فاطمه غفاری: در آستانه سالروز عملیات «مرصاد» ـ نقطه پایانی هشت سال جنگ تحمیلی و لحظه شکست سنگین سازمان مجاهدین خلق (منافقین) و حامیان بعثی ـ ناگفتههای بسیار و روایتهای پنهانی هنوز در دل میدان مانده است. یکی از همراهان نزدیک شهید علی صیادشیرازی در این عملیات، پذیرفت با خبرآنلاین به گفتوگو بنشیند؛ هرچند بنا به دلایل امنیتی و شخصی، نامش را فاش نمیکند، اما خاطرات او نهتنها پرده از وجوه نادیده این نبرد بزرگ برمیدارد، بلکه سیمای انسانی درخشانی از شهید صیاد و نیروهای شرکتکننده در این ایام حساس را نمایان میکند.
در این مصاحبه، راوی از لحظههای فشرده نبرد، تردیدها و تصمیمات راهگشا، فرماندهی شجاعانه و دغدغهمند شهید صیادشیرازی و فضای پیچیده نظامی ـ سیاسی ایران در تابستان ۱۳۶۷ میگوید؛ از خلبانانی که در مقابل شلیک به ستون دشمن مقاومت کردند، از جنایتهای منافقین در اسلامآباد و سرانجام روزهایی که «جهنم مرصاد» برای فرقه شکستخورده مجاهدین خلق رقم خورد.
شما که خودتان در عملیات مرصاد حضور داشتید، اهمیت این عملیات را چطور ارزیابی میکنید؟
سالروز عملیات مرصاد، درواقع سالروز پیروزی ایران بر عناصر خودفروخته سازمان مجاهدین خلق یا همان «منافقین» است که سرسپردگی خودشان را در دو عملیات «آفتاب» و «چلچراغ» به ارتش بعث عراق ثابت کرده بودند. اهمیت عملیات «مرصاد»، در درهم شکستن مرحله سوم و اصلی عملیاتهای این سازمان بود. که در این مرحله اسمش را «فروغ جاویدان» گذاشته بودند و تدارکات گستردهای هم برایش انجام داده بودند و به موفقیتش صددرصد اطمینان داشتند. ولی به کمک خدا و با فداکاری و رشادت و اتحاد همه نیروهای رزمنده و مردم ایران و بخصوص با فرماندهی مدبرانه شهید صیاد شیرازی که فرمانده کل این عملیات محسوب میشد، منافقین شکست سختی خوردند و تار و مار شدند.
وقتی منافقین به کرند رسیدند مسعود و مریم رجوی ستاد فرماندهی خود را در کرند تشکیل دادند و به سمت اسلامآباد پیشروی کردند. درگیریهایی در سر راه بین نیروهای پراکنده در منطقه با منافقین اتفاق افتاد، ولی مختصر بود و مانع پیشروی منافقین نمیشد.
لطفا یک شرح مختصر از اوضاع سیاسی - نظامی ایران پیش از عملیات مرصاد بفرمایید تا به شرح کامل عملیات برسیم.
در ابتدای سال ۶۷، ارتش عراق با تهاجم وسیع و بمباران گسترده شیمیایی جبههها، توانست خطوط پدافندی را در هم بشکند و مناطق مجنون، شلمچه و فاو را دوباره پس بگیرد. بعد از این عملیاتها سازمان مجاهدین خلق، با کمک نیروی هوایی ارتش عراق و تایید و همراهی آمریکا، دو عملیات علیه ایران انجام دادند به نام عملیاتهای «آفتاب» و «چلچراغ».
عملیات آفتاب در فروردین ۶۷ و عملیات چلچراغ در خرداد ۶۷ انجام شد و منافقین در این عملیاتها موفق بودند. حتی در عملیات چلچراغ موفق شدند به مدت سه روز شهر مهران را تصرف کنند. در همین زمان سناتور آمریکایی، مروین دایملی، با اعضای سازمان ملاقات کرد و ضمن تشویق آنها، گفت که بهزودی از مهران تا تهران رژه خواهیم رفت.
۲۷ تیرماه ۶۷، ایران قطعنامه ۵۹۸ سازمان ملل را برای پایان دادن به جنگ پذیرفت. البته عراق قبلا قطعنامه را پذیرفته بود، ولی آتشبسی در کار نبود. وقتی ایران قطعنامه را پذیرفت، در خطوط پدافندی جبههها گسست و فترتی ایجاد شد. چرا؟ چون قطعنامه پذیرفته شده بود و قاعدتا باید آتشبس اجرا میشد و نیروها از حالت آمادهباش پدافندی خارج شده بودند.
ولی در همین زمان و بعد از پذیرش قطعنامه، عراق دوباره حملات گستردهای را به جنوب ایران و به خرمشهر آغاز، و شهرها و مناطق مرزی جنوب را تصرف کرد و اسیران زیادی گرفت. این حملات که بعدا معلوم شد درواقع عملیات فریبی به جهت کمک به عملیات اصلی منافقین بوده، باعث شد تمرکز و توجه فرماندهان جنگ، از آقای هاشمی و رئیسجمهور وقت آقای خامنهای گرفته تا فرماندهان ارتش و سپاه به جنوب معطوف بشود.
سازمان منافقین از این آشفتگی اوضاع استفاده کردند و در صبح روز سوم مرداد ۶۷، با پشتیبانی گسترده آتش توپخانه و نیروی هوایی عراق، از مرز خسروی وارد خاک ایران شدند و بهسرعت پیشروی کردند. آنها پنج محور برای عملیات خود در نظر گرفته بودند و همچنین برای هر محور فرماندهی. محور یکم سرپل ذهاب بود، محور دوم اسلامآباد، محور سوم کرمانشاه، محور چهارم همدان، محور پنجم قزوین و سپس تهران. برنامه این بود که به تهران برسند و در تهران پس از آزاد کردن نیروهای زندانی سازمان، به اتفاق تهران را تصرف کنند.
از آنجایی که از یک طرف آتشبس اعلام شده بود و نیروهای پدافندی از حالت آمادهباش خارج شده بودند و از یک طرف اخبار تهاجم به جنوب، توجهات و نیروها را به طرف خودش کشیده بود، در همان ابتدای حمله منافقین، خط پدافندی غرب بهسرعت شکست. آتش توپخانه عراق، جاده را برای عبور منافقین پاکسازی میکرد، هواپیماهای پیشرفته عراق بمباران گستردهای در مسیرها انجام دادند و بعد از آن منافقین با نیروهای پیاده و زرهی در جاده قصرشیرین – سرپلذهاب بهسرعت پیشروی کردند. برنامهشان این بود که در ۳۳ ساعت به تهران برسند و قبل از هر واکنش دفاعی، تهران را تصرف کنند.
منافقین روی همراهی و پیوستن مردم به خودشان خیلی حساب کرده بودند. ولی مردم با شنیدن اخبار و اتفاقات در شهرهای سر راه، با وحشت از سر راه پیشروی آنها عقب مینشستند و به سمت کرمانشاه میرفتند. وقتی منافقین به کرند رسیدند مسعود و مریم رجوی ستاد فرماندهی خود را در کرند تشکیل دادند و به سمت اسلامآباد پیشروی کردند. درگیریهایی در سر راه بین نیروهای پراکنده در منطقه با منافقین اتفاق افتاد، ولی مختصر بود و مانع پیشروی منافقین نمیشد.
در اسلامآباد غرب، منافقین به محض ورود مرتکب دو جنایت شدند: یکی اینکه نیروهای ایرانی که بیخبر از جریان وقایع و حضور منافقین به شهر برمیگشتند را بازداشت و در شهربانی اسلامآباد زندانی کردند و وقتی با اعتراض آنها مواجه شدند، همگی را به رگبار بسته و شهید کردند. دوم، همین رفتار وحشیانه را با بیماران بیمارستان اسلامآباد انجام دادند. منافقین که میخواستند از امکانات بیمارستان برای مجروحان خودشان استفاده کنند، همه بیماران را به محوطه بیمارستان کشانیده و به شهادت رساندند.
بعد از تصرف اسلامآباد به طرف کرمانشاه حرکت کردند؛ ولی قبل از رسیدن به کرمانشاه، در ده کیلومتری اسلامآباد، در اثر ازدحام مردم در گردنه حسنآباد زمینگیر شدند و در برنامه ۳۳ ساعتهشان تاخیر ایجاد شد؛ چون در آنجا یک تراکتور و یک کامیون با هم تصادف کرده و راه را بسته بودند.
از طرفی چند اتوبوس از نیروهای سپاه و ارتش که داشتند برای کمک به جنوب میرفتند، در گردنه چهارزبر که کمی بعد از گردنه حسنآباد واقع است، با ستون منافقین مواجه میشوند. منافقین تیراندازی میکنند و نیروها از اتوبوس پیاده و درگیر میشوند و چون هوا تاریک هم شده بود و منافقین پیشبینی برخورد اینچنینی را نکرده بودند، زمینگیر میشوند ودیگر راه پیشروی ستون منافقین بسته شد.
اولین درگیریها از همینجا شروع شد؛ درنتیجه برنامه منافقین برای رسیدن به کرمانشاه و تصرف آن و اعلام جمهوری دموکراتیک خلق از کرمانشاه به کل به هم ریخت.
به من هم خبر دادند که به فرودگاه بروم. وقتی من به عنوان افسر عملیات به فرودگاه مهرآباد رسیدم، صیاد آنجا قدم میزد و منتظر رسیدن فرماندهان سپاه بود،
عکسالعمل فرماندهان عالی جنگ نسبت به این اتفاقات چه بود؟
فرماندهان عالی هنوز هویت نیروهای تهاجمی در غرب را نمیدانستند و چون همچنان توجهات به حملات عراق در جنوب معطوف بود، حرکت یک ستون در جادههای غربی و آن هم به این سرعت بسیار عجیب بود و فرماندهان نمیدانستند که هویت این نیروها چیست؛ چون مواجهه رودررویی در کار نبود و توپخانه و نیروی هوایی عراق هم فعال بود، کار تشخیص هویت دشمن را مشکل کرده بود.
تیمسار صیادشیرازی که در آن روزها سمتی در نیروهای مسلح نداشت و به عنوان نماینده امام در شورای عالی دفاع خدمت میکرد، همان شب توسط سردار شمخانی در جریان حوادث قرار گرفت و به او مأموریت داده شد که به منطقه برود. به من هم خبر دادند که به فرودگاه بروم. وقتی من به عنوان افسر عملیات به فرودگاه مهرآباد رسیدم، صیاد آنجا قدم میزد و منتظر رسیدن فرماندهان سپاه بود، ازجمله سردار رضایی، سردار رشید و... بنده همراه تیمسار صیاد بلافاصله با فرماندهان سپاه به سمت کرمانشاه حرکت کردیم. در همان هواپیما و در همان یک ساعت راه، جلسه توجیهی برگزار شد. صیاد خودش در آن منطقه خدمت و فعالیت کرده بود و منطقه را کاملا میشناخت و کاملا محورها و موقعیتهای منطقه را توضیح داد. ولی هنوز هم نمیدانستیم با کی طرف هستیم.
وقتی به کرمانشاه رسیدیم، از طریق اطلاعاتی که رزمندگان حاضر در درگیریهای اولیه به ما دادند، متوجه شدیم که هویت نیروهای تهاجمی چیست و با منافقین روبهرو هستیم و ستون منافقین در گردنه چهارزبر متوقف شده است.
حالا فرماندهان عالی فهمیده بودند که اوضاع دقیق از چه قرار است. آقای هاشمی هم آمده بود و همانجا فرماندهی عملیات و هدایت نیروها را به شهید صیادشیرازی واگذار کردند.
بالای ستون منافقین رسیدیم و تیمسار دستور آتش داد؛ ولی در کمال تعجب، خلبانها شلیک نکردند. هرچه صیاد میگفت بزنید، گوش نمیکردند. چه خبر شده بود؟ به دستور تیمسار همه بالگردهای تیم آتش فرود آمدند و همگی پیاده شدند. تیمسار همه را جمع کرد و پرسید: «پس چرا اجرای دستور نمیکنید؟»
چرا فرماندهی به شهید صیاد واگذار شد؟
دلایل زیادی برای این انتخاب وجود دارد. مدیر و مدبر و کاردان بودنش، تواناییاش در هماهنگ کردن و متحد ساختن همه نیروهای موجود در صحنه که سالها با همگی آنها کار کرده بود و بهخوبی آنها را میشناخت. او مورد علاقه نیروهای ارتش و سپاه و بسیج و مردم بود، همچنین منطقه را بهخوبی میشناخت و سالها در منطقه با گروهکهای کومله و دموکرات جنگیده بود.
ایشان بدون فوت وقت قرارگاه عملیاتی مرصاد را در بیمارستان حضرت رسول (ص) در طاق بستان کرمانشاه تشکیل داد و شروع به برنامهریزی و هدایت نیروها کرد. اولین تصمیم این بود که گردنه چهارزبر کامل بسته شود و ابتدا یکسری از نیروها را برای بستن گردنه فرستادند. بعد از نماز صبح، همراه شهید صیاد به هوانیروز رفتم.
چون منطقه، منطقه پدافندی نبود و نیروی منظمی در منطقه حضور نداشت، طبق برنامهریزی تیمسار صیاد، باید با عملیات ضربتی با منافقین مواجه میشدیم و کار را یکسره میکردیم. صیاد برای این کار هوانیروز را انتخاب کرد تا ضربت اصلی را به نیروهای جلودار این ستون بزند و سپس باقی نیروها، از اسلامآباد تا خسروی، با بقیه نیروهای منافقین درگیر شوند. صیاد با پایگاه هوانیروز تماس گرفت و اعلام آمادهباش و تهیه مهمات کرد.
صبح به پایگاه رفتیم. امیرحسین انصاری که فرمانده هوانیروز بود، خلبانها را جمع کرد و جلسه توجیهی انجام شد. ما با یک بالگرد ۲۱۴ و تعدادی از خلبانان رفتیم برای شناسایی.
منطقه را شناسایی کردیم. نیروهای خودی در چهارزبر مستقر شده بودند و مشغول خاکریز زدن بودند تا منافقین نتوانند عبور کنند؛ ولی این کافی نبود. میبایست نیروها را روی سمت چپ و راست منافقین در گردنه حسنآباد هلیبرن میکردیم که بعد از حمله ما نتوانند به اطراف فرار کنند و مخفی شوند.
این کار بهزودی انجام شد. بالگردهای شینوک نیروی هوایی به منطقه آمده بودند. نیروهای سپاه و ارتش هم از خوزستان و ایلام خودشان را رسانده بودند. سریع نیروها را سوار کردیم و دو طرف ستون منافقین را بستیم. محاصره از چهار طرف داشت تکمیل میشد و دیگر نمیتوانستند بهسادگی فرار کنند.
روز چهارم مرداد این کارها تمام شد و مرحله دوم عملیات مرصاد صبح روز پنجم مرداد شروع شد. تیمسار صیاد در پایگاه هوانیروز خلبانهای تیمهای آتش را توجیه کرد و راه افتادیم. خودش شخصا با یک بالگرد جت رنجر همراه تیم آتش بود و هدایتشان میکرد. قرار بود یک تیم اجرای آتش کند (هر تیم دو بالگرد کبرا بود) تیم دوم در انتظار باشد و یک تیم هم تامین مهمات کند تا خلأیی ایجاد نشود.
بالای ستون منافقین رسیدیم و تیمسار دستور آتش داد؛ ولی در کمال تعجب، خلبانها شلیک نکردند. هرچه صیاد میگفت بزنید، گوش نمیکردند. چه خبر شده بود؟ به دستور تیمسار همه بالگردهای تیم آتش فرود آمدند و همگی پیاده شدند. تیمسار همه را جمع کرد و پرسید: «پس چرا اجرای دستور نمیکنید؟»
معلوم شد خلبانها به خاطر ایرانی بودن منافقین، تردید کردهاند. گفتند: «تیمسار، اینها پرچم ایران دارند، ایرانی هستند و ما سختمان است که ایرانیها را بزنیم.»
صیاد شروع به صحبت کرد. از عملیاتهایی که این منافقین در چند ماه اخیر علیه ایران انجام داده بودند، از همدستیشان با بعثیها گفت و از جنایاتشان در کشتار نیروها و بخصوص مردم ایران. در آخر گفت: «حالا چی؟ حالا هم اینها را هموطن خودتان حساب میکنید؟»
توی همین حرفها بودیم و هنوز کسی جواب نداده بود که یکدفعه یک گلوله خمپاره نزدیک بالگردها منفجر شد. اگر کمی جلوتر خورده بود، تمام بالگردها از بین میرفتند. انفجار این خمپاره در وسط این صحبتها، انگار مهر تاییدی بود بر صحبتهای تیمسار صیادشیرازی. یکی از خلبانها که کرمانشاهی هم بود، با حرارت فریاد زد: «به علی الان حسابشان را میرسم.» و همگی خلبانها بهسرعت به سمت بالگردها دویدند.
کار آغاز شد. بالگردها بر فراز ستون نیروهای منافقین و با هماهنگیِ هم میرفتند و میآمدند و ستون را میزدند. اولین راکت هم دقیقا به کامیونهای مهمات ستون منافقین خورد و انفجار شدیدی ایجاد شد که روحیه منافقین را از هم پاشید. همزمان با بالگردها، فانتومهای نیروی هوایی هم وارد صحنه شدند و از سر تا ته ستون را بمباران کردند.
جهنم عظیمی برای منافقین برپا شده بود. از دو طرفِ ستون به سمت شیارها میگریختند و ما با بالگرد تعقیبشان میکردیم و میزدیم. ولی اکثر آنهایی که از چنگ بالگردها فرار کرده بودند، خودکشی کردند. در ساعات بعد جنازههایشان را لابهلای شیارها و درختان پیدا کردیم که با سیانور یا نارنجک خودکشی کرده بودند.
ساعتی بعد از طریق شنود فهمیدیم که منافقین شروع به عقبنشینی کردهاند. ستاد فرماندهی تصمیم گرفت که با حمله به مسیر عقبنشینیشان، کارشان را یکسره کند. صیادشیرازی با بررسی روی نقشه پایگاه «بیونیج» را برای نقطه شروع این اقدام انتخاب کرد. ابتدا با بالگرد شخصا منطقه را شناسایی کرد و بعد دستور داد که نیروهای خودی به این پایگاه، هلیبرن شده و از آنجا جاده را پشت سر منافقین ببندند.
در این قسمت کار بود که اتفاق عجیبی افتاد؛ موقع شناسایی، یکی از بالگردهای کبرا مورد هدف خودروی زرهی منافقین قرار گرفت و کمی بعد منفجر شد. ما که همراه تیمسار صیاد بودیم، با دیدن این صحنه تصور کردیم که خلبانان به شهادت رسیدهاند. همگی بهشدت از دیدن این صحنه غمگین بودیم، ولی به ادامه کار پرداختیم.
وقتی کار تمام شد و به کرمانشاه برگشتیم، فرمانده هوانیروز با تیمسار صیادشیرازی تماس گرفت و خبر داد که خلبانان آن بالگرد منهدمشده، زنده و پیش او هستند. تیمسار صیادشیرازی بسیار خوشحال شد و فورا خودش را به مقر هوانیروز رساند و آن دو خلبان را در آغوش گرفت. آنها تعریف کردند که چطور معجزهوار از داخل بالگرد در آستانه انفجار خارج شده بودند و شب را در بالای درختی سپری کرده و به کمک روستانشینهای منطقه نجات یافتهاند.
دیگر کار منافقین تمام بود. باقیمانده کارها را سایر نیروهای سپاه و ارتش حاضر در منطقه پیش بردند؛ ازجمله لشکر ۸۱ زرهی کرمانشاه، لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص)و سپاه قائم (عج) و لشکر ده بدر و... که در طول منطقه از دو طرف با ستون و نیروهای منافقین درگیر بودند و ما برایشان با شنوک مهمات میبردیم.
آیا عملیات مرصاد را از سایر عملیاتهای جنگ متمایز میدانید؟
بله. باید بگویم که در این عملیات که آخرین عملیات هشت سال دفاع مقدس محسوب میشود، تحت فرماندهی تیمسار صیادشیرازی و در مقابله با خائنان به وطن، تمامی نیروها با تمام توان و نیرو و ایمانشان پای کار آمدند و آنچه بلد بودند، انجام دادند و به اصطلاح امروز صدشان را گذاشتند. از بچههای لشکرهای سپاه گرفته تا یگانهای توپخانه ارتش، و بخصوص یگانهای هوانیروز و نیروی هوایی که عملیات درخشانی که صبح روز پنجم مرداد اجرا کردند، نیروی جلودار ستون منافقین را درهم شکست و حملات گسترده نیروی هوایی عراق را متوقف کرد، و همین درخشش باعث شد که همان روز توسط فرمانده کل قوا حضرت امام، به این شرح مورد تشویق و تشکر قرار بگیرند:
«بسم الله الرحمن الرحیم
تیمسار سرتیپ ستاری، فرمانده محترم نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران و تیمسار سرتیپ دوم انصاری، فرمانده هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی ایران، خلبانان عزیز و قهرمان جمهوری اسلامی ایران و خلبانان دلیر و شجاع هوانیروز، اینجانب از زحمات طاقتفرسای شما و تمامی افراد متعهد و دلسوزی که به نحوی از انحا در آمادگی پروازها دست دارند، تشکر مینمایم. شما در طول جنگ تحمیلی، بخصوص در شرایط حساس امروز، از رزمندگان صحنههای نبرد و میهن اسلامیمان با تمام توان دفاع نموده و مینمایید. شجاعت شما، دل تمامی میهندوستان و اسلامباوران را شاد کرده است. شما در صحنههای سخت کارزار به دشمنان میهن عزیزمان آموختید که دیگر خیال تعرض به کشورمان و مکتب حیاتبخش هممیهنانمان را ننمایند. اینجانب دست یکایک شما را میفشارم، و از صمیم جان به شما دعا میکنم. خدا یار و نگهدارتان باد به امید پیروزی رزمندگان اسلام بر کفر جهانی. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته. روح الله الموسوی الخمینی ۶۷/۵/۶»
همچنین لازم است از نیروهای پدافندی یاد کنیم که در سایت سوباشی همدان توسط میراژهای عراق هدف قرار گرفتند ولی محل مأموریت خود را ترک نکردند و همگی در اوج قهرمانی و مظلومیت به شهادت رسیدند.
در این جنگ دوازده روزه اخیر نیز به نوعی تاریخ تکرار شد. دشمنان ایران هم در جنگ هشت ساله و هم در جنگ دوازده روزه با اسرائیل، از منافقین و جاسوسان و عوامل نفوذی داخلی استفاده کردند، پشتیبانی نظامی گسترده از آنها به عمل آوردند و تصور میکردند که مردم به آنها خواهند پیوست و کشور سقوط خواهد کرد. در زمان عملیات «فروغ جاویدان» چنان از این موضوع مطمئن بودند که نیروهای منافقین را همهجوره تجهیز کرده بودند. انواع و اقسام سلاحها خودروها را در اختیارشان گذاشته و آموزش وسیعی به منافقین داده بودند. برای همین منافقین و حامیانشان کاملا مطمئن بودند که تهران را تصرف خواهند کرد، تا جایی که برای مثال حتی برای روز جمعه بعد از عملیات، با اقوام خود قرار ناهار گذاشته بودند. ولی در هر دو مورد به فضل خدا خلاف تصورات آنان اتفاق افتاد. در جنگ دوازده روزه اخیر هم مشابه زمان جنگ ایران و عراق، اتحاد مردم و نیروهای مسلح تصورات دشمن را باطل کرد و باعث شکست نقشههایشان شد.
۲۵۹
نظر شما