به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، ناصرالدینشاه قاجار در خاطرات روز سهشنبه ۲۱ تیر ۱۲۴۹ (۱۲ ربیعالثانی ۱۲۸۷) نوشت: صبح سوار شدیم برای شکار. به دیدگاهِ مرجکنو که رسیدیم، به میرشکار گفتم دوربین بیندازد به مرجکنو. دو دسته شکار، همه قوچ بودند پدرسوختهها. دسته بالا که خیلی بودند و همه کهنهقوچ بود حرکت کردند. با دوربین دیدم در سره قوچ سرکَل چیز غریبی بود، بسیار بسیار بزرگ بود. رفتند سرازیر شدند به گودیِ مرجکنو. دسته دیگر که قوچ کوچکتر داشت، آمدند پایینتر در مرجکنو خوابیدند. ما ناهار خورده، همه پیشخدمتها و غیره بودند.
بعد از ناهار با میرشکار، سیاچی میاچی و غیره رفتیم، از جعده [جاده] کوچک مرجکنو. شکارها نزدیک خوابیده بودند، ما را دیدند، برنخواسته، ما رفتیم بالای سرشان نشستیم. موسی، رحمتالله ماندند سر زدند. قدری از بالادستِ ما رفتند. حاجی پسر موسی نفهمیدگی کرده، جلوی شکار نرفت، شکارها رفتند برای گودیِ مرجکنو. جای ما هم بد بود، خرپشت بود، هیچ شکار دیده نمیشد. اما موسی میگفته است که شکارها تیررس زیر ما آمده بودند و ما ملتفت نشدهایم.
خلاصه رفتیم برای گودیِ مرجکنو، شاید قوچهای بزرگ باشد. رفتیم، چیزی نبود. یک کبک دری صادق با گلوله زده بود. یک کبک دری از قله مرجکنو پرید، یکسر رفت به قله آخری طرف منزل لوارک – خیلی پرش است. خلاصه در گودیِ مرجکنو پیاده شده، هندوانه خوردم. خیلی سرد شد. نماز کردم. از جعده بزرگ مرجکنو رفتم پایین به آفتابگردان [آفتابگیر/ سایهبان]، همانجایی که صبح ناهار خورده بودیم. همه جابهجا بودند. موچولخان از جانب یحییخان نوشتهجات وزیر خارجه را آورد، با یک قوطی بزرگ که نمونه ابریشمهای نوغان امساله بود. ابریشمها را دیدم، بسیار خوب بودند. شکر خدا را کردم، الحمدلله گفتم. فقره امر سیستان هم که با انگلیسها گفتوگو داشتیم خوب گذشته بود. بنا شده بود بروند سرحد سیستان ما را تحدید حدود بکنند که نزاع سرحدی با افغانها مرتفع شود.
قرار اسب حرمخانه و خودمان را دادیم با امینالسلطان، ابراهیمخان، ناصرقلی خره، میرزا علیخان، صد رأس اسب کم کردم برای سفر عتبات.
غروبی آمدیم منزل. شب بعد از شام مردانه شد. مریمی را روی دیرک چادر فرستاده بودم، مثل بندبازها رفت بالا قایم شد. علیرضاخان، عرفانچی، میرزا علیخان آمده، زیر دیرک، گفتم نشستد. روزنامه را عرفانچی گرفت به خواندن. علیرضاخان هم نشسته بود. لاله چراغ دست میرزا علیخان بود. یک بار سرفه کردم، مریمی فریادکنان خودش را از دیرک انداخت پایین (یعنی صُر [سُر] خورد) افتاد روی لاله، لاله شکست. اینها که نشسته بودند گریختند. بسیار بسیار ترسیدند. زیاد خنده داشت. مهتاب خوبی بود. میگفتند امشب ماه خواهد گرفت؛ ما چیزی نفهمیدیم. بعد خوابیدیم.
منبع: روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه قاجار از ربیعالاول ۱۲۸۷ تا شوال ۱۲۸۸ ق به انضمام سفرنامه کربلا و نجف، به کوشش مجید عبدامین، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، چاپ اول، زمستان ۱۳۹۸، صص ۲۸-۲۷
۲۵۹
نظر شما