آمریکا سردمدار حمله به کشور ها در جهان / حکومت دکتر مصدق را آمریکا سرنگون کرد

تغییر رژیم‌های سیاسی از طریق مداخله‌ی خارجی اغلب نتایج فاجعه‌باری برای ملت‌ها به همراه می‌آورد. مشهودترین نمونه‌ی این شکست را می‌توان در تاریخ افغانستان جُست، شش بار مداخله برای تغییر حاکمیت همچنان رهاوردی برای این سرزمین نداشته است. چرا این مداخله‌های پرهزینه و خونین اغلب به جنگ داخلی، آشوب و بی‌ثباتی منجر می‌شوند؟

 به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از سایت دانشکده، الکساندر داونز، استاد علوم سیاسی و مدیر مؤسسه‌ی مطالعات امنیت و منازعه در دانشگاه جورج واشنگتن، در پی یافتن دلایل شکست پدیده‌ای است که در ادبیات علوم سیاسی با عنوان «تغییر رژیم از طریق مداخله‌ی خارجی» (Foreign-Imposed Regime Change یا FIRC) شناخته می‌شود. داونز استدلال می‌کند که موفقیت اولیه‌ی قدرت‌های خارجی برای تغییر رژیم به نتایج درازمدت فاجعه‌باری در کشور محل مداخله منجر می‌شود که به جنگ داخلی و آشوب سیاسی می‌انجامد. او در کتابش هم به بررسی موردی نمونه‌های تاریخی تغییر رژیم از طریق مداخله‌ی نظامی خارجی می‌پردازد و هم یک تحلیل آماری و داده‌محور از نمونه‌ها ارائه می‌دهد. پژوهش داونز ۱۲۰ مورد تغییر رژیم از طریق مداخله‌ی خارجی را در خلال سال‌های ۱۸۱۶ تا ۲۰۰۸ میلادی شناسایی کرده است.

داونز تغییر رژیم‌های سیاسی از طریق مداخله‌ی خارجی را به سه دسته‌ی اصلی تقسیم می‌کند:

نخست، تغییراتی که تنها به برکناری رهبران و به‌قدرت رسیدن نخبگان جدید محدود می‌شوند (leadership changes)؛
دوم، تغییراتی که علاوه ‌بر رهبران، نهادهای جدیدی نیز ایجاد می‌کنند (institutional)؛
و سوم، تغییراتی که قصدشان بازگشت رژیم‌های پیشین است (restoration).

نزدیک به ۵۸ درصد از موارد تغییر رژیم از طریق مداخله‌ی خارجی از نوع اول بوده است، ۱۸درصد از نوع دوم، و حدود ۲۵درصد نیز از نوع سوم.

جنگ داخلی: محتمل‌ترین گزینه پس از تغییر رژیم از طریق مداخله‌ی خارجی

ماه اوت ۲۰۲۱ دنیا از فروپاشی برق‌آسای حکومت مورد حمایت ایالات متحده در افغانستان شوکه شد. طالبان پس از بیست سال جنگ داخلی، کابل را دوباره فتح کرد. افغانستان از قرن ۱۹ تا کنون شش بار شاهد تغییر حاکمیت با دخالت خارجی بوده است. هیچ‌یک از موارد تغییر رژیم در افغانستان منجر به ثبات در این کشور نشده است. گرچه صدرنشین جدول کشور کوچک هندوراس است که هشت بار تغییر رژیم از طریق مداخله‌های خارجی‌ را تجربه کرده و همچنان با بی‌ثباتی گسترده دست‌وپنجه نرم می‌کند. 

بررسی داده‌های مربوط به ۱۲۰ مورد تغییر رژیم از طریق مداخله‌ی خارجی در خلال سال‌های ۱۸۱۶ تا ۲۰۰۸ نشان می‌دهد که نزدیک به یک‌سوم (۳۲ درصد) از این موارد در کمتر از ده سال به آشوب و جنگ داخلی در کشور ختم شده است. احتمال جنگ داخلی به‌خصوص وقتی به مراتب افزایش پیدا می‌کند که بر حسب طبقه‌بندی بالا تغییر رژیم از نوع اول رخ می‌دهد، یعنی تنها رهبران قبلی براندازی می‌شوند و رهبران تازه‌ای به قدرت می‌رسند. از مجموع ۳۶ مورد جنگ داخلی پس از تغییر رژیم، ۸۳ درصد وقتی رخ داده که تغییر رژیم از نوع اول (تغییر سران قدرت) بوده است. همچنین، احتمال جنگ داخلی به‌خصوص وقتی افزایش می‌یابد که تغییر رژیم همزمان با شکست در جنگ با قدرت مداخله‌گر خارجی اتفاق می‌افتد. 

داونز جنگ داخلی را چنین تعریف می‌کند: درگیری مسلحانه‌ای درون یک کشور که بین دولت و یک یا چند گروه سازمان‌یافته‌ی غیردولتی رخ می‌دهد و حداقل هزار کشته به همراه دارد. دولت شامل هر کسی می‌شود که مسئول اداره‌ی کشور است، چه رهبری بومی باشد یا یک حکومت اشغالگر خارجی مثل آمریکا در عراق سال‌های ۲۰۰۳ و ۲۰۰۴ یا آلمان نازی در بسیاری از کشورهای اروپایی در جنگ جهانی دوم. شورش‌های داخلی علیه هر یک از این نوع دولت‌ها جنگ داخلی محسوب می‌شوند. اما چرا تغییر رژیم از طریق مداخله‌ی خارجی ممکن است منجر به بی‌ثباتی، جنگ داخلی و یا کودتای نظامی شود؟ به نظر داونز، دو فرآیند در این‌جا دخیل هستند: یکی فروپاشی نیروی نظامی کشور (military disintegration)، و دیگری مشکل تعارض اولویت‌ها (problem of competing principals).

فروپاشی نیروی نظامی پس از تغییر رژیم یعنی دیگر کنترل و تسلط یک‌پارچه‌ای بر نیروهای مسلح کشور حاکم نیست و این نیروها می‌توانند به دسته‌های متفرقی تبدیل شوند که هر یک ساز خود را می‌زند. این امر زمینه را برای شورش و جنگ داخلی فراهم می‌کند. 

بخش‌هایی از نیروهای نظامی ممکن است از تغییر رژیم راضی نباشند. آن‌ها به مناطق دورافتاده یا خارج از کشور می‌گریزند و سپس با اتکا به تجهیزات و مهارت‌هایی که دارند به جنگ چریکی روی می‌آورند و علیه رژیم جدید می‌جنگند. بخش‌هایی هم صرفا ممکن است از این فرصت استفاده کنند تا از آب گل‌آلود ماهی بگیرند و با اتکا به زور اسلحه‌ی خود بخواهند قلمرو زمینی، نفوذ سیاسی و امتیازهای اقتصادی به دست آورند. 

در بسیاری از موارد تغییر رژیم، ممکن است که نخبگان قدرت جان سالم به در ببرند و با اتکا به بخش‌هایی از نیروی نظامی که به آن‌ها وفادار مانده‌اند به مبارزه ادامه دهند. همانطور که پیش‌تر اشاره شد، احتمال بروز جنگ داخلی به خصوص وقتی افزایش پیدا می‌کند که تغییر رژیم از نوع اول اتفاق می‌افتد، یعنی چهره‌های تازه‌ای به جای رهبران و نخبگان سیاسی قبلی قدرت را در دست می‌گیرند.

مشکل تعارض اولویت‌ها هم بلافاصله پس از تغییر رژیم برای رهبران تازه‌ای پیش‌ می‌آید که دست‌نشانده‌ی کشور خارجی هستند. رهبران دست‌نشانده از یک‌سو باید به کشور خارجی متعهد بمانند و از سوی دیگر باید رضایت اتباع کشور و گروه‌های ذی‌نفع را حاصل کنند؛ این دو می‌توانند با هم در تعارض باشند. 

اگر این رهبران دست‌نشانده در ازای خدمتگزاری منافع بیگانه به خواسته‌های داخلی بی‌توجهی کنند، در آن‌صورت نمی‌توانند به صورت دموکراتیک حکومت کنند و ناچار باید به روش‌های قهری برای زمامداری روی آورند. بی‌توجهی به خواسته‌های مردم ممکن است خود آتش شورش و جنگ داخلی را برافروزند و کار به براندازی‌ رهبران دست‌نشانده منجر شود. اگر هم رهبران دست‌نشانده به خواسته‌های بیگانه اعتنا نکنند، ممکن است کشور خارجی دوباره مداخله کند و به زور آن‌ها را از قدرت برکنار کند.

عمر کوتاه و بی‌ثبات رهبران داخلی پس از مداخله‌ی خارجی و تغییر رژیم

پژوهش داونز نشان می‌دهد که رهبرانی که با مداخله‌ی خارجی و از طریق تغییر رژیم به قدرت می‌رسند، معمولاً عمر سیاسی کوتاه‌تری دارند و بیشتر در معرض برکناری‌های خشونت‌بار قرار می‌گیرند. یک پژوهش دیگر نشان می‌دهد که تنها دو درصد از دولت‌های دست‌نشانده شانس این را داشته‌اند که با هیچ‌گونه چالش سیاسی داخلی روبرو نشوند. 

در اغلب موارد، برکناری رهبران دست‌نشانده از سه مسیر رخ می‌دهد:

نخست، برکناری مستقیم توسط مداخله‌گر، زمانی که رهبر دیگر نتواند منافع قدرت مداخله‌گر را تأمین کند؛
دوم، تسهیل یا تشویق به برکناری توسط نیروهای داخلی، با چراغ سبز قدرت خارجی؛
و سوم، سرنگونی از سوی بازیگران داخلی خشمگین از مداخله‌ی خارجی، که آن را تهدیدی علیه حاکمیت ملی می‌دانند.

انتظار این است که با تغییر رژیم یک کشور سیاست‌های جدیدی دنبال شوند که منطبق با منافع کشور مداخله‌گر باشند و یا لااقل به بهبود روابط بیانجامد. اما آیا چنین اتفاقی می‌افتد؟ 

پژوهش داونز نشان می‌دهد که احتمال این که رژیم دست‌نشانده نسبت به کشور مداخله‌گر وفادار بماند اندک است. در بسیاری موارد رهبران دست‌نشانده برای حفظ قدرت ناچار می‌شوند تا خواسته‌های ملت خود را در اولویت قرار دهند که در تضاد با منافع کشور مداخله‌گر است. در بسیاری از موارد از قضا روابط میان دو کشور پس از تغییر رژیم، چه از طریق مداخله‌ی نظامی و چه از طریق عملیات مخفیانه، بدتر هم می‌شود. 

پژوهش دیگری نیز نشان می‌دهد که برخلاف تصور عمومی، حتی روابط تجاری میان دو کشور آسیب می‌بیند و ارزش مبادلات اقتصادی میان کشور مداخله‌گر و کشوری که دستخوش تغییر رژیم شده به صورت میانگین ۴۵درصد کاهش پیدا می‌کند.  

اگر تغییر رژیم راه‌حل نباشد، پس جایگزین آن چیست؟ 

داونز می‌نویسد واقعیت این است که ابزارهای سیاست خارجی برای نفوذ بر رفتار دولت‌های دیگر، محدود و غالباً ناکارآمدند. در میان این گزینه‌ها، ابزارهایی چون تحریم اقتصادی و دیپلماسی اجباری (coercive diplomacy) (یعنی تهدید به زور یا اعمال زور به صورت محدود برای وادار کردن کشور هدف به تمکین) مطرح می‌شوند.

اما شواهد تجربی نشان می‌دهند این جایگزین‌ها نیز، به‌ویژه در برابر دولت‌های اقتدارگرا یا ایدئولوژیک، اغلب بی‌اثرند. به عنوان مثال، دیپلماسی اجباری  اگرچه به لحاظ نظری می‌تواند راهی برای اجتناب از جنگ باشد، در عمل بیشتر شکست خورده تا موفقیت کسب کرده باشد. مطالعات صورت‌گرفته بر روی تحریم‌ها نشان داده‌اند که در بهترین حالت حدود ۳۸ درصد و در بدترین حالت تنها ۴ درصد موفق شده‌اند رژیم هدف تحریم را وادار به تمکین به خواسته‌ها کند. داونز می‌نویسد تعجب‌آور اینکه «تحریم‌های هوشمند» که به جای کل اقتصاد، بخش‌هایی خاص مانند صنایع نظامی یا نهادهای وابسته به رهبران را هدف می‌گیرند، نرخ موفقیتی به‌مراتب پایین‌تر (تنها حدود ۱۰ درصد) داشته‌اند.

آمریکا سردمدار تغییر رژیم در جهان است. این کشور در صد سال گذشته رهبران ۳۳ کشور جهان  – از آلمان و ژاپن گرفته تا ایران و مکزیک – را برانداخته و افراد تازه‌ای را به قدرت رسانده است. اما داونز در پژوهش خود مداخلات دیگر ابرقدرت‌ها همچون اتحاد جماهیر شوروی سابق در اروپای شرقی برای حفظ رهبرانِ هم‌پیمانش بعد از جنگ جهانی دوم را نیز از نظر گذرانده است، مداخله‌هایی که به باور او برای ملت‌های کشورهای هدف جز تباهی ارمغانی نداشت. مداخله‌های آلمان نازی در اروپا و بالکان و چندین مداخله‌ی فرانسه در کشورهای آفریقایی، که پیش‌تر مستعمره‌اش بود، هیچ یک موفقیتی به همراه نداشته‌اند. 

او در عین‌حال به مداخله‌ی قدرت‌های کوچکی که به بازی تغییر رژیم پیوسته‌اند هم می‌پردازد؛ از هشت رهبر هندوراس که از سوی بازیگران خارجی سرنگون شدند، هفت نفرشان را کشورهای همسایه مانند گواتمالا، السالوادور و نیکاراگوئه برکنار کردند. دیگر قدرت‌های کوچک که در تغییر رژیم دخالت داشته‌اند شامل برزیل و آرژانتین در پاراگوئه (۱۸۶۹)، شیلی در پرو (۱۸۸۱–۸۲)، تانزانیا در اوگاندا (۱۹۷۹)، ویتنام در کامبوج (۱۹۷۹) و رواندا و اوگاندا در کنگو (۱۹۹۷) می‌شوند.

داونز نتیجه می‌گیرد که هرچه اجرای تغییر رژیم ساده‌تر به‌نظر برسد، احتمال موفقیت آن کمتر است. برای مثال، زمانی که تنها تغییر رهبری هدف قرار می‌گیرد، بدون اصلاحات نهادی یا آماده‌سازی برای ساختار قدرت پساسقوط، احتمال شکست بیشتر است. او به طراحان تغییر رژیم با مداخله‌ی خارجی هشدار می‌دهد که تمرکز بر سرنگونی حکومتِ هدف، بدون برنامه‌ای برای حکومت‌داری پس از آن، اشتباهی مکرر و پرهزینه است. موفقیت در تغییر رژیم، اگر هم رخ دهد، اغلب بی‌ثباتی و پیامدهای ناخواسته‌ای برای همه‌ی طرف‌ها در پی دارد.

216216

کد خبر 2087801

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =