به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، به نقل از ایبنا، مسعود تقیآبادی نوشت: ترجمه کتابی که نه تنها مسیر زندگی یک نویسنده شناختهشده را در مواجهه با موضوعات عمیقی چون مرگ، تنهایی و معنای زندگی دنبال میکند، کاری چالشبرانگیز و در عین حال بسیار تحولآفرین است. مرجان سلیمان، مدیر نشر «آنجا» و مترجم کتاب «ساعت دل» اثر اروین و بنجامین یالوم، این فرآیند را بیش از هر چیز تجربهای بسیار شخصی و گاهی عاطفی میداند؛ تجربهای که با سختترین دوران زندگیاش، از دست دادن پیدرپی اعضای خانواده، همزمان شد و هنگام ترجمه بخشهایی از کتاب، او را به شدت تحت تأثیر قرار داد و به اشک واداشت.
او معتقد است «ساعت دل» صرفاً یک کتاب رواندرمانی نیست که تنها برای متخصصان این حوزه نوشته شده باشد؛ بلکه اثری است که برای هر انسانی که به دنبال درک عمیقتر خود، بهبود رابطه با دیگران و پاسخ به پرسشهای بنیادین درباره معنا و هدف زندگی است، بسیار آموزنده و ضروری است. این کتاب نه تنها مسئله مواجهه با مرگ را به شکلی متفاوت و زاینده پیش میکشد، بلکه به خواننده میآموزد چگونه در لحظه حال حضور داشته باشد و زندگی را فراتر از ترسها و نگرانیهای روزمره تجربه کند. در این گفتوگو، مرجان سلیمان درباره دلایل انتخاب این اثر، دشواریها و چالشهای ترجمه آن، و همچنین تأثیرات عمیق این کتاب بر روند شخصی و حرفهای خود سخن گفته است. در ادامه به دنیای پیچیده و در عین حال دلنشین «ساعت دل» و تجربه منحصربهفرد مترجم آن نزدیکتر میشویم. گفت و گو با مرجان سلیمان را در زیر می خوانید:
****

خانم سلیمان، لطفاً بفرمایید چطور با این کتاب آشنا شدید و روند انتخاب و ترجمهاش چگونه بود؟
من مدیر نشر آنجا هستم و معمولاً پژوهشگرانی دارم که مسئولیت بررسی و معرفی کتابهای جدید را برعهده دارند. آنها کتابهایی را به من معرفی میکنند و من هم در هماهنگی با شورای کتاب، تصمیم نهایی را برای ترجمه و انتشار میگیرم. وقتی «ساعت دل» معرفی شد، تازه چاپ آن در خارج از ایران منتشر شده بود. از همان ابتدا، این کتاب توجه مرا جلب کرد. من از قبل علاقهمند به آثار یالوم بودم و وقتی این کتاب را دیدم، واقعاً دوست داشتم خودم آن را ترجمه کنم. میخواستم مطمئن باشم که این کتاب به درستی و درخور ترجمه میشود. امیدوارم توانسته باشم از پس این کار بربیایم. یکی از انگیزههای اصلیام این بود که «ساعت دل» با نخستین چاپ خود در خارج از کشور تقریباً همزمان در ایران هم منتشر شود. وقتی شروع به خواندن کتاب کردم، متوجه شدم چقدر از آن یاد میگیرم. به نظرم زندگی من به قبل و بعد از خواندن این کتاب تقسیم شده است.
یالوم درمانگر است، اما در آثارش نگاه فلسفی هم به چشم میخورد؛ بهخصوص در موضوعاتی چون مرگ، آزادی، تنهایی و معنای زندگی. آیا «ساعت دل» را بیشتر یک کتاب درمانی میدانید یا فلسفی؟ به نظر شما ما نیاز داریم که در دل روایتهای درمانیمان به فلسفه بازگردیم؟
به نظر من فلسفه را نمیتوان از زندگی روزمره جدا کرد. فلسفه در جایجای زندگی ما جاری است. اگر به مسائل زندگی با نگاهی فلسفی بنگریم، خیلی از مشکلات را راحتتر میپذیریم و با آنها کنار میآییم. یکی از معضلات جامعه امروز ما این است که افراد تمایل دارند مسائل را فقط سطحی ببینند و به تفکر فلسفی بها نمیدهند. در حالی که اگر این نگاه فلسفی وجود داشته باشد، زندگی روانتر میگذرد. به نظرم این یکی از چیزهایی است که باید جدی گرفته شود. به نظرم یکی از مشکلات بزرگ جامعهی ما این است که خیلی از آدمها سعی میکنند به مسائل فقط سطحی نگاه کنند. فلسفه را جدی نمیگیرند. اگر جدی بگیرند، خیلی چیزها روانتر و قابلتحملتر میشود.
به نظر شما چه چیزی کتاب «ساعت دل» را از سایر آثار یالوم متمایز میکند؟ آیا ردپای پسر یالوم، بنجامین، که خود رواندرمانگر نیست، در کتاب احساس میشود؟
راستش را بخواهید، من ردپای مشخصی از بنجامین در متن نیافتم. نمیدانم یالوم چه چیزهایی را در اختیار پسرش قرار داده یا چقدر از افکار پدر در نگارش این کتاب تأثیر گذاشته است. ما در متن کتاب، کلمات یا امضای مشخصی از بنجامین نمیبینیم. اما زیبایی و روانی کتاب کاملاً مشهود است. پدرش هم در جایی از کتاب از او تقدیر کرده است، بهخاطر اینکه دیگر خودش آن توان را نداشته که جلسات درمانی را با وضوح کافی توصیف و نگارش کند. تصویرسازیهای کتاب دلنشیناند و این نشان میدهد که بنجامین در انتقال این تصاویر موفق بوده. با این حال، در هیچجای کتاب حس نمیکنید که زبان بنجامین است یا از انسجام و اصالت سبک یالوم خارج شده باشد. همهچیز متمرکز بر اروین یالوم باقی میماند

کتاب پر از تعاملات انسانی و تنهاییهای عمیق است. به عنوان مترجم، کدام بخش کتاب بیشترین تأثیر عاطفی را بر شما گذاشت؟
تجربهی من بسیار شخصی بود. در یک بازه زمانی بسیار کوتاه، تمام اعضای خانوادهام را از دست دادم. پشت سر هم، یکی پس از دیگری. حتی نتوانستم سوگواری کامل و مناسبی برایشان انجام دهم. بعضی بخشهای این کتاب آنقدر به من نزدیک بود که هنگام ترجمه، اشکم درمیآمد. گاهی فکر میکنم اگر حالا دچار مشکلی هستم، بخاطر همین سوگواریهای انجامنشده است که همچنان با خودم حمل میکنم و هنوز هم نرسیدهام به پذیرش اینکه عزیزترین آدمهای زندگیام را از دست دادهام. این روندِ نپذیرفتن، هنوز ادامه دارد...
این کتاب برای من شدیداً قابل همذاتپنداری بود، بهویژه در بخشهایی که به معنای زندگی در شرایط دشوار اشاره دارد. وقتی مشغول ترجمه این کتاب بودم، دقیقاً در بدترین دوره زندگیام قرار داشتم. به فاصله کوتاهی از دست دادن برادرم را تجربه کرده بودم و بخش پایانی کتاب را فقط با گریه بازخوانی کردم. دوباره، بعد از دو سال، با ترجمه این کتاب به خودم یادآوری شد که نپرداختن به سوگ و مواجهه نکردن با فقدان، چه آسیبی به ناخودآگاهم وارد کرده است و ما چطور ناآگاهانه داریم زخمهای روانیمان را در روزمره حمل میکنیم. این زخمها ممکن است در ظاهر آرام باشند، اما ریشهدارند و زندگی روزمره را بهطور پنهان تخریب میکنند. ما باید به پذیرش برسیم، خودمان را درمان کنیم، وگرنه سوگناآگاه ادامه مییابد.
یکی از نکات مهم کتاب، مواجهه با مرگ است. چطور این مواجهه میتواند درونی و زاینده باشد، نه فقط ترسناک؟
به نظرم بزرگترین مسئلهای که انسانها با آن درگیرند، همین مرگ است؛ چیزی که از آن فرار میکنیم، چون دردناک است. اما همین تعویق و فرار، در سایر جنبههای زندگی ما ضربه وارد میکند. من چون سالهاست به مشاوره میروم، وقتی این کتاب را خواندم، فهمیدم شاید مشاور فعلیام هم نتوانسته به نقطهای برسد که من باید میرسیدم. شاید لازم بود از در دیگری وارد شوم، چون این تروماها، اگر حلنشده بمانند، روزهای زندگی را تباه میکنند. خانوادهای که از دست رفتهاند، برنمیگردند. اما منی که هنوز زندهام، دارم زندگیام را از بین میبرم. این تلنگر بزرگ کتاب بود.
در این کتاب، با کهولت سن یالوم، اختلال حافظه، و تأثیرات کووید -۱۹ مواجه هستیم. اما او بهجای کنارهگیری، ساختار جلساتش را بازآفرینی کرده است. به نظر شما این بازسازی چه اهمیتی در فرآیند درمان داشته؟
برای من، یکی از مهمترین درسهای کتاب همین بود. اینکه فردی با عظمت یالوم، با آن همه شهرت و اعتبار بینالمللی، وقتی به سن بالا و اختلالات حافظه میرسد، دیگر قادر نیست کارهای ساده روزمره را هم به یاد بیاورد. اما او به جای انزوا، وارد فرآیندهای درمانی شد و حتی تغییراتی در آنها ایجاد کرد. این خودش یک دید دیگر از زندگی است؛ اینکه کسی که همیشه یار و یاور آدمها در بحرانهای روانیشان بوده، حالا خودش نیازمند کمک میشود، به ما یادآوری میکند که نباید هیچوقت خود را بینیاز تصور کنیم.
ما همیشه باید در پیرامونمان دایرهای از آدمهایی داشته باشیم که اگر اتفاقی برایمان افتاد، بتوانیم روی کمکشان حساب کنیم. این کتاب همچنین یک نکتهی عمیق دیگر هم دارد. یالوم در تمام جلساتش، که حالا دیگر فقط یک ساعتاند، میخواهد دانشش را به مراجعان منتقل کند، انگار میخواهد برای آینده، یالومهایی دیگر تربیت کند. نمیخواهد همهی داشتههایش با خودش از بین برود. میخواهد به مراجعش یاد بدهد که صمیمیت مهمترین عنصر در آغاز درمان است. او خودش پیشقدم میشود، داستانهایش را میگوید تا فضای اعتماد ایجاد شود.
ما در فرهنگمان، هنوز بهدرستی جا نینداختهایم که مشاور هم میتواند تجربهی شخصیاش را اگر حلوفصل شده باشد با مراجعش در میان بگذارد تا آن احساس صمیمیت ایجاد شود. خیلی وقتها مشاورها میخواهند کاملاً بیطرف و بینامونشان باقی بمانند، ولی این میتواند به روند درمان آسیب بزند. در واقع، صمیمیت در جلسه درمانی بسیار مهم است. به نظر من، تا زمانی که بین مشاور و مراجع اعتماد شکل نگیرد، هیچ رواندرمانی به نتیجه مطلوب نمیرسد. خیلی از مشاورهای ما فکر میکنند نباید اطلاعاتی از زندگی شخصیشان بدهند، اما اگر مراجع احساس کند که مشاورش هم تجربه مشابهی داشته و از آن عبور کرده، این احساس صمیمیت و همدلی بهوجود میآید.
یالوم در این اثر بار دیگر به روش محبوبش یعنی کار با «اینجا و اکنون» بازمیگردد. تمرکز بر لحظهی حال، او را به شناختهای عمیق در زمانی کوتاه میرساند. از نظر شما، چرا کار کردن با لحظهی حال تا این حد در جلسات کوتاه مؤثر واقع شد؟ آیا میتوان گفت که «حضور کامل در لحظه»، چیزی است که ما در زندگی روزمره هم از آن محروم ماندهایم؟
تمام تمرکز کتاب بر لحظه اکنون است. اکنون ما در فضایی زندگی میکنیم که بیشتر در حسرت گذشتهای هستیم که داشتهایم و از دست دادهایم، و در عین حال نگران آیندهای هستیم که هنوز نیامده است. متأسفانه، بسیاری از ما از همین لحظهای که در آن حضور داریم غافل شدهایم و نمیتوانیم حتی از کوچکترین لذتهای زندگی بهرهمند شویم. ما دائماً به گذشته فکر میکنیم؛ به آنچه داشتهایم و از دست دادهایم، و همچنین نگران آیندهای هستیم که نمیدانیم چه اتفاقی در آن خواهد افتاد. این وضعیت باعث شده که حضور در زمان حال را به کلی فراموش کنیم. شاید این امر بخشی از اقتضائات شرایط زندگی ما باشد، اما فکر میکنم هیچ جای دنیا به اندازه ما دغدغهی آینده را ندارد؛ اگرچه دغدغهی گذشته کمتر است.
در ایران، به دلیل شرایط اقتصادی، کمبود امکانات و نبود حمایتهای کافی، نگرانیها نسبت به آینده بیشتر است و مردم نمیدانند آیا در دوران پیری یا مواجهه با مشکلات جدی، حمایت لازم را خواهند داشت یا خیر. امروزه انسانها بیش از هر زمان دیگری در تلاشاند آیندهای بسازند که حداقل در دوران پیری، حتی اگر دچار مشکلاتی شوند، بتوانند شرایط بهتری را تجربه کنند؛ هرچند ممکن است فردایی اصلاً وجود نداشته باشد، اما نگرانی همیشگی درباره آن فردا وجود دارد. این مسئله تا حدی به فرهنگ ما بازمیگردد. به نظرم، نسل دهه هشتاد به بعد که والدینشان دیدگاه متفاوتی نسبت به زندگی دارند، بهتر توانستهاند در لحظه زندگی کنند و از آن لذت ببرند. در مقابل، نسلهای دهه پنجاه، شصت و هفتاد هنوز بیشتر درگیر دغدغهی آینده هستند و ذهنشان به شدت مشغول نگرانی درباره «فردا» است. اما فرهنگ به تدریج در حال تغییر است و در این بین بازار کار نیز تخصصیتر شده است. جوانان امروز فرصتهای بیشتری دارند، هرچند هنوز به مرحلهای نرسیدهاند که کل بازار کار را در دست بگیرند.
کتاب پر از واژگان تخصصی رواندرمانی و مفاهیم فلسفی است. چطور سعی کردید ترجمهای روان و وفادار به لحن نویسندگان ارائه دهید؟
من دوستان روانشناس زیادی دارم. هرجا احساس میکردم مفهومی از دایره دانش من خارج است، با آنها مشورت میکردم. گاهی ساعتها با آنها تماس میگرفتم، حتی اگر خارج از ایران بودند. ازشان میپرسیدم معادل مناسب این اصطلاح در روانشناسی چیست، و چطور بهتر میشود آن را بیان کرد. سعیام را کردم که ترجمهای دقیق، قابلفهم و وفادار ارائه دهم. امیدوارم خوانندهها با بزرگواری خودشان، کاستیها را ببخشند.
بهعنوان کسی که این کتاب را عمیقاً خوانده و ترجمه کرده، خواندن «ساعت دل» را به چه کسانی پیشنهاد میکنید؟ و چرا؟ آیا تنها رواندرمانگران از آن بهره میبرند؟ یا میتواند برای هر انسانی که به ارتباط، رنج، پیری، مرگ، یا حتی خودشناسی علاقه دارد، سودمند باشد؟
به نظر من، کیسهایی که یالوم در کتاب ساعت دل مطرح میکند، همه مربوط به رواندرمانگران نیستند؛ با وجود اینکه موضوعات رواندرمانی است، اما آدمهایی که به مشاوره میآیند، پیشینهی حرفهایشان را کنار میگذارند و صرفاً به عنوان یک انسان عادی، با مشکلاتی که در زندگیشان پیش آمده، سراغ مشاوره میآیند. این کیسها شامل مشکلات مختلفی هستند، مشکلاتی که هر یک از ما ممکن است به یک یا چند مورد از آنها دچار باشیم و با آنها دست و پنجه نرم کنیم. بنابراین، به نظر من هر انسانی که احساس میکند نیاز دارد کاری برای خود انجام دهد، یا کمکی بگیرد تا بهتر خودشناسی پیدا کند، و به شناخت بهتری از خویشتن برسد، میتواند از این کتاب بهره ببرد. انسانها ممکن است با مشکلات گوناگونی روبرو شوند و هر بخش از این کتاب به نوعی میتواند در جایی از زندگیشان به آنها کمک کند.
۲۱۶۲۱۶
نظر شما