آیا پس از استبداد کیفیت زندگی مردم هم تغییر می کند؟ / فرسودگی زنان در زیر سایه استبداد / از نظر کمونیسم معترضان اوباش هستند

درجامعه کمونیستی تقریبا امکان نداشت بتوانی به خود دلگرمی بدهی که این دورانی گذراست، خواهد گذشت، باید بگذرد. برعکس، یاد گرفته بودیم فکر کنیم هر کاری هم که بکنیم، وضع همیشه همین‌ جور می‌ماند. نمی‌توانیم تغییرش بدهیم. به نظر می‌رسید گویی آن سیستمِ قادر مطلق، خودِ زمان را هم اداره می‌کند. به نظر می‌رسید کمونیسم ابدی است، ما به زندگی در آن محکوم‌ شده‌ایم، خواهیم مرد و فروپاشی آن را نخواهیم دید.

گروه اندیشه: مطلب زیر از رویا صدر که در صفحه اندیشه روزنامه اعتماد منتشر شده،  خلاصه‌ای از کتاب «کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم» اثر اسلاونکا دراکولیچ است. این کتاب با تمرکز بر تجربیات زنان اروپای شرقی، به بررسی تأثیرات حکومت توتالیتر بر زندگی روزمره مردم می‌پردازد. صدر توضیح می‌دهد که نویسنده با نثری روان و طنزآمیز، جزئیات زندگی زنان در دوران کمونیسم را روایت می‌کند. او با بیان مشاهدات و خاطرات، نشان می‌دهد که چگونه یک حکومت توتالیتر حتی در کوچکترین مسائل زندگی مانند خوراک، پوشاک و مسکن دخالت می‌کرده و باعث فرسودگی جمعی روحی، ناامیدی و سلب رویاپردازی از مردم شده است.

در این شرایط، شهروندان با خودسانسوری و بی‌حرکتی، سعی در بقا داشتند. نویسنده معتقد است که کمونیسم نه در حوزه ایدئولوژی، بلکه در اداره امور پیش‌پاافتاده زندگی روزمره شکست خورد. او با استفاده از طنز تلخ، از «اکولوژی فقر» صحبت می‌کند؛ جایی که مردم به دلیل کمبودها، به جای دور انداختن اشیا، آن‌ها را بارها و بارها با کاربری جدید استفاده می‌کردند. این کتاب همچنین نشان می‌دهد که دراکولیچ به دنبال یک الگوی بومی از فمینیسم برای زنان اروپای شرقی است، زیرا دغدغه‌های آن‌ها با زنان غرب کاملاً متفاوت بوده است.

 صدر به بخش نهایی کتاب نیز اشاره می‌کند که به دوران پساکمونیسم می‌پردازد. نویسنده با تردید در «رفتنِ» کامل کمونیسم، تأکید می‌کند که با وجود تغییر حکومت، ساختارهای ذهنی، ترس‌ها و «زخم‌های ناسیونالیسم» به راحتی از بین نمی‌روند. او با طنز کنایه‌آمیز می‌گوید که بعد از سقوط کمونیسم، تنها چیزی که تغییر کرد، چهره سیاستمداران، اسامی خیابان‌ها و پرچم‌ها بود، نه کیفیت زندگی مردم. این مقاله در زیر از نظرتان می گذرد: 

 ****

 فرسودگی جمعی روحی

دراکولیچ در این میان به گذشته خودش هم نقب می‌زند و تصویری جاندار از جزییات زندگی روزمره‌ از زبان زنان اروپای شرقی در جوامع کمونیستی می‌سازد و برداشتی واقعی و ملموس را از آنچه حکومت توتالیتر با روح و جان شهروندانش می‌کند در قالب برش‌هایی ساده از زندگی روزمره در دست می‌دهد: شگفتی دختربچه‌ای که برای اولین‌بار یک عروسک خارجی می‌بیند، نحوه شستن رخت‌ها در یک‌ خانه، زندگی یک استاد دانشگاه در آپارتمانی تنگ و شلوغ بی‌هیچ حریم خصوصی (چراکه در دوران جنگ سرد، اکثر خانه‌های چند اتاقه در کشورهای اروپای شرقی با حضور صاحب‌خانه در خانه، با دیگران توسط دولت تقسیم می‌شد)، دیوارهای رنگ و رو رفته، تجربه فقر و کمبود مواد غذایی، لباس، اسباب‌بازی، لوازم بهداشتی و آرایشی، نبود لوازم اولیه بهداشتی برای زنان و ایجاد محدودیت در نوع پوشش برای آنان. اینجاست که کتاب، راوی فرسودگی جمعی روحی می‌شود: از اینکه هر کودک و بزرگسالی چگونه، رویای دنیای «خارج» را به‌ مثابه یک سرزمین موعود در سر دارد و راضی است به اینکه «اوضاع بدتر از اینی که هست نشود.» (ص۱۴۳)

در چنین شرایطی نویسنده از سکون و بی‌حرکتی به عنوان روی دیگر سکه ناامیدی و ترس یاد می‌کند، از بی‌آیندگی، بی‌رویایی، ناتوانی از تصور زندگی به شکلی دیگر. می‌نویسد: «تقریبا امکان نداشت بتوانی به خود دلگرمی بدهی که این دورانی گذراست، خواهد گذشت، باید بگذرد. برعکس، یاد گرفته بودیم فکر کنیم هر کاری هم که بکنیم، وضع همیشه همین‌ جور می‌ماند. نمی‌توانیم تغییرش بدهیم. به نظر می‌رسید گویی آن سیستمِ قادر مطلق، خودِ زمان را هم اداره می‌کند. به نظر می‌رسید کمونیسم ابدی است، ما به زندگی در آن محکوم‌ شده‌ایم، خواهیم مرد و فروپاشی آن را نخواهیم دید.» (ص ۳۶) 

کبوتر نامه‌بر به جای پست

 کتاب با تکیه ‌بر خاطرات دراکولیچ و طرف‌های گفت‌وگوهای او، ابعاد این انحطاط را از رهگذر ارایه تصاویری زنده از نظام اداری، فکری و سیاسی ترسیم می‌کند. از بروکراسی غول‌آسای دولتی می‌گوید، از سیستمی که فقط برای نگهداشتن کمونیست‌ها در راس قدرت ساخته ‌شده و هر حرکت خودانگیخته‌ای را (فرقی نمی‌کند که در حمایت از صلح باشد یا محیط‌زیست یا فقط در طلبِ شغل) تهدیدی برای حکومت تلقی می‌کند، معترضان را «اوباش» قلمداد می‌کند و به مجازاتی درخورِ همان اوباش می‌رساند (ص ۱۲۴) تا شهروندان در مقابل چنین فضایی خودسانسوری را به روالی درونی تبدیل کنند، امری که یکی از ریشه‌های اصلی سقوط ارزش‌های اخلاقی در جوامع توتالیتر در سایه به محاق رفتن اراده آزاد و انتخابی بودن رفتارهاست.

با زبانی طنزآمیز شرح می‌دهد که چگونه اداره پست و مخابرات وظیفه مقدس! خود را حفاظت از امنیت کشور در برابر دشمن می‌داند (در جایی که کم‌کم کل ملت جزو اردوگاه دشمن حساب می‌شوند) که این امر عملا به ترس و درماندگی عمومی دامن می‌زند تا آنجا که نویسنده آخرین چاره کار را این می‌داند که اداره پست و مخابرات را بایکوت کند و برود سراغ کبوتر نامه‌بر! (ص ۱۴۰) اما این رخدادها وقتی از صافی ذهن زنان می‌گذرد به زوایایی می‌پردازد که در سایه روایت مردانه در جنبش‌های سیاسی از چشمان پنهان مانده است. نویسنده نشان می‌دهد آنجایی که کمونیسم شکست خورد، در حیطه اداره امور پیش‌پاافتاده زندگی بود، نه در حیطه ایدئولوژیک. کمونیسم شکست خورد، چون در تمام عمر هفتاد ساله‌اش نتوانست نیازهای اولیه زنان را تامین کند. (ص ۱۶۲) 

اکولوژی فقر

دراکولیچ در بخشی از کتاب به دگردیسی معنای واژه‌ها در کشورش اشاره می‌کند، اینکه چگونه واژگانی چون خوشی و آسایش، لذت و دوست داشتن، در زندگی روزمره از معانی خود تهی می‌شوند. او در بخشی با زبان طنز شرح می‌دهد که چگونه جنس دستمال توالت، محکی برای پیشرفت یا پسرفت جامعه تلقی می‌شود! همچنین با دیدن فراوانی کمپوت‌های آلو در بقالی‌های لهستان ابتدا گمان می‌‎کند که لهستانی‌ها عاشق کمپوت آلو هستند، اما بعدا درمی‌یابد این تنها چیزی است که مغازه‌ها می‌توانند عرضه کنند! از زنان در آن‌ سوی دیوار برلین می‌نویسد که همه به رنگ موهایی شبیه به هم و قرمز علاقه نشان می‌دهند ولی بعد مشخص می‌شود که دلیل این علاقه این است که دولت فقط این رنگ مو را تولید می‌کند! نویسنده تعریف می‌کند که وقتی پیرمردی موزی را برای اولین‌بار می‌بیند و با پوست آن را می‌خورد، سرمست از آزمایش طعم و مزه میوه‌ای ممنوعه که تازه در دسترس همگانی قرار گرفته بود، می‌گوید: خوشمزه بود! او با طنزی تلخ از «اکولوژی فقر» یاد می‌کند، اگر واژه صرفه‌جویی می‌تواند یک رویکرد زیست‌محیطی و ارزشی اخلاقی باشد؛ در دنیایی که نویسنده ترسیم می‌کند از روی فقر و قحطی است که هر چیزی با اقامه این دلیل که «حیفه آدم اینا رو بریزه دور» بارها و بارها بازیافت! می‌شود و هر بار نام تازه‌ای بر آن می‌گذارند، برای مثال درِ شیشه را به عنوان جاسیگاری و جعبه کفش را به عنوان آلبوم عکس... .

او در بخشی از کتاب با زبان طنز می‌نویسد: «وقتی رهبران داشتند درباره آینده‌ای درخشان حرف روی حرف می‌انباشتند، مردم مشغول ذخیره‌ کردن آرد و شکر، شیشه دردار، پیاله، جوراب‌شلواری، نان خشک، چوب‌پنبه، طناب، میخ و کیسه پلاستیکی بودند. فقط اگر سیاستمداران این بخت را می‌داشتند که به گنجه‌ها، سرداب‌ها، کمدها و کشوهای ما سرکی بکشند -البته نه در پی یافتن کتاب‌ها و چیزهای ضد دولتی- می‌دیدند که چه آینده‌ای در انتظار طرح‌های بی‌نظیری است که برای کمونیسم ریخته‌اند. اما نگاه نکردند.» (ص ۲۴۱) 

آیا کمونیسم رفت؟

نویسنده در همین‌ جا متوقف نمی‌شود، زمان را ورق می‌زند و به ویژگی‌های فکری، اجتماعی و سیاسی دوران پساکمونیسم می‌پردازد. او معتقد است که تغییر با سقوط یک حکومت حاصل نمی‌شود، دموکراسی چیزی نیست که خودش بی‌هیچ زحمت و تلاش از راه برسد. با سقوط حکومت کمونیستی در اروپای شرقی، جامعه به دموکراسی نرسید، چراکه تا ساختارهای ذهنی رشد کرده توسط ایدئولوژی کمونیستی از بین نمی‌رفت، تحول واقعی و اصیل رخ نمی‌داد شاید قدرت سیاسی طی یک ‌شب جابه‌جا می‌شد، اما موقعیت ذهنی ناشی از کمونیسم به این راحتی‌ها از ناخودآگاه جمعی مردم زدوده نمی‌شد؛ زندگی سپری‌ شده با ترس به این راحتی فراموش نمی‌شد.

 در همین زمینه با زبانی کنایی می‌گوید: «زخم‌های ناسیونالیسم چهل‌وپنج سال تمام در آغوش حزب کمونیست التیام نیافت. فقط به این زخم‌ها فرمان دادند که ناپدید شوند!» (ص ۲۱۹) او مدام از خودش و در حقیقت از خواننده سوال می‌کند: «آیا می‌توان تنها با تغییرات ظاهری - عوض شدن حکومت و فرم سیاسی کشور، اسامی خیابان‌ها، پرچم و مجسمه میادین و ساختن بناهای یادبود جدید به جای بناهای یادبود قدیمی - توسط دولت‌های جدید که خیال می‌کنند تاریخ و حافظه مردم زمینِ کوچک بازی آنهاست، اعلام کرد: کمونیسم رفت؟» و با این حس که انگار قرار است همچنان دولت‌ها کارخانه‌های رویاسازی باشند به طنز می‌نویسد: «قول‌هایی که وعده تحققشان را در آینده می‌دادند همه زیاده از حد به گوشمان آشنا بود انگار قبلا هم آنها را شنیده بودیم.» (ص ۱۹۴) با زبانی طنزآمیز از اشیای آشنای دوروبرش به ‌مثابه تمثیلی برای پایان دادن به رویای تغییر کمک می‌گیرد: «خیال می‌کردیم هلوهای بعد از انقلاب فرق می‌کنند -بزرگ‌تر، شیرین‌تر، رسیده‌تر و خوش آب و رنگ‌تر می‌شوند، [اما این‌گونه نبود و تنها] چیزی که مشخصا عوض‌ شده بود، چهره سیاستمدارها در تلویزیون بود و اسم خیابان‌ها و میدان‌های اصلی، پرچم‌ها، سرودهای ملی و میهنی و بناها و نشانه‌های یادبود و اسم خیابان‌ها عوض‌شده بود.»

آیا پس از استبداد کیفیت زندگی مردم هم تغییر می کند؟ / فرسودگی زنان در زیر سایه استبداد / از نظر کمونیسم معترضان اوباش هستند

الگوی فمینیسم بومی

اما یکی از ویژگی‌های مهم کتاب (که آن را از نمونه‌های مشابه متمایز می‌کند) این است که نویسنده تلاش می‌کند در خلال این روایات به دریافتی برخاسته از مختصات فرهنگی جوامع کشورهای اروپای شرقی از فمینیسم دست یابد و برای رفع نابرابری‌های میان زنان و مردان در جهان سیاست و اجتماع و خانواده به الگویی بومی برسد. او تاکید دارد که فاصله دغدغه‌های زنانه دیگر جوامع غربی با زنانِ جامعه‌اش آنقدر است که آثار فمینیست‌های غربی مثل کیت میلت بیشتر برای او به داستان‌های تخیلی و یک‌جور فرار از واقعیت شبیه‌اند. (ص ۱۶۹) اینجاست که وقتی در نامه‌ای از امریکا از او می‌خواهند که مقاله‌ای درباره دیدگاه زنان یوگسلاوی به ذات باوری، تحلیل تئوری انتقادی و... بنویسد، تعجب می‌کند و به نظرش می‌رسد در جامعه‌اش که «زن بودن، به معنای جنگی دایمی با شیوه کار کل نظام است.» (ص ۵۹)

این مباحث چقدر انتزاعی و دور از ذهن به نظر می‌آید. دراکولیچ از اعضای فعال اولین شبکه گروه‌های زنان اروپای شرقی است. در کتاب شرح می‌دهد که او و دوستانش تا چه پایه برای ایجاد تشکل‌های زنان، دستیابی به تصویر روشنی از مشکلات زنان و پیگیری و طرح مطالبات آنان سختی متحمل شده‌اند و ایجاد جمع‌های کوچک زنانه برای طرح و پیگیری مطالباتشان با چه مخاطراتی روبه‌رو بوده است. او در این میان از مقاومت جامعه مردسالار با این تلاش‌ها سخن می‌گوید؛ در جامعه‌ای که «مسائل زنان همچنان در هیچ سخنرانی ضد کمونیستی جای ندارد، چون اینها از دید مردان مسائل جزیی است.» و به طنز می‌گوید: «حکومت نه اینکه از زنان نفرت داشته، بلکه اول می‌بایست یک عالم مشکلات دیگر را حل می‌کرد. زنان می‌بایست چشم‌انداز برنامه کلان انقلابی را درک می‌کردند چشم‌اندازی که پاسخ به نیازهای آنان به ‌هیچ‌وجه در راس امور قرار نداشت ... تقریبا مثل روز روشن بود که وقتی این مسائل بزرگ اساسی حل شود همه مسائل آنها حتی مساله ساییدن زمین (که وظیفه زن‌های خانواده تلقی می‌شد) هم حل خواهد شد!» (ص ۷۷)

کتاب از مخاطراتی می‌گوید که زن‌های طرف گفت‌وگوی نویسنده به جان خریدند تا طی دهه‌های متمادی برای حفظ «زن» بودنشان به‌رغم تمام تضییقات حکومتی تلاش و پایداری کنند، به ‌بیان‌ دیگر: «خود»ی داشته باشند. (ص ۱۴۴) دراکولیچ از وجوه مختلف این تلاش‌ها و موانع آن می‌گوید، موانعی که درک آنها نیازمند درک شرایط زندگی در جوامعی است که پیشینه ده‌ها سال حکومت توتالیتر همچنان بر روح و جان آدم‌ها سنگینی می‌کند و مردان همپای زنان قربانی نظام توتالیترند. در جایی می‌نویسد: «وقتی اوضاع‌واحوال مملکت دست و پای همه‌مان را بسته تقصیر را به گردن مردان انداختن خیلی راحت است، زندگی‌مان را خیلی ساده‌تر می‌کند؛ اما چیزی جلو این کارمان را می‌گیرد. شاید این فکر که در شرایط عادی، همه‌ چیز می‌توانست جور دیگر باشد.» (ص ۱۴۷) 

رای اجباری به کمونیست‌ها

نثر کتاب روان و خواندنی و با آمیزه‌ای از طنز در عبارات و توصیفات است، طنزی گاه تلخ و گاه شیرین که رنگی از طعنه دارد: «آنها اجبارا باید به کمونیست‌ها رای می‌دادند. انگار کمونیست‌ها به رای کسی هم نیاز داشتند!» (ص ۱۸۶) این طنز که نویسنده از آن به عنوان «تنها راه غلبه بر فشار عصبی سرکوب‌شده» یاد می‌کند (ص ۴۰) در بسیاری از اوقات نیز با مایه‌هایی از هجو همراه است تا نیشخندی باشد بر رنگ باختن آرزوها و آرمان‌هایی که زندگانی چند نسل را قربانی خود کرد: «خوشحال بودم که تیتو چشم به من ندوخته است، بلکه از میان دریچه‌ای به آینده‌ای درخشان چشم دوخته که فقط خود او می‌توانست ببیندش!» (ص ۱۹۱)

کتاب «کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم» در سال ۱۹۹۳ و چند سالی بعد از فروپاشی کمونیسم در اروپای شرقی به چاپ رسید و در ایران نیز چاپ اول آن با ترجمه رویا رضوانی در سال ۱۳۹۲ و چاپ بیستم آن در ۱۳۹۸ توسط نشر گمان منتشر شد.

۲۱۶۲۱۶

کد خبر 2099542

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار