به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، به نقل از ایبنا، رضا دستجردی در گفت و گویی با سعید کلاتی، مترجم کتاب «هتل سرخ» بهقلم آلن فیلپس از تازههای نشر ثالث انجام داده است. کتاب فیلپس، سردبیر سابق سرویس خارجی تلگراف و کارشناس مسائل روسیه به تفصیل توضیح میدهد که چگونه استالین با محدودسازی فعالیت خبرنگاران بریتانیایی و آمریکایی گزارشگر اخبار جبهه شرقی در طول جنگ و واداشتنشان به بازتولید و انعکاس پروپاگاندای کرملین، واقعیت مدنظر خود را ایجاد میکرد.
او همچنین شرح میدهد که این خبرنگاران در هتل مجلل متروپل از نعمتهای بسیار، همچنین امکاناتی چون استخدام زنان زیبارو به عنوان مترجم برخوردار بودند. برخی از این مترجمها، خبرنگاران خارجی را به حاملان رباتگونه پروپاگاندای کرملین تبدیل کرده بودند، ولی برخی دیگر در دلْ مخالفان جسوری بودند که در گوش این خبرنگاران واقعیتهای زندگی در شوروی را نجوا میکردند و مجازات حبسهای طولانی در گولاگ را به جان میخریدند. داستان نقش زنهای هتل متروپل و خبرنگاران خارجیای که با این زنان کار میکردند، با استفاده از بایگانیهای انگلیسی و منابع روسی، برای نخستینبار در این کتاب روایت میشود. آنچه در پی میآید، ماحصل گفتوگوی ایبنا با سعید کلاتی مترجم پرکار است که از وی پیشتر آثاری چون «مائوئیسم»، «مرد سرنوشت»، «مهندسی به سبک کمونیسم»، «افسانه رهبر مقتدر»، «عصر جاهطلبی» و نظایر آن نیز به چاپ رسیده است.
****
چه چیزی باعث شد تصمیم بگیرید کتاب «هتل سرخ» را ترجمه کنید؟ آیا دغدغه خاصی نسبت به رسانه، تاریخ روسیه یا جنگ جهانی دوم داشتید؟ کتاب چه ویژگیهایی داشت که احساس کردید باید به دست مخاطب فارسیزبان برسد؟
همانطور که حتماً ملاحظه فرمودهاید، در تقدیمی این کتاب نوشتهام: «پیشکش به محضر تمام مترجمهای متعهدی که بیچشمداشت قلم میزنند تا راهی بهسوی آگاهی باز کنند.» درواقع «هتل سرخ» در وهله اول درباره مترجمهایی است که با پذیرش مأموریت ترجمه برای خبرنگارهای خارجی در شوروی استالینی ریسک بزرگی را به جان خریدند، چون هر آن ممکن بود متهم به خیانت و بعد هم بهراحتی حذف شوند. شاید در نگاه اول نشود شباهتهای آشکاری بین شوروی آن دوران و ایران امروز یافت، اما قطعاً مترجمهایی که امروز با این شرایط نشر و فروش کتاب در ایران هنوز پای کار ایستادهاند و برای آگاهیبخشی به جامعه ایرانی قلم میزنند کاری به همان بزرگی میکنند. در جامعهای که رشد نرخ تورم نه روزانه، بلکه ساعتی شده است، نوشتن و ترجمه کردن با تیراژ دویست، سیصد نسخه کار بسیار بزرگی است که از هر کسی برنمیآید. از سوی دیگر، من قبل از شروع ترجمه تماموقت دوره نسبتاً زیادی روزنامهنگار بودم و در روزنامههای انگلیسیزبان و فارسیزبان زیادی قلم زدم، بنابراین، ترجمه این کتاب را ادای دینی میدانم هم به جامعه روزنامهنگارها و هم به جامعه مترجمین که خود را بهنوعی عضو کوچکی از این دو جامعه زحمتکش و قدرنادیده ایرانی میدانم.
آیا پیش از این کتاب، با آثار مشابهی در حوزه رسانه یا تاریخ شوروی کار کرده بودید؟
بله، پیش از این کتاب، اثر دیگری راجع به شوروی کمونیستی ترجمه کرده بودم به نام «مهندسی به سبک کمونیسم» که درباره انتقال دانش فنی ساخت ادوات جنگی و نظامی از ایالاتمتحده به شوروی از طریق جاسوسهای شوروی بود. دو مهندس یهودی آمریکایی به دلیل سمپاتی با ایدئولوژی کمونیسم شروع به جاسوسی برای استالین از آمریکا میکنند و بعد از لو رفتن به شوروی میروند و آنجا بهزعم خودشان «سیلیکون ولی» شوروی را تأسیس میکنند. کتاب ضمن داشتن نثری روان و جذاب، روایتی خواندنی دارد و با جزئیات به خواننده نشان میدهد که در اوایل جنگ سرد، سیستم امنیتی امریکا تا چه حد فشل بود، بهطوریکه افراد بهراحتی میتوانستند اسناد و اسرار طبقهبندیشده را از پایگاههای نظامی آمریکایی بدزدند، به خانه ببرند از آنها کپی یا میکروچیپ تهیه کنند و بعد آنها را سر جایشان بازگردانند، بدون اینکه آب از آب تکان بخورد و کسی متوجه شود. همچنین رمانی از جان لوکاره به نام «دار و دسته اسمایلی» ترجمه کرده بودم که در فضای جنگ سرد اتفاق میافتاد و حال و هوای جاسوسی داشت که آن نیز غیرمستقیم به شوروی سابق میپرداخت.
چه چالشهایی در ترجمه این کتاب تجربه کردید؟ نثر آلن فیلپس پیچیده است یا روزنامهنگارانه؟
خوشبختانه کتاب چالش خاصی نداشت، چون آلن فیلپس یک روزنامهنگار است و اغلب نثر روزنامهنگارها در مقایسه با نثر مورخین یا اساتید دانشگاهها سادهتر و روانتر است و بیشتر از آنکه به نظریهپردازی و القای آرای خود به خواننده بپردازند، سعی در شرح ماوقع دارند، البته نمیتوان انکار کرد که نویسنده سعی در بیان آرای شخصی خود و بهاصطلاح فروختن آن به خوانده نداشته، اما این موضوع در مقایسه با آثار نظریتر کمتر مشهود است. شاید تنها چالشی که پیش روی داشتم تلفظ اسامی روسی بود که باید آنها را مرتب چک میکردم تا مبادا اشتباه بنویسم.

کتاب از نظر لحن، گاهی طنز تلخ، گاهی گزارشنویسی، و گاهی توصیف دراماتیک دارد. چگونه موفق شدید این لحنها را در ترجمه حفظ کنید؟
چقدر از خواندن این پرسش شما خوشحال شدم، چون نشان میدهد تلاشهایم در این سالها به ثمر نشسته است. به نظر من، یک مترجم زمانی از وادی «ترجمه» پای در وادی «هنر» میگذارد که موفق میشود لحن نویسنده را بهدرستی و با همان کموکیف منتقل کند. امروز با رشد چشمگیر و برقآسای هوش مصنوعی و دیگر ابزارهای ترجمه ماشینی، انتقال مفهوم و معنا تا حد زیادی برای همه مترجمها میسر شده است، اما بهاصطلاح درآوردن لحن آن چیزی است که یک ماشین هرگز قادر به انجامش نخواهد بود، اینجاست که یک مترجم توانمند میتواند هنر خود را به نمایش بگذارد و خواننده مقصد را در حظی که خود از خواندن متن مبدأ برده است شریک سازد.
شاید در آثار اولیهای که از بنده منتشر شده است به دلیل قِلّت تجربه این مهم مشهود نباشد، اما از یک جایی به بعد تمام هم و غم بنده این بود که بتوانم لحن نویسنده را به درستی منتقل کنم، لذا در مجموعه آثار متأخرترم شما هیچ دو کتابی را نمییابید که از لحن یکسانی برخوردار باشند، یعنی من تلاشم را کردهام، اما اینکه چقدر در این مهم موفق بودهام به قضاوت خواننده برمیگردد. اما در پاسخ به اینکه چگونه میتوان به این نقطه رسید به نظر من نیاز به چند پیششرط است: نخست اینکه مترجم خود به این مرحله از بلوغ در کار خود رسیده باشد و بداند که دیگر صرفاً انتقال معنا و مفهوم از او انتظار نمیرود و باید در انتقال لحن صحیح نیز ممارست ورزد، دوم مترجم باید سابقه مطالعاتی بسیار بالایی داشته باشد، چون یکی از چیزهایی که در انتقال لحن صحیح به شما کمک میکند داشتن دایره واژگانی بالا است، هر چه مترجم دایره واژگانی بیشتری داشته باشد و به موقعیتهای داستانی و ناداستانی بیشتری در تجربه مطالعاتی خود برخورد کرده باشد بهتر میتواند در انتقال لحن موفق باشد.
به عبارتی کتابهایی که ما در طول زندگانی خود میخوانیم بهمثابه برفی است که بر کوهستان حافظه ما میبارد و زمانی که شروع به نوشتن میکنیم این برف اندکاندک آب شده و در نوشتههای ما جاری میشود.

آیا در طول فرایند ترجمه، ناچار شدید برای درک بهتر محتوای کتاب، تحقیقات تاریخی یا سیاسی انجام دهید؟
قطعاً در ترجمه آثار تاریخی و علمی، مترجم یا باید کارشناس و متخصص آن حوزه باشد یا موازی با ترجمه کتاب، آثار دیگری را مطالعه کند تا به درک بهتری از متن برسد. امروز به یُمن وجود دانشنامههای آنلاین و هوش مصنوعی کار برای مترجمین بهمراتب آسانتر شده است و دیگر مجبور نیست که برای درک یک موضوع خاص در کتابهای مختلف سرگردان شود، بلکه با یک جستوجوی ساده میتواند دقیقاً به مطلبی که برایش غامض و پیچیده است دست یابد و از آن رفع ابهام کند.
به نظر شما کتاب تا چه حد توانسته ارتباط میان دوران استالین و دوران پوتین را به شکل مؤثری ترسیم کند؟
اجازه دهید برای پاسخ به این پرسش مهم شما از نویسنده «هتل سرخ» وام بگیرم: «با نزدیک شدن دوره کوتاه دموکراسی در روسیه به پایان خود، امروز استالین بار دیگر علناً بهعنوان یک رهبر بزرگ ستوده میشود. پیروزی ارتش سرخ در آنچه روسها از آن بهعنوان "جنگ بزرگ میهن پرستانه" یاد میکنند ریشه آن روحیه میلیتاریستی است، که پوتین در طول دو دهه حکمرانی خود در روح و جان مردم روسیه قطرهقطره چکانده است. استالین در پایان آن جنگْ ناسیونالیسم اوکراینی را درهم شکست و مرزهای شوروی را به محل مرزهای روسیه در دوران امپراتوری تزارها برگرداند. هشتاد سال بعد، پوتین دقیقاً جا پای استالین گذاشته و با شروع جنگ علیه اوکراین به دنبال کندن ریشه اوکراین و اثبات این است که روسیه کماکان یک ابرقدرت است. امروز بد نیست بار دیگر به یاد بیاوریم که در دهه ۱۹۴۰ شهروندان شجاعی در روسیه زندگی میکردند، که شعلههای حقیقت را روشن نگاه میداشتند.
امروز محیط و جو رسانه از زمین تا آسمان با آنچه در دهه ۱۹۴۰ وجود داشت، یعنی زمانی که رسانههای مکتوب یکهتازی میکردند و رادیو و فیلم، تازه پای به عرصه وجود نهاده بودند، فرق کرده است. استالین تمام رسانههای مکتوب را کنترل میکرد و در ۱۹۴۱ طی فرمانی دستور داد هرچه رادیو در آن کشور وجود داشت را مصادره کنند و ملت هراسیده هم رادیوهای خود را تسلیم حکومت کردند. اما او بااینهمه هم راضی نمیشد و سعی میکرد با مهار خبرنگارهای خارجی اجازه ندهد هیچ اطلاعات ممنوعی از روسیه به بیرون نشت کند. این سیاست بهخوبی به او خدمت کرد: رژیمش برخلاف سَلَفش، تزار نیکلای دوم، که تاجوتختش را در طول جنگ جهانی اول از دست داد، دوام آورد و پیشرفت کرد.
پوتین نیز از این تجربه درس گرفت و چنان پنجههایش را محکم دور حلقوم رسانههای روسی در سالهای ابتدایی این قرن فشرد که تنها دو روز بعد از شروع حملاتش به اوکراین توانست آخرین شبکههای رادیویی و تلویزیونی مستقل روسیه را ساکت کند. نیازی به نهادینه کردن سانسور رسمی نبود. رسانههای داخلی و خارجی چنان با دقت رصد میشدند، که حتی استفاده از یک کلمه "اشتباه"-مانند توصیف حمله به اوکراین با عنوان «جنگ» -منجر به تعطیلی آن رسانه و زندانی شدن عواملش، اگر داخلی بود، و اخراج خبرنگارهایش، اگر خارجی بود، میشد. حتی با وجود شبکههای تلویزیونی روسی که مدام در حال پخش پروپاگاندای طرفدار جنگ علیه اوکراین هستند، باید نشست و دید که پوتین تا کی میتواند روایت جنگی، که فکر میکرد فقط سه روز طول میکشد، را کنترل کند.»
برخی ممکن است تصور کنند این کتاب دیدی ضدروسی دارد. شما بهعنوان مترجم، این دیدگاه را چطور ارزیابی میکنید؟
من دقیقاً برعکس فکر میکنم، به نظر من قهرمانهای اصلی این کتاب نه خبرنگارهای خارجی اعم از آمریکایی و انگلیسی و فرانسوی، که مترجمهای روس هستند. آنهایی که با قمار روی زندگی و خانواده خود اطلاعاتی را به خارجیها میدادند که خبرنگارهای خارجی بدون وجود آنها هرگز قادر به فهمیدنشان نبودند. البته نباید فراموش کرد که این کتاب را یک فرد غربی نوشته، کسی که ریشه در فرهنگی دارد که با تمام وجود از کمونیسم و فاشیسم متنفر است و در تمام سالهای بعد از جنگ جهانی دوم چه در عرصه سینما و چه در عرصه ادبیات تلاش کرده تا چهرهای منفور از این دو مکتب فکری به دنیا نشان بدهد.
بنابراین خیلی خوشبینانه است اگر انتظار داشته باشیم که نویسنده در ستایش استالین یا نظام کمونیستی حرفی بزند، اما باز بااینحال خواننده زیرک و باهوش میتواند از لابهلای سوگیریهای ظریف نویسنده اطلاعاتی را کسب کند که شاید برای نخستینبار است که منتشر میشوند. اینکه استالین زنی را صرفاً به دلیل بردن یک خبرنگار خارجی به خانهاش و نشان دادن شرایط تحقیرآمیز زندگی روسها که در خانههای اشتراکی و محقر زندگی میکردند به گولاک محکوم کرد چیزی نیست که نویسنده بخواهد از خودش دربیاورد یا جعل کند؛ اینها حقایق تاریخی هستند.
با توجه به شرایط امروز رسانهها، آیا شباهتی میان فضای هتل متروپل در دهه ۱۹۴۰ و وضعیت خبرنگاران معاصر میبینید؟
خوشبختانه ظهور شبکههای اجتماعی انحصار خبررسانی را از دست رسانههای رسمی و جریان اصلی خارج کرد و امروز فرد مُخیر است از میان انبوه رسانههایی که وجود دارند گزینهای را انتخاب کند که فکر میکند حقیقت را میگوید یا حرفی را میزند که او دوست دارد بشنود. در جنگ تحمیلی ۱۲روزه اخیر علیه کشور عزیزمان، دست بسیاری از رسانههایی که ادعای بیطرفی و حقیقتگویی داشتند عیان شد، شبکههایی که از صبح تا شب با بیان اخبار دروغ و ناراحتکننده سعی در به هم ریختن روح و روان مردم ما داشتند. مثلاً مجری خبر فلان شبکه میگفت که آرد نیست و مردم به نانواییها هجوم آوردهاند، اما من وقتی به نانوایی میرفتم میدیدم که اصلاً این طور نیست، این اتفاق باعث شد که بسیاری از مردم اعتماد خود را به این شبکهها که سالها در خفا خبرسازی و دروغپراکنی میکردند از دست بدهند.
بااینهمه، شما میبینید که تمام رسانههای جریان اصلی بینالمللی در مورد جنایاتی که اسرائیل در غزه مرتکب میشود سکوت کردهاند، چرا؟ چون صاحبان این رسانهها یا همگی صهیونیستها هستند یا بودجههای کلانی از آنها دریافت میکنند. چندی پیش نماینده پارلمان اروپا میگفت چطور در حمله روسیه به اوکراین همه موضع گرفتید و محکومش کردید و حتی اجازه شرکت روسیه در المپیک را از او سلب کردید، اما امروز همه چشمتان را به روی غزه بستهاید؟ اما امروز با دهه ۱۹۴۰ خیلی فرق میکند، امروز دیگر انسانها اطلاعات خود را از یکی دو منبع محدود کسب نمیکنند و این کارها صرفاً باعث بیآبرویی و بیاعتبار شدن این رسانههای یک بام و دو هوا میشود.
به نظر شما، رسانههای جهانی امروز نیز درگیر پروپاگاندا هستند؟ اگر آری، شباهتها و تفاوتهایش با دوران استالین چیست؟
صد درصد، اصلاً رسانه ایجاد شده که تولید پروپاگاندا کند، هیچ رسانهای در هیچ کجای جهان به دنبال کشف و انعکاس حقیقت نیست. حالا رسانهای مثل بیبیسی سیاست دارد و پروپاگاندایش را در لفافی به ظاهر زیبا بیان میکند که مخاطب عامتر متوجهش نمیشود و پروپاگاندا و لفاف را با هم فرو میبلعد، در حالی که رسانههای مثلاً کره شمالی و کوبا مستقیم و بیپروا پروپاگاندای خود را بیان میکنند. همانطور که در پاسخ به پرسش قبلی شما عرض کردم در زمان استالین دسترسی به اطلاعات محدود بود و به همین دلیل هم استالین موفق شد با آن برنامهریزیها همان چیزی که خودش میخواست را به خورد رسانههای غربی بدهد تا از حمایت و تجهیزات آنها برخوردار شود. اما آیا امروز چنین چیزی با وجود ماهواره و اینترنت و هوش مصنوعی ممکن است؟
قطعاً خیر، اینکه ما هنوز هم سعی کنیم به نمط سابق پروپاگاندای خود را به خورد مخاطب بدهیم نهتنها به شعور مخاطب خود توهین کردهایم بلکه به آبرو و اعتبار خود چوب حراج زدهایم. لذا شما میبینید که رسانههایی که از رانت و حمایتهای دولتی برخوردار هستند کماکان رویکرد ۴۰ سال پیش خود را ادامه میدهند، چون واهمهای برای از دست دادن مخاطب خود ندارند و درآمدشان تابعی از داشتن یا نداشتن مخاطب نیست و بودجهای که دریافت میکنند نهتنها قطع نمیشود بلکه بیشتر هم میشود، اما رسانههایی که به کمکهای مردمی و مخاطب وابستهاند مدام سعی میکنند رویکرد خود را تغییر دهند تا مبادا مخاطب خود را از دستداده و ممر درآمدشان نابود شود.
۲۱۶۲۱۶
نظر شما