۹۸ نفر در هواپیما ترتیب داد. پرسش‌ها به این قرار بودند:

شمار زیادی اکنون آرزوی رفتن به خارج برای تحصیلات عالیه دارند، شما که اکنون به این آرزو رسیده‌اید به آنان چه می‌گویید؟

- آیا تحصیل در آمریکا آسان است؟

- آیا آمریکا همان بهشت خیالی است که ما فکر می‌کنیم؟

- چه مشکلاتی در سر راه تحصیلات عالیه در آمریکا قرار دارد؟

- زندگی آمریکایی تا چه حد برای جوانان ما مطبوع طبع و قابل تقلید است؟

- آیا جوانانی که رفته‌اند تا دوره تحصیلات عالیه را بگذرانند راضی و خشنود هستند؟

در ادامه حاصل این گفت‌وگی کتبی را که به تاریخ ۱۱ تیر ۱۳۴۵ در «زن روز» منتشر شد می‌خوانید:

به غیر از درس خواندن، از زندگی در آمریکا چه یاد گرفته‌اید؟

چهار نفر: جواب این سوال را در یک صفحه نمی‌توان داد.

سه نفر که پنج سال در آمریکا بوده‌اند: رقص، رانندگی، زبان انگلیسی و رسوم غربی‌ها را.

۷۸ نفر: اتکای به نفس و روش تنها زندگی کردن، سلوک با مردم، احساس مسئولیت و رفع اشکالات خودم بدون یاری دیگری، تنظیم برنامه زندگی.

چهار نفر: خیلی چیزها ازجمله معاشرت و عشق‌بازی با دخترها.

دو نفر: یاد گرفتم که محل زندگی ضامن خوشبختی انسان‌ها نیست بلکه نحوه زندگی و نحوه تفکر است که انسانی را راضی یا ناراضی می‌کند و ما اگر در همان زمانی که دل‌مان به هوای آمریکا پر می‌زند، بدانیم که از زندگی در آمریکا چه چیز نصیب ما می‌شود هرگز با آن همه شوق و اشتیاق وطن و آغوش گرم پدر و مادر را رها نمی‌کنیم. به هر حال زندگی در آمریکا به ما آموخت که زندگی چه سخت است و تنهایی چه رنجی است و آمریکا بهترین جای دنیاست؛ اما برای خود آمریکایی. هر جوان ایرانی که برای تحصیل به آمریکا می‌رود خود را باید لااقل برای یک دوره سه‌ساله تنهایی، زحمت، شکنجه آماده سازد زیرا تحصیل در آمریکا کار آسانی نیست و آشنا شدن به زندگی و زبان آمریکایی کار یک ماهه و دوماهه نیست.

پنج نفر که یک سال در آمریکا بوده‌اند: هنوز آن‌قدر گیجم که درواقع هیچ چیز یاد نگرفته‌ام مگر صرفه‌جویی.

اما مفصل‌ترین جواب را آقای چنگیز کاظمی دانشجوی رشته سیاسی که سه سال در آمریکا بوده‌اند نوشته‌اند:

من یاد گرفتم که چطور صنعتی شدن یک مملکت مردم آن را عوض می‌کند و چگونه شک و نفرت جای دوستی و همبستگی را در آمریکا گرفته. مردم همه حواس‌شان در پی آن است که کسی کلاه سرشان نگذارد و اگر از دست‌شان برآید کلاه بر سر دیگری بگذارند. زندگی‌شان یکنواخت و بدون صفاست. بزرگ‌ترین تفنن‌شان شام در برابر تلویزیون است و فکر و ذکرشان «دلار» است. عواطف از میان‌شان رخت بربسته و حتی پدر و فرزند با هم بیگانه‌اند. همه چیز قراردادی است حتی محبت. آمریکایی خودش را گل سرسبد آفرینش می‌داند و با سوالاتی از قبیل «آیا شما ماشین هم سوار می‌شوید یا نه؟» یا «آیا شما سینما دارید یا نه؟» که از خارجیان بخصوص مردم خاورمیانه می‌کنند می‌توان فهمید که چه مردم بی‌اطلاعی هستند و چقدر کم از اوضاع جهان باخبرند.

من از زندگی در آمریکا خیلی چیزها آموختم. ازجمله این‌که آمریکا دنیا نیست. آمریکا مظهر آزادی نیست و آمریکایی که من در ذهنم نقاشی کرده بودم با آن‌چه هست متفاوت است.

آیا پس از پایان تحصیل در ایران زندگی خواهید کرد؟

سیزده نفر: بله. زیرا ایران وطن ماست. زیرا به ایران مدیونیم چون پدر و مادرم در ایران هستند. چون در آمریکا برای من کار خوبی نیست و...

هشت نفر: هنوز تصمیم نگرفته‌ام. بستگی به وضع ایران و وضع شغلم در آینده دارد.

چهار نفر: اگر مرا به سربازی نفرستند به ایران می‌آیم.

در این مورد هم جواب آقای کاظمی مفصل‌تر از همه بود:

- بزرگترین خدمتی که آمریکا به من کرده این است که قدر زندگی در وطنم را به من شناساند. من به هیچ وجه حاضر نیستم در یک محیط مکانیکی مثل یک ماشین زندگی کنم. من به ایران بازخواهم گشت. فقط به این دلیل که ایران است و سعی خواهم کرد که از تجربیات خودم برای بهبود وضع هموطنانم استفاده کنم.

جالب‌ترین جواب از آقای جم خوشبین است:

- بنده پس از ده سال زندگی در آمریکا و هفت سال زندگی با زن آمریکایی معتقد شده‌ام که آن‌ها مثل طبل توخالی هستند و زندگی‌شان مصنوعی است و من هرگز حاضر نیستم همه عمرم را در محیط آمریکا بگذرانم.

جوان آمریکایی را چگونه تعریف می‌کنید؟ چگونه فکر می‌کند؟ چگونه زندگی می‌کند؟

جواب اکثریت: مادی و پول‌پرست گاه خشن و بی‌ادب، فقط آمریکاشناس و معلومات عمومی‌اش از آمریکا که بگذرد بد است. پشتکارش خوب است و اتکای به نفس دارد. چون می‌داند هیچ‌کس حاضر نخواهد شد جورش را بکشد. خودخواه و متکبر است ولی آزاد و پرجنب‌وجوش و خوش‌گذران است، سالم و پرامید است و آمریکا را تاج سر دنیا می‌داند.

جالب‌ترین جواب را آقای ابوالفضل ناهیدیان که شش سال در آمریکا بوده داده‌اند:

- جوان آمریکایی یعنی دارنده یک اتومبیل تندرو که در صندوقش یک جعبه آبجو و در صندلی جلویش یک دختر موبور نشسته باشد!

آیا روش زندگی جوانان آمریکایی را برای جوان ایرانی در محیط ایران می‌پسندید؟

اکثریت: خیر... چون زندگی جوان آمریکایی نتیجه تربیت محیط و زندگی ماشینی آمریکاست. جوان آمریکایی بخصوص «تین ایجر» آمریکایی عصیان کرده و حوصله‌اش از همه قراردادها سررفته و اگر جوانان ایرانی بخواهند ادای آن‌ها را دربیاورند اجتماع شله‌قلمکاری می‌شود که فکرش را هم نمی‌شود کرد. بخصوص روابط پسر و دختر آن‌طور که در آمریکاست برای جوانان ایرانی با شرایط فعلی زهر است چون اگر بخواهیم آن را بپذیریم ولی شرایط ازدواج و طلاق کماکان همین باشد که در ایران هست جامعه درهم خواهد ریخت، به علاوه وقتی جوانان ما ادای فرنگی‌ها را در بعضی امور درمی‌آورند موجودات مسخره‌ای می‌شوند چنان‌چه در جمع خودمان داریم کسانی را که از آمریکا فقط سیگار کشیدن و مشروب خوردن گرل‌فرند داشتن را یاد گرفته‌اند و حال آن‌که ما سنت‌ها و آداب و مذهبی داریم که برای درک لذت و خوشبختی راه‌های دیگری پیش پای ما گذاشته است.

جواب اقلیت: بله. زندگی جوان آمریکایی برای همه دنیا پسندیده است، بخصوص معاشرت قبل از ازدواج دختر و پسر کاریست که باید در ایران آغاز شود، جوان آمریکایی اهل زندگی بار می‌آید. بزرگترین حس تربیتی او پشتکار، فرا گرفتن تخصص، وجدان کار و اتکای به نفس است.

عشق را چگونه تفسیر می‌کنید و آیا تا به حال عاشق شده‌اید؟

خلاصه جواب اکثریت: عشق شهوت نیست و آن‌چه دخترها و پسرها با هم دارند جست‌وجوی چیزی است برای دلخوش شدن و تسکین اعصاب و رفع نیاز جسم.

جالب‌ترین جواب از آقای ناهیدیان:

- عشق از نظر من فقط پسندیدن زیبایی یک دختر نیست. بلکه من نام احساسی را که همین حالا دارم عشق می‌گذارم. وقتی فکر می‌کنم در فرودگاه مهرآباد چه خواهد گذشت تمام رگ و پی بدنم کشیده می‌شود. می‌دانم پدرم را دیگر نخواهم دید چون فوت کرده است ولی فکر دیدار مادرم دلم را می‌لرزاند و همه‌اش از خود می‌پرسم اگر گریست چه کنم؟ آیا اسم این حالت عشق نیست؟

اگر شما پدر و مادر باشید، فرزندتان‌ را برای تحصیل به آمریکا می‌فرستید؟ چرا؟

ده درصد: ابدا، مگر برای مطالعات عالی علمی که در ایران امکان آن نباشد.

ده درصد: هنوز نمی‌توانیم تصمیم بگیریم، باید دید در آن زمان وضع تحصیل در دانشگاه‌های ایران چگونه است.

۸۰ درصد: بله. چون در درجه اول متکی به نفس بار می‌آید و راه و روش زندگی مادی و ماشینی را یاد می‌گیرد.

خانم هما فکرت نوشته‌اند:

- من به‌زودی مادر می‌شوم و فکر می‌کنم اگر قدرت مالی داشته باشم و فرزندم را از لحاظ روحی مساعد تشخیص بدهم زمانی او را به آمریکا می‌فرستم که شخصیت اصلی او در خانواده تشکیل شده باشد و به‌آسانی تحت تاثیر ظواهر زندگی در آمریکا قرار نگیرد.

بزرگ‌ترین آرزوی‌تان در حال حاضر چیست:

سالم رسیدن به ایران، دیدار پدر و مادر و قوم و خویشان.

گفتنی چه دارید؟ بحث آزاد

بسیاری نوشته‌اند: سخنی که ما بگوییم شنونده ندارد.

بعضی نوشته‌اند: سوال نامفهوم است.

اما بسیاری هم مطالب جالبی را عنوان کرده‌اند که در این‌حا به طور خلاصه گرد آمده است:

- قبل از هر چیز می‌خواهیم از مشکل بزرگ خودمان حرف بزنیم و آن مشکل اقتصادی ما در طول دوره درس خواندن است. به ما گفتند در آمریکا می‌توانیم هم کار کنیم و هم تحصیل. شاید این کار برای یک دانشجوی آمریکایی آسان باشد؛ زیرا او هم از ما ارزان‌تر زندگی می‌کند و هم چون به زبان مادری‌اش درس می‌خواند آسان‌تر تحصیل می‌کند ولی ما که خارجی هستیم اگر تمام وقت‌مان صرف تحصیل و یاد گرفتن زبان بشود، دیگر فرصتی برای کار نمی‌ماند به علاوه کاری که به ما می‌دهند کاری نیست که به اتکای آن بتوان زندگی کرد. گله ما از پدر و مادرهای‌مان است که اگر می‌خواستند در بیست‌سالگی ما را به آن طرف دنیا بفرستند که هم کار کنیم و هم درس بخوانیم چرا در این بیست سال هیچ‌گونه آمادگی قبلی برای ما به وجود نیاورند، و حتی لباس‌های‌مان را هم شستند و اتو کردند و به دست‌مان دادند و ما را متکی به خودشان بار آوردند، نه متکی به خودمان. برای ما ماه‌ها و سال اول زندگی در آمریکا نوعی شکنجه است.

ما که تا دیروز آب را به دست‌مان می‌دادند ناگهان باید همه‌کاره خودمان بشویم و روی پای علیل و چلاق تربیت‌نشده خودمان بایستیم. ما در آمریکا به بدترین و مشکل‌ترین کارها تن درمی‌دهیم. پیشخدمتی رستوران، پخش روزنامه، عملگی و غیره... این‌ها کارهایی است که دانشجوی ایرانی برای ادامه زندگی و تحصیل اجبارا انجام می‌دهد و گاهی تحصیل را هم کنار می‌گذارد و فقط کار می‌کند تا گرسنه نماند و تنها وحشتش این است که یک ایرانی او را در لباس عملگی ببیند. راستی اگر پدر و مادرها می‌خواهند جوانان‌شان این‌طور زندگی کنند، چرا از ابتدا غرورشان را پرورش می‌دهند؟ چرا فرزندان خود را از بچگی به کار کردن عادت نمی‌دهند.

نتیجه این طرز زندگی همین است که کسانی که در خارج تحصیل می‌کنند وجودشان سرشار از عقده و ناراحتی است و برای اختفای آن‌چه گذرانده‌اند متظاهر به چیزهایی می‌شوند که بدتر از بد است.

اولین کاری که در ایران خواهید کرد چه خواهد کرد؟

جواب‌های جالب: خوردن خورش قورمه سبزی، خوردن یک پرس چلوکباب، خوردن یک دیزی آبگوشت و پیاز کوبیده... رفتن به حمام و کیسه کشیدن، یک خواب راحت و مفصل، خوردن یک خربزه شیرین، کل و ....

جواب‌های جدی: بازدید از پیشرفت‌های ایران در سال‌های اخیر.

وقتی خلبان هواپیما اعلام کرد که از مرز گذشتیم و وارد خاک ایران شدیم ناگهان فریاد شادی از دانشجویان برخاست و دسته‌جمعی شروع به خواندن سرود «ای ایران» کردند و چون اشعار یادشان رفته بود نیمه‌کاره سرودخوانی را رها کردند و شروع به دادن شعارهای «زنده باد ایران...» نمودند و بعد باباکرم نواختند و یکی از بچه‌ها شروع به رقص کرد.

یک دختر و یک پسر در هواپیما جشن تولدشان را برگزار کردند و همه برای‌شان سرود تبریک تولد خواندند.

یک دختر و پسر که در آمریکا نامزد شده بودند می‌آمدند تا در ایران عروسی برپا کنند و در تمام راه با هم نجوا می‌کردند.

وقتی میهمان‌دار اعلام کرد که «تا چند لحظه دیگر در فرودگاه مهرآباد فرود خواهیم آمد» دانشجویان چنان فریادی کشیدند که زلزله افتاد. جوان‌ها به خاطر رسیدن به وطن مالامال از شادی بودند.

۲۵۹

کد خبر 2084852

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =