۰ نفر
۲۴ شهریور ۱۴۰۴ - ۱۲:۲۰
سه دانگ از بهشت باید همینجا باشد

یکی از زیباترین و خواندنی‌ترین بخش‌ها در سفرنامه‌های حج، لحظات تشرف به حرم مطهر رسول الله(ص) است؛ زائرانی که این تجربه زیبا را داشته‌اند در سفرنامه‌های خود از این لحظات معنوی، روایت‌های ماندگاری برجای گذاشته‌اند.

به گزارش پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ، سفرنامه‌های حج، سفرنامه‌هایی خواندنی برای مشتاقان زیارت به شما می‌روند؛ این متن‌ها، لحظات و دقایق حضور انسان در پاک‌ترین نقاط زمین و زیارت باشکوه‌ترین جان‌های آفرینش را با خواننده به اشتراک می‌گذارند و بر اشتیاق و شیفتگی او برای این دیدار می‌افزایند.

بنابر روایت ایکنا، یکی از زیباترین اوقات این سفر معنوی، زیارت حرم مطهر خاتم النبیین و رحمه للعالمین حضرت محمد مصطفی(ص) است؛ زائران احوال شگفت و زیبایی را در این دیدار بزرگ برای ما روایت کرده‌اند. متن زیر با مرور برخی از سفرنامه‌های حج، به مناسبت سالروز میلاد نبی رحمت(ص) این لحظات زیبا را گزینش کرده و تقدیم مخاطبان می‌کند.

خسی در میقات 
یکی از خواندنی‌ترین سفرنامه‌های حج «خسی در میقات» جلال آل احمد است. او که در سال ۱۳۴۳ شمسی به این سفر مشرف شده، درباره حضورش در این مشهد شریف نوشته است: «صبح وقتی می‌گفتم السلام علیک ایها النبی، یک مرتبه تکان خوردم. ضریح پیش رو بود و مردم طواف می‌کردند و برای بوسیدن از سر و کول هم بالا می‌رفتند و شرطه ها مدام جوش می‌زدند که از فعل حرام جلو بگیرند... که یک مرتبه گریه ام گرفت و از مسجد گریختم.» او در جایی دیگر با اشاره به تعصب وهابی‌ها به ویژه درباره بقیع می‌نویسد: «چاره‌ای نیست جز اینکه بگوییم سعودی‌ها لیاقت اداره این مشاهد را ندارند. مکه و مدینه‌ را باید از زیر نگین این حضرات بیرون کشید و دو شهر بین‌المللی اسلامی اعلام کرد ...

آخر مردمی هستند و معتقدند و بگیر که مرده پرستند. اما من احمق یا تو سعودی بسیار عاقل! چه حق داریم مقدسات ایشان را با خاکی یکسان کنیم که زندگی روزانه آنهاست؟ آنکه از حقارت زندگی روزمره خود گریخته و به اینجا آمده می‌خواهد جلال ابدیت را در زیبایی بارگاهی مجسم ببیند و به چشم سر ببیند. این را تو بت پرستی بدان اما با اساطیر چه می‌کنی؟ مگر نخوانده‌ای که حتی موسی به میقات رفت تا خدا را لمس کند؟ و به چشم سر ببیند و دیگر قضایا... و آن وقت تو از و باج هم می‌گیری؟ مگر تو نکیر و منکر مردمی؟ یا دعوت جدیدی آورده ای؟ قریش که حاجیان آن خانه بودند با سپردن رسم حج به اسلام ایمان آوردند و تو اکنون ریزه خوار نعمت آنانی و اگر این چاه‌های نفت ته بکشد که تنها نردبان صعود تو بود از عربیت چادر نشین جاهلی به حکومتی متعصب، نمی‌بینی که باز محتاج این خلایق حجاجی؟ و ببینم نفت زودتر ته می‌کشد یا این ادب هر ساله حج؟»

سفرنامه حج
سفرنامه حج آیت‌الله لطف الله صافی گلپایگانی، از جمله آثاری است که این تجربه معنوی زیبا را برای مشتاقان به رشته تحریر در آورده است. نویسنده درباره این تشرف که در سال ۱۳۶۱ حاصل شده است، می‌نویسد:

«در بین راه جده تا مدینه منوره حال شوق و شور و اشتیاقی که برای عاشقان روضه مقدسه نبویه «علی من حل فیها صلوات الله و تحیته» حاصل می‌شود غیر قابل توصیف است. دقایق و ثانیه‎ها را با بی‌صبری عجیب و انتظار شدید می گذرانند و دقیقه شماری می‌نمایند، و هر چه به رأس موعدی که قبلا از سوی کارکنان هواپیما اعلام شده نزدیکتر می‌شوند شور و شوقشان افزون‎تر می‌گردد.

وعده وصل چون شود نزدیک

آتش عشق تیزتر گردد

حالات این بار یافتگان به روضه مقدسه مختلف است بعضی از فرط خوشحالی گریه می‌کنند، بعضی با شعر و نظم و نثر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را مخاطب ساخته و به حسب حال و معرفت خود با آن حضرت گفتگو می‌نند، و خود را در حضور می‌یابند، برخی به یاد خویشاوندان و نزدیکان و دوستانشان که آرزومند درک این سعادت بزرگند گریه می‌نمایند، بعضی هم چیزی نمی‌گویند و خاموشی اختیار می‌کنند گوئی حرف و سخنی را که در خور این فوز عظیم، و مناسب عظمت مقام حضرت خاتم الانبیاء(صلی الله علیه وآله وسلم) باشد پیدا نمی‌کنند، و خود را حقیرتر از آن می‌بینند که در چنین مقامی ارفع و اقدس پا بر بساط حضور گذارند و خود را عرضه بدارند. بعضی مبهوت و متحیرند، و گوئی باور نمی‌کنند که به چنین سعادتی نایل شوند که چند دقیقه دیگر به مدینه شهر وحی، شهر قرآن، شهر اسلام، شهر رحمة للعالمین و شهر علی و زهرا و حسن و حسین (علیهم‎ السلام) وارد خواهند شد. خلاصه در بین اینگونه احساسات ناگهان شهر مدینه منوره وقبة‎الخضراء همچون خورشید عالمتاب و برتر از آن چهره‎نمائی می‌کند، و فریاد و غریو صلوات از مسافرین هواپیما به آسمان بلند می‌شود.«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد».

نزدیک به ساعت نیم بعداز بیست و چهار به وقت محلی هواپیما در مطار (فرودگاه) مدینه منوره فرود آمد، و با ابتهاج و شادمانی بی ندازه و خوشحالی زاید الوصف قدم در زمین مبارک مدینه منوره نهادیم و قلم با این تعبیر دور از ادب، شکسته باد، نه قدم بر آن زمین مقدس گذاردیم که با هزاران عذر جسارت و گستاخی سر بر خاک استان رسالت گذراده و زمین ادب را بوسیدیم، و خاکش را سرمه دیدگان نمودیم.

اگر امکان داشت که خود را از این بدن عنصری خارج کنیم و در اینجا با روح مجرد به زیارت ارواح پیامبران خدا و اولیا و قدسیان ملکوت اعلی و معتکفان حریم حرم با احترام نبوی نایل شویم هرگز به خود اجازه نمی‌دادیم پا بر این زمینی که مهبط ملائکه و مقدم شخص اول عالم امکان خواجه دو سرا محمد مصطفی (صلی ‎الله علیه وآله وسلم) و امیرالمؤمنین و سیدة النساء و دو آقای جوانان اهل بهشت و سایر ائمه(علیه السلام) است بگذاریم و حداقل (سعیا علی الرأس لا مشیاً علی القدم) را برمی‎گزیدیم.

این سرزمین مَقدم حبیب خدا و یگانه شخص شخیص عالم امکان است. 

پس از ورود به مسجد و پس از گفتن یک صد تکبیر که در اینجا مفهوم و معنای بیشترب دارد و مفهومش تنها خدا بزرگتر است یا بزرگتر از هر چیز است یا بزرگتر از اینکه وصف شود، نیست در اینجا انسان خواه و ناخواه تحت تأثیر بزرگی و عظمت بزرگترین بندگان خدا قرار می‌گیرد. با دیدن مناظر مختلف چنان شعور به عظمت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) پیدا می‌کند، که در برابر آن شخصیتی که این اوضاع را بوجود آورد و تاریخ را عوض کرد و چهارده قرن است بر قلوب میلیاردها بشر حکومت می‌کند و همه را شیفته و دلباخته خود ساخته است خواه و ناخواه خاضع و خاشع می‌شود.»

سفر به قبله
سفر به قبله، نام یادداشت‌های سفر حج ۱۳۷۰هدایت الله بهبودی است. او می‌نویسد:

«بعد از ظهر به راهنمایی مرتضی، قدم‌هایمان را انداختیم توی کوچه‌های منتهی به حرم. کمی جلوتر چهار پنج مناره نوک تیز با نور مهتابی نشانه‌های مرقد حضرت رسول شدند. رفتیم جلوتر. ... پیچیدیم به طرف حرم و گنبد سبز مرقد نبوی. در اینجا آمد و شد قیافه‌ها، کلکسیون ملت‌ها را چه خوب نشان می‌دهد! ... می‌رسیم. اینجا سه در ورودی است. از در سوم، تو می‌رویم. اولین چیزی که می‌بینم جنگلی از ستون‌های زرشکی رنگ است که سقف گنبد حرم را روی سر خود گرفته‌اند. به خیال دیدن مرقدی شیعه ساز، به این طرف و آن طرف چشم می‌دوانم، گیجم. ـ اینجاست پشت این قفس بلند ... مرتضی می‌گوید. قبر را در جایی که معلوم نیست کجاست، نشانم می‌دهد. دور محوطه‌ای را تا زیر سقف بالا برده‌اند. خدای من ... این دیگر چه مرقدی است؟!

این نگهبان‌ها اینجا چه کار می‌کنند؟ آن پشت چه خبر است؟ پس قبر کو؟ من برای دیدن مقبره پیامبر آمده‌ام یا زیارت این ستون‌ها و پنکه‌های سقفی؟ دنبال خودم گشتم. کمی طول کشید تا پیدا کنم. دنبال حال گشتم. خبری نبود. یک چیزی اینجا موج نمی‌زند. نمی‌دانم چیست؟ شاید شور زیارت باشد. شاید هم عشق، که مثل پاره‌های ابر در آسمان حرم پراکنده‌اند. تمام حسی را که به داخل حرم کشیده بودم، زمین ریخت. اما غربت جگرسوز اینجا بغض بازشده گلویم را دوباره گره زد ... ... صبح را با حرم شروع کردم تو که رفتم همان احساس پریروز دوباره پیدا شد. همه چیز برای ربودن احساس تو درون این حرم پرستون آماده است. پاسبان‌های عرب روی سکویی که دورتا دور این قفس کشیده‌اند، ایستاده‌اند. وقتی دستت را به طرف این ضریح غیر عادی دراز می‌کنی، آن را پس می‌زنند. زمزمه‌های بلند و صلوات را به سکوت دعوت می‌کنند. اگر گریه کنی و تو را ببینند تذکر می‌دهند. طرفدار انجماد جسم و روح اند.

رنگ زرشکی که روی ستون‌ها، توی گنبدها و جاهای دیگر مالیده شده هیچ کمکی به نرمی روح تو نمی‌کند. اگر نبود ضجه زنان ایرانی و شانه‌های لرزان مردانشان و این باور که پیامبر تو به یقین اینجا دفن شده می‌توانستی به اشتباه آن را به جای یک معبد تصور کنی. نمیدانم شاید همه این حرفها توجیهی باشد برای آینه دلم که جیوه‌اش ریخته است.»

جای پای ابراهیم
جای پای ابراهیم نوشته محمد ناصری است. او که در سال ۱۳۷۰ به این سفر معنوی مشرف شده است، دقایق تشرف خود را این‌گونه روایت کرده است:

«احساس می‌کنم دلم شور می‌زند، هر چه به مدینه نزدیک‌تر می‌شویم، قلبم تندتر می‌زند. ماشین به سرعت از سرزمینی می‌گذرد که پیامبر آهسته آهسته از آن گذشته و حالت آرامی در آن خفته است. اگر به جای راننده بودم هیچ گاه نمی‌توانستم با این سرعت حرکت کنم. دوست داشتم اختیار این را داشتم که پیاده شوم و این بیابان را با پا طی کنم. هر لحظه به شهر مدینه نزدیک‌تر می‌شویم در آن لحظه نزدیک به توفیقی می‌شدم که هیچ چیزی نمی‌توانست جایگزین آن شود ما به زیارت پیامبر (ص) می‌رفتیم که همه اندیشه‌ها، آرمان‌ها و آرزوهایمان از او و با او معنا یافته است.

صدای آقای فهادان توجه‌ام را جلب می‌کند: برادران من از حاج آقا می‌خواهم قبل از ورود به مدینه منوره همه ما را نسبت به آداب زیارت پیامبر اکرم (ص) مستفیض فرمایند. من با اجازه تجربه شخصی خودم را در این چند سفر می‌گویم از عزیزانی که سال اولشان است واقعاً التماس دعا دارم. برادران می‌دانند مستحب است هنگام ورود به مسجدالنبی از باب جبرائیل وارد شوند. من خودم اثرات ورود از این باب را درک کرده‌ام.

همان طور که دل به حرف‌ها و صحبت‌های کسانی که تجربه‌های خود را بازگو می‌کنند سپرده‌ام از دور چهره شهر پیدا می‌شود. دلم مثل سیر و سرکه می‌جوشد. نمی‌توانم احساسم را در آن لحظه بگویم و دوست ندارم برای بازگو کردن احساس دنبال کلمه بگردم.

به یاد آن بیت شعری که دوست شجاع و مؤمنی در عملیات والفجر هشت برایم نوشت می‌افتم. بعد از اینکه در عملیات فاو سی و شش هواپیما در چند دقیقه اروندرود را به شدت کوبیدند، پشت اروندرود و در دل نخلستان‌ها دفترچه خاطراتم را به رزمنده‌ای که بدنش در جنگ به کلکسیون ترکش تبدیل شده بود و دنیا را به یک چشم می‌دید دادم و گفتم: «برایم چیزی بنویس» و او با لبخند شیرینی بر لب، نوشت: آنکه یک دیدن کند ادراک آن سالها نتوان نمودن با بیان  آن روز لحظه‌ای نبود که قلم و کاغذ دست بگیرم و امروز هم احساس می‌کنم باید دفترم را ببندم و می‌بندم.»

در ملکوت زمین
در ملکوت زمین، سفرنامه حج جواد محقق نیشابوری است که در دهه هفتاد به جای آورده است:

«اکنون از مرکز المدینة السکنی به پای بوس پیامبر می‌رویم، به مسجد النبی، به قلب مدینه به خانه حضرت و چه دیدار بزرگی است این دیدار، دل آدم می لرزد و دستش، و ظرف وجود انسان گنجایش این اشتیاق و التهاب عظیم را ندارد و این دیدار تنها دیدار خانه نیست، زیارت یک حرم نه، دیدار خود پیامبر است، با همه آنچه از جلوه و شمایل آن حضرت می‌توان به خاطر آورد.

این دیدار دیدار شریعت اوست و مگر می‌توان پذیرفت که سفر جسمانی آن حضرت، خللی در حضور روحانی اش پدید آرد؟ پس این دیدار یک دیدار واقعی است، دیدار خود پیامبر و جای آن هست که طوفان شوق دست و دل آدمی را بلرزاند...

اکنون چون قطره‌ای در رودی روانه مسجدالنبی می‎شوی، جز هرم گرم هوا، چیز دیگری نشان از مدینه نمی‎دهد و البته لباس‌های سفید یکدست بلند که عرب‌ها می‌پوشند نیز هم .... گاه ته لهجه‌های تند عربی با بیانی تحکمی و غلظت در ادای حروف حلقی تنها اینهاست که نشان می‌دهد تو در مدینه‌ای. ... مناره‌های بلند مسجدالنبی از پس ساختمان‌های بلندتر اطراف خود را نمایان می‌کنند، سپس گنبد سبز. السلام علیک یا رسول الله.

مسجد النبی را دور می‌زنی و در اصلی حرم را نشانه می‌روی از محل‌هایی که پیشتر در عکس‌ها دیده بودی خبری نیست و به جایش ستون‌های مرمرین و میدان وسیع یکدست نمایان می‌شوند و آن سوتر ساختمان‌های نیمه کاره. چشم به حرم می‌دوزی و به گام‌هایت. فکر خود را متمرکز می‌کنی به شمایل پیامبر دلت سرشار از محبت می‌شود و ...

این مسجد النبی و حرم پیامبر من تقریباً در وسط شهر مدینه واقع است. خانه پیامبر که مرقد مطهر آن حضرت نیز در آن واقع است و در کنار آن خانه حضرت فاطمه زهرا (س) که متصل به خانه پیامبر است، جمعاً فضایی است در حدود ۱۵ در ۲۵ متر. درب اصلی خانه رو به قبله است و البته بسته که همواره چند شرطه یا نگهبان جلو آن ایستاده و از نزدیک شدن به آن جلوگیری می‌کنند و بسیار مراقب که مبادا دست یک زائر شیعه - علی الخصوص ایرانی - به درب خانه حضرت بخورد و آن را ببوسد و عملی شرک آلود - از نظر آنان - انجام شود. آنان نمی‌دانند - یا می‌دانند و خودشان را به آن راه می‌زنند که این از سر عشق است نه شرک؛ این بوسه، مصافحه است نه پرستش.

اما مدینه خود، همه جا خانه رسول است. مدینه در هر وجبش انبانی دارد از خاطره و از یادگار. هر گوشه این زمین یثرب شاهد شکل گیری تاریخی عظیم بوده است. در پشت سنگ‌های مرمر مسجدهایش و در ورای آسفالت های آتشبارش رد پاهایی را می‌بینی با چشم دل و با دیده احساس و این رد پاها از آن پیامبر است و از آن انصار و مهاجرین و تو هنوز در این زمین که در زیر لایه ای از تمدن امروزین دفن شده است صدای هلهله و تکاپو را می شنوی و صدای تاریخ را. »

یار کجاست 
یار کجاست، نوشته رحیم مخدومی است که در سال ۷۲ انتشار یافت. عنوان این سفرنامه که رهبر انقلاب بر آن تقریظ نوشته‌اند برگرفته از این بیت معروف است: کعبه یک سنگ نشان است که ره گم نشود/ حاجی! احرام دگر بند، ببین یار کجاست؟ نویسنده کتاب تجربه‌ معنوی خود را این گونه وصف می‌کند:

«داخل می شوم. از همان دری که حضرت جبراییل در هیأت «دحیه کلبی» وارد می‌شد، دو زانو می‌نشست و از پیامبر(ص) اجازه می‌خواست برای ابلاغ پیام وحی.

من هم داخل می‌شوم اما گیج و سردرگم مثل مسافر در راه مانده تا چشم کار می‌کند ستون است که زیر سقف بزرگ مسجد شانه داده و آدم‌هایی که روی زمین ستون شده‌اند. دست و پای خود را گم کرده‌ام حتی تمرکز فکر و حواس را نیز. حتی احساس را که لحظه‌ای پیش غلیان می‌کرد. مانده‌ام حیران و مبهوت. ترس می‌آید سراغم. رسول الله غریب است و بسیار پرتواضع. نکند ببینی و نشناسی‌اش. نکند بی‌عرضگی در ادای احترام عمری شرمسارت کند. بهتر است برگردی و یکبار دیگر بیایی یا حداقل بیش از این جلو نروی. کمی بیشتر به خود آیی. خودت را پیدا کنی و بعد یکی یکی از کوچک‌ترها شروع کنی تا برسی به آقا. دیدار او مقدمه می‌خواهد ...

اما اینجای کار دیگر دست تو نیست خود رسول الله سلسله مراتب دیدار را انتخاب می‌کند فشار جمعیت را می‌فرستد سراغت و هلت می‌دهد تا انتهای دیوار آن سوی دیوار نرده‌ای. پلیس سعودی ایستاده است و این سو نیز. به بن بست رسیده‌ای جمعیتی انبوه شانه به شانه هم ایستاده‌اند رو به پنجره‌ای مشبک که جزئی از ضریح بزرگ مسجد است.

همه می‌گریند و ورد می‌خوانند. تو هم به خود تلقین می‌کنی تا سوار بر اسب احساساتت شوی و در دریای اشک و آه بتازی هرچه میکنی اسب لجوجت سواری نمی‌دهد.»

پرستو در قاف
پرستو در قاف، سفرنامه حج علیرضا قزوه، است. او که در سال ۷۲ به این سفر معنوی مشرف شد، ورود به مدینه و تشرف به محضر رسول الله(ص)‌ را این چنین توصیف می‌کند:

«بوی مدینه می‌آید. این را از نم نم باران فهمیدم. دلها بی‌تابند و چشم‌ها گریان. سمت چیمان مسجد شجره ...است. کم کم شهری سپید پوش به استقبالمان می‌آید و من چقدر دوست دارم بقیع را ببینم و چقدر دلم می‌خواهد مدینه را بغل کنم و سرش را بگذارم روی شانه‌هایم و چقدر دوست دارم نخل‌های مدینه را، کبوتران حرم رسول الله را.

سه دانگ از بهشت باید همین جا باشد و ما وسعت اینجا را نمی‌توانیم درک کنیم. پیرمردی شروع کرده است به روضه خواندن و کاروان می‌گرید و اتوبوس آرام حرکت می‌کند و باران نم نم می‌بارد و دلها بی‌قرار و لحظه وصال نزدیک. قدم به شهری گذاشته‌ایم که روزی پیامبر (س)، علی (ع) و فاطمه (س) در آن گام می‌زدند. جای پای تمام امامان را در این خاک می‌توان دید و عطر بال فرشتگان را می‌شود حس کرد. آن همه آیات قرآن که جبرئیل در این شهر بر پیامبر نازل کرد ...

اتوبوس از روی پلی بالا می‌رود همه چشم برمی‌گردانیم، گنبد سبز رسول الله (ص) را می‌بینم و اشتیاق و اندوه اشک می‌شود در چشمها. ...

در صحن شرقی مسجدالنبی ایستاده ام در پشت دیوار بقیع و فکر می‌کنم به نخستین روزی که پیامبر به یثرب آمد و فکر می‌کنم به این همه ازدحام حاجیان امروز و فکر می‌کنم به سادگی آن روزهای خوب به کوچه پس کوچه های این محله به خانه ابوایوب به زمین آن دو یتیم - سهل و سهیل - از قبیله بنی نجار؛ همان قبیله ای که بستگان پیامبر بودند در یثرب شتر زانو می زند، کنار خانه کوچک ابوایوب انصاری و نزدیک بقیع بقیع آن روز آبادتر از امروز بود. آن تکه زمین را پیامبر می‌خرد از آن دو یتیم و با خشت‌ها و تنه‌های نخل، مسجدی می‌سازند به عظمتِ سادگی و امروز از آن همه چه مانده است؟

ستون‌هایی از مرمر سپید و رنگی، نقش‌ها و گچ بری‌ها و دروبین‌های مخفی و پلکان‌های برقی و طبقات فوقانی و سنگ‌های یک دست سپید و ایمان‌های یک دست سیاه و ریا و ریا و ریا و قرآن‌های لب طلا و حرف‌های مفت که بوسیدن مقبره پیامبر گناه است ...

... و چه نیک مردمانی بودند اهل یثرب که شهرشان را به افتخار رسول الله، مدینه النبی نامیدند و باز فکر می کنم به آن مسجد ساده شصت در هفتاد ذرعی که سقفش را با شاخه.های خرما پوشانده بودند و دو حجره کوچک داشت در سمت شرقی آن، یعنی درست رو به روی همین جا که من ایستاده ام و مسجد قبله‌ای داشت به سمت شمال، رو به بیت المقدس کنار محل فعلی اصحاب صفه و منبری که تنه یک درخت خرما بود و بعدها به استن حنانه معروف شد. و من فکر می‌کنم که تمام آن ستون‌ها و شاخه‌های خرما، تمام آن خشت‌های ساده مسجد که دست‌های پیامبر آنها را نوازش کرده بود، روزی گریه کردند چون استن حنانه و من هنوز صدای آنها را از زیر خاکها می‌شنوم‌. از محله بنی هاشم دیروز گذشتم و از در جبرئیل امروز وارد مسجد قدیمی رسول الله شدم که ناگهان سنگ‌های مرمر و درهای کنده کاری شده و منبرهای سلطان پسند، مرا از آن همه خاطرات آفتابی جدا کرد.»

غوغای غبار
غوغای غبار نام سفرنامه حج گلعلی بابایی است. او که در سال ۸۷ به سفر حج رفت، نام سفرنامه خود را از این شعر یوسفعلی میرشکاک وام گرفته است: «در تکاپوی سراغ بی‌نشان معشوق خویش، جاده‌ها خواندیم و غوغای غبار آموختیم.» او تجربه معنوی خود را این‌ چنین توصیف می‌کند:

«چند دقیقه‌ای تا اذان ظهر وقت داریم که از دارالرحمه به سمت مسجد النبی راهی می‌شویم. اولین پیچ خیابان را که رد می‌کنیم قبة الخضراء، گنبد یکدست سبز و باشکوه بارگاه نبوی نمایان می‌شود. در جا تصویر بزرگ همین گنبد و بارگاه در نظرم تداعی می‌شود که اواسط دهه هفتاد به همت هنر مرد شهید و برادر عزیزم حاج سعید جان بزرگی، عکس برداری شده بود و در راهرو ستاد فرماندهی لشکر ۲۷ چشم های آدمها را جلا می‌داد. یاد سعید شهیدمان به خیر!

همین که چشمم به مناره‌های مسجد النبی و خصوصاً گنبد خضرای حرم نبوی می‌افتد، بی اختیار اشک است که در چشمانم حلقه می‌زند نفسم در سینه حبس می‌شود و پاهایم می‌لرزد با خود می‌گویم: خدایا! من که می‌دانم لایق این سفر نبودم اما لطف و کرم تو و شفاعت شهیدان آبرومند درگاه تو مرا به این بهشت زمینی روانه کرده، پس برای همه این نعمت‌ها تو را شکر می‌گویم. حس می‌کنم این گنبد سبز نه روی مسجد و مزار پیامبر (ص) که روی روی حرم دل سرگشته ام سایه انداخته اصلا حق با شاعر است که گفت: 

اگر فردوس بر روی زمین است

 همین است و همین است و همین است

هُرم گرمای آفتاب مثل موج عظیمی برآمده از اقیانوسی جوشان و نامریی بر بدن‌های زائران و سنگ فرش‌های زیبای حرم نبوی فرود می‌آید. اما جلوه زیبای حرم پیامبر (ص) به کسی اجازه نمی‌دهد تا این همه گرما را احساس کند.

در این میان من که نخستین بار است به این سفر می‌آیم ابهت و عظمت حرم جان جهان پاک گیجم می‌کند. آن قدر از خود بی خود شده‌ام که حتی از رعایت آداب نماز خواندن به سبک مسلمین اهل سنت غافل می‌شوم و همین باعث می‌شود که در آداب نماز چند تا سوتی هم بدهم مات و متحیر فقط به اطرافم نگاه می‌کنم خدایا! مسجد پیغمبر (ص) که می‌گویند، همین است؟ یعنی من الان زائر حرم نبوی هستم؟ نه خیر... هنوز هم باورم نمی‌شود.

تا چشم کار می‌کند مسلمان‌ها زن و مرد پیر و جوان با ملیت‌ها و زبان و فرهنگ و چهره های مختلف صف به صف کنار هم به نماز ایستاده‌اند. آنها را نمی‌شناسی زبانشان را هم بلد نیستی، اما احساس می‌کنی که حرف‌هایشان را می‌فهمی. از جنس خودت هستند.»

کد خبر 2114128

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین