ایران می تواند راه آمریکا یا چین را برای توسعه برود / شرط قدرتمند شدن ایران وجود وفاق چند سویه در عمل / مسیر قدرت در جهان امروز: تعامل به جای نظامی‌گر

برای برپایی پایدار وفاق جمعی، بایستی فرصت بهبود وضعیت برای تک‌تک آحاد ملت، بدون در نظر گرفتن طبقه، زبان، قومیت، جنسیت و عقیده فراهم باشد؛ زیرا اغلب نارضایتی‌ها در کشورهایی که احتمال تحرک رو به بالا کم یا در حال کاهش است و استعدادها به هدر می‌روند، آشکارتر است...با تاکید بر مسائل ملی، می‌توان در حد توان، عدالتی در سیستم ایجاد کرد ... همان راهی که ایالات‌متحده چند قرن گذشته برای رسیدن به استقلال مالی و پیشرفت اقتصادی و آزاد شدن از استعمار بریتانیا انتخاب کرد یا همان‌گونه که بیان شد چین نزدیک به پنجاه سال در گوشه‌ای از جهان درگیر هیچ رقابت و چالشی نشد.

گروه اندیشه: دکتر رضا فضلعی در مطلب زیر  ضمن تحلیل نسبتا جامع نظام بین الملل در فضای جهانی شدن، بر این موضوع تمرکز دارد که برای دستیابی به پیشرفت، امنیت و ثبات در سطح ملی، باید از طریق حل مشکلات داخلی، به ویژه مشکلات اقتصادی، به وفاق و اتحاد جمعی دست یافت. این مطلب که در صفحه مقالات روزنامه اعتماد منتشر، بر چگونگی توسعه در شرایط جهانی شدن تاکید دارد. نویسنده در بخش تحلیل نظام بین الملل ابتدا به تحلیل فروپاشی نظم جهانی و ظهور نظمی جدید می‌پردازد. او معتقد است که نارضایتی‌های داخلی و بین‌المللی، مانند تبعیض، بی‌عدالتی، و ریاکاری قدرت‌های بزرگ، به این فروپاشی دامن زده است. در نظم جدید، قدرت از نظامی‌گری به اقتصاد منتقل شده و کشورهایی مثل چین با تمرکز بر توسعه اقتصادی، به قدرت‌های نوظهور تبدیل شده‌اند. نویسنده استدلال می‌کند که برای موفقیت در این نظم جدید، کشورها باید ابتدا به حل مشکلات داخلی خود، مانند اقتصاد و تورم، بپردازند و با ایجاد رفاه، امنیت و هویت مشترک، زمینه‌ساز همبستگی و مشروعیت داخلی شوند. در نهایت، راهکار بقا و پیشرفت در این جهان چند قطبی، تعامل و همکاری سازنده است، نه نظامی‌گری یا انزواطلبی. نویسنده تأکید می‌کند که مشروعیت حکومت‌ها نه از طریق اقتدار یک‌سویه، بلکه از طریق فراهم کردن رفاه و امید برای مردم حاصل می‌شود.

در ادامه نویسنده استدلال می‌کند که رفاه و پیشرفت واقعی یک کشور، از حل چالش‌های داخلی آن آغاز می‌شود. برای دستیابی به ثبات و وفاق جمعی پایدار، باید فرصت‌های برابر برای همه شهروندان فراهم شود و به جای سیاست‌های حذفی و مستبدانه، بر مسائل ملی و منافع جمعی تأکید شود. در این رویکرد، رشد اقتصادی به‌عنوان عاملی اساسی برای تقویت قدرت ملی و کسب مشروعیت حکومت‌ها معرفی می‌شود. نویسنده همچنین با اشاره به الگوهای موفق تاریخی مانند آمریکا و چین، بر این باور است که راه رسیدن به قدرت و پرستیژ بین‌المللی، افزایش قدرت اقتصادی و تعامل سازنده است، نه نظامی‌گری یا درگیری‌های بیهوده. نویسنده تأکید می‌کند که یک کشور زمانی می‌تواند در عرصه جهانی حرفی برای گفتن داشته باشد که ابتدا مردمش از رفاه و امنیت نسبی برخوردار باشند. این امر به ایجاد وفاق و مشروعیت داخلی منجر می‌شود که زمینه‌ساز همکاری مردم با حاکمیت در جهت منافع مشترک است. در نهایت، راهکار بقا و پیشرفت، یکپارچگی قوی در سطح داخلی و بین‌المللی و تمرکز بر حل مشکلات واقعی مردم است. این مقاله در زیر از نظرتان می گذرد:

****

امروزه تبعیض در داخل کشورها و عدم رعایت عادلانه قوانین، همراه با بدبینی فزاینده و ناامیدی نسبت به ناعادلانه بودن سیستم حاکم بین‌المللی، به فروپاشی نظم جهانی دامن زده است. بدون تردید ساختن یک چارچوب مثبت، در جهت رعایت کرامت انسانی نیازمند قراردادهای اجتماعی عملی جدید، مبتنی بر توسعه، امنیت و احساس سرنوشت مشترک همگانی است. آنتونیو گرامشی معتقد است نظم بین‌المللی قرن گذشته دستخوش تغییری عمیق شد، زیرا «دنیای قدیم در حال مرگ است و دنیای جدید نیز برای تولد تلاش می‌کند: اکنون زمان هیولاهای قدرت است.»

این نظم در دو برهه تاریخی مهم شکل گرفت: اولین‌بار پس از سال ۱۹۴۵، زمانی که سیستم بین‌المللی کنونی از طریق ایجاد سازمان ملل متحد و نهادهای برتون وودز ایجاد شد و دومین مورد نیز در سال ۱۹۸۹ با فروپاشی دیوار برلین که نشان از پیروزی غرب در جنگ سرد بود؛ البته آن نیز جای بحث دارد که آیا غرب در جنگ سرد پیروز شد یا شرق خودش باعث شکست خودش شد!

مشخصه جهان امروز، وجود درجه بالایی از یکپارچگی جهانی است، قواعد و هنجارهایی که روابط اقتصادی بین‌الملل را شکل داده و حمایت و تضمین‌های امنیتی قدرت اول فعلی جهان، یعنی ایالات‌متحده را نیز به همراه دارد. تا چندی قبل بسیاری بر این باور بودند که صرفا وابستگی متقابل اقتصادی بر رقابت‌های ژئوپلیتیکی غلبه می‌کند و باعث افزایش توسعه و رونق خواهد شد. لیکن دنیای امروز بسیار متفاوت شده، جهان در حال چند قطبی شدن است؛ روسیه، هند، ترکیه، برزیل، آفریقای جنوبی، ایران و کشورهای خلیج‌فارس و مهم‌ترین آن چین که نظم قدیمی را به شکل‌های متفاوت به چالش می‌کشند و در کنار دیگر قدرت‌های نوظهور خواستار نقش و صدای بیشتری از خود در شکل دادن به قوانین نظام بین‌الملل هستند.

اعتقاد به «ارزش‌های جهانی» و ایده «جامعه بین‌المللی» تاحدودی کمرنگ شده است، زیرا بسیاری به ریاکاری کشورهای ثروتمند در احتکار واکسن در طول همه‌گیری کووید-۱۹، یا واکنش به جنگ اوکراین در مقایسه با عدم اقدامی موثر در بحران‌های انسانی: غزه، سودان و... که در حد محکوم کردن، بیشتر نمی‌باشد، آگاه شده اند. هنگامی که سران حماس در قطر برای آخرین پیشنهاد ایالات‌متحده در جهت صلح با اسراییل در قطر جمع می‌شوند، اسراییل سعی در ترور آنها می‌کند و ترامپ به راحتی اعلام می‌کند که از موضوع دیر خبردار شده است؛ همان‌گونه که در موضوع هسته‌ای ایران در حال مذاکره بود به اسراییل اجازه حمله داد و خود نیز به مراکز هسته‌ای حمله کرد؛ او با پوتین قرار ملاقات در آلاسکا را بدون حضور سران اوکراین و اروپا می‌گذارد، در تفاهم‌نامه‌ای بین آذربایجان و ارمنستان (نهم آگوست، ۲۰۲۵)، ناگهان اعلام می‌شود منافع «دالان (کریدور) زنگزور» را برای ۹۹ سال به نام «گذرگاه ترامپ» دراختیار ایالات‌متحده قرار داده شد.

در همان حال با خروج از تعهدها، توافق‌ها و قراردادهای بین‌المللی (اقلیمی پاریس، برجام، پیمان مهاجرت ایمن، سازمان جهانی بهداشت، شورای حقوق بشر، معاهده منع موشک‌های هسته‌ای میان برد، یونسکو یا خروج از معاهده آسمان‌های باز و...) با تهدیدهای پی‌درپی، به دیگران عنوان می‌کند، اگر خواسته‌هایش پذیرفته نشود، تضمین‌های ایالات‌متحده که با آمیزه‌ای از انزواطلبی و یک‌جانبه‌گرایی قلدرمآبانه را که در درونش پنهان است، پس خواهد گرفت، اعمال تعرفه‌های تجاری بر دوستان و دشمنان هر چند با کارکردهای رسانه‌ای، نمونه‌های آشکار ادعای ما هستند. به راستی به چه علتی ضامن نظام جهانی، زیر قوانینی می‌زند که خودش آن ها را قبلا تصویب کرده است؟ آیا علت آن ضعف دیگر کشورهاست یا به دنبال افزایش و تحکیم قدرت اقتصادی، جهت ادامه پایداری به عنوان قدرت بلامنازع جهانی خویش است؟

دلایل انتخاب سیاست کشورها، اغلب بر دو اصل داخلی و روابط با دیگران در امور بین‌الملل است که با گذشته‌ای نه چندان دور، مثلا دوران جنگ سرد بسیار متفاوت است. بر همین اساس ماهیت داخلی کشورها نیز با وجود پیشرفت‌های لحظه‌ای بسیار تفاوت پیدا کرده است. براساس نظریه آشوب جیمز روزنا بی‌نظمی ظاهری موجود، در درونش نظمی پنهان نهفته است که نتیجه تصمیمات و عملکرد حاکمیت‌هاست. ایالات‌متحده نمونه بارزی است که به دلیل شرایط داخلی مردم و جامعه متکثر ایالات‌متحده برای دومین‌بار به فردی مثل ترامپ با شخصیتی که با الگوهای گذشته کاملا فرق دارد را انتخاب کرد. فردی ملی‌گرا، با ظاهری به ‌شدت ضدجنگ که به دنبال کسب قدرت از طریق اقتصادی است، به همین علت این روزها درک و تحلیل‌ قواعد بازی، اگر منطبق بر واقعیت‌ها نباشد، بسیار مشکل است.

بر این اساس او برای ماندن در قدرت، به دنبال همان چیزی است که مردم می‌خواهند، یادآوری این نکته ضروری است که نگارنده به دنبال تطهیر ترامپ یا رفتار او به هیچ عنوان نیست، زیرا معتقدیم، قدرت بدون استثنا در غرب و شرق و در طول تاریخ با اندازه‌ها و شکل‌های مختلف فسادآور است، لیکن به دلیل وجود نهادها و احزاب و ترس از حاکمیت قانون در سرزمین‌ها متفاوت است. در عصر حاضر بازیگران نسبت به زمان جنگ سرد تغییر کرده‌اند، کشورهایی همانند چین که تا ۵۰ سال پیش از فقیرترین کشورهای جهان سوم به حساب می‌آمد، در عرصه قدرت آمده‌اند که اقتصاد را محور و مرجع رفتار و تصمیمات خود قرار داده‌اند. آنان با مراجعه به تاریخ دیگر کشورها و تقلید از امریکا در این مدت تمرکز خود را فقط در افزایش قدرت اقتصادی قرار دادند و به‌ طور مستقیم درگیر هیچ منازعه‌ای نشدند تا آنجا که در کمتر از نیم قرن به دومین اقتصاد جهان تبدیل شد.

به همین علت نیز ترامپ برخلاف دیگر دولتمردان، به روسیه اهمیت کمتری می‌دهد، زیرا چین را خطر اصلی برای ایالات‌متحده می‌داند. آری، چین و امریکا هر دو به درستی درک کرده‌اند، در عصر حاضر برای عقب نیفتادن از رقیبان در ابتدا مبنای پیشرفت‌های اقتصادی است، نه نظامی‌گری و نه لشکرکشی و ایدئولوژی! به بیانی دیگر به این آگاهی رسیدند که هرگاه ملت‌ها در آسایش باشند، می‌توانند بهترین موتور ماشین را بسازند و سپس برترین موتور هواپیماهای جنگی را برای دفاع از خود و در صورت لزوم جهت حمله به دیگری بسازند، برترین موشک‌ها و سلاح‌های جنگی را به دنیا عرضه کنند، به شرطی که در میان ملت خودشان، ابتدا مشروعیت نسبی داشته باشند. آنان دریافتند که با پیشرفت نظامی، امروزه دیگر نمی‌توان وفاق و محبوبیت را در داخل مرزها به صورت پایدار گسترش داد.

بدون شک در روابط بین‌الملل، جایگاه هر حاکمیتی بر دو محور نظامی و اقتصادی تعیین می‌شود، داشتن قدرت نظامی به تنهایی کره‌شمالی یا شوروی سابق می‌شود؛ اما با وجود قدرت اقتصادی، خواه ناخواه در قسمت‌های دیگر نیز پیشرفت حاصل خواهد شد، همان راهی که چین به جای جنگ و نظامی‌گری در نیم قرن اخیر انتخاب کرد. بر این اساس لازمه تغییر جایگاه حاکمیت‌ها در داخل و خارج از سرزمین‌ها افزایش قدرت اقتصادی است، لذا اگر کشوری مخارج نظامی خود را افزایش می‌دهد به هیچ عنوان نمی‌توان ایرادی گرفت، لیکن این حرکت هنگامی بیهوده خواهد بود که به دلیل نظامی‌گری از توسعه اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی در عرصه داخلی خودش عقب بماند.

با وجود پیشرفت‌هایی مانند هوش مصنوعی جهان به سوی نظمی جدید می‌رود که در آن قواعد بازی در کمتر از ثانیه در حال تغییر است، دنیایی که برای بسیاری از کشورها ادامه این رفتار دشوار خواهد بود، بعید نمی‌دانم در زمانی نه چندان دور، از بلوک‌های منطقه‌ای بزرگ، ایالات‌متحده در یک ‌طرف نیمکره زمین تسلط بیشتری پیدا کند، چین بر آسیای شرقی و روسیه نیز کنترل خود را بر کشورهای اتحاد جماهیر شوروی سابق تا حدودی باز پس گیرد، یا ایران نیز در حالت ایده‌آل، بتواند راه خود را به سمت نظمی مبتنی بر قوانین جدید بیابد تا جهان چندقطبی به خواسته‌هایش بیشتر اهمیت دهد.

برای رسیدن به هدف، باید در ابتدا درک کنیم «چرا نظم بین‌الملل قدیم شکست خورد!» بدون تردید فرقی نمی‌کند چه اصلاحاتی در شورای امنیت سازمان ملل اتفاق خواهد افتاد یا مشارکت در نهادهای برتون وودز چگونه ادامه می‌یابد، زیرا بر این باورم، عامل شکست قوانین و توافقات اجتماعی در سطح کلان، عدم انطباق با تحولات جهانی است؛ نشنیدن صدای کافی کشورهای در حال توسعه است؛ عدم پایبندی عملیاتی به میثاق‌ها، مقررات، هنجارها، حقوق و تعهداتی است که باعث انسجام ملی و ثبات سیاسی می‌شود و در سطح خرد نیز کشمکش‌های درون سرزمینی هم، متاسفانه بیداد می‌کند از نحوه سازماندهی خانواده‌ها گرفته تا نحوه رسیدگی به چالش‌هایی مانند: مهاجرت، محیط‌زیست، بیکاری، تورم، بهداشت و پیری.

آری، شکست در تامین رفاه، امنیت و هویت مشترک حتی در اقتصادهای پیشرفته‌ای که زمانی معماران و نگهبانان نظم قدیمی بودند نیز به وضوح دیده می‌شود. در عین حال مسائل داخلی نیز از دو جهت بر نظم موجود تاثیرگذار می‌باشند: اولا در دنیای وابستگی‌های متقابل، امور داخلی و خارجی شبیه یکدیگرند. بازارهای کار توسط تحولات اقتصادهای جهانی شکل می‌گیرند، روندهای اجتماعی و فرهنگی از طریق رسانه‌های جمعی از مرزها سرازیر می‌شوند و سیاست‌های یک کشور بر نتایج کشورهای دیگر تاثیرگذارند. لیکن آنچه در این نوشتار اهمیت دارد قسمت دوم موضوع که همان چالش‌ها و مسائل موجود داخلی است؛ نگرش مردم نسبت به قوانین و اجرای آن در داخل بر ادراک آنها از اتفاقات خارج از مرزهای سرزمینی نیز موثر است.

هنگامی که جامعه، از هر جهت احساس رفاه و امنیت می‌کند و نسبت به افراد ضعیف و کم برخوردار، در سطوح مختلف توجه بیشتری می‌شود، بدون تردید اوضاع متفاوت خواهد شد. درک این پویایی دشوار است، کشورهایی که پدیده نظم‌ جهانی را پایه‌ریزی کردند، از بیشترین منافع هم بهره‌مند شدند، لیکن اکنون بیشترین فشار و شدیدترین واکنش‌های داخلی علیه جهانی ‌شدن و همکاری‌های بین‌المللی را نیز تجربه می‌کنند؛ آخرین نمونه آن عدم رای اعتماد مجلس و استعفای اجباری نخست‌وزیر فرانسه و سقوط چهارمین دولت مورد حمایت مکرون در مدت دو سال است! پدیده جهانی ‌شدن در ابتدا به دنبال تعاملات مثبت (به ویژه اقتصادی) برای همگان بود که هیچ‌گاه این اتفاق نیفتاد. معتقدم که پاشنه آشیل سیاست‌گذاری‌های اخیر مساوی شده با اینکه «هنگامی که کسی سود می‌برد، دیگران باید ضرر کنند.»

 رکود اقتصاد، کاهش تحرک اجتماعی و حمایت از سیاست‌های حاصل جمع صفر، در بسیاری از شاخه‌ها افزایش یافته است.  بدون شک نظم جدید بایستی در ابتدا قوانین اجتماعی داخلی را ترمیم کند، در غیر این صورت هیچ‌گاه ثبات و مشارکت عادلانه در جهت منافع عموم برقرار نخواهد شد، هنگامی که ملت‌ها در سرزمین خویش، فاقد امنیت و فرصت هستند، از ترس آینده مبهم به رقابت منفی روی می‌آورند. بر این اساس در جوامعی که گسست بین «مردم و حاکمیت» و «مردم با مردم» آشکار شود، زمینه‌ رشد پوپولیسم، ملی‌گرایی افراطی غیرسازنده و سیاست خودکامگی ظاهر می‌شود و بالعکس، زمانی که اقتصاد در حال رشد باشد، یکپارچگی داخلی و بین‌المللی نیز همراه با توسعه صادق خواهد بود، لذا در طول زمان نگرش حاکمیت‌ها، نسبت به دیگران و هماهنگی با سیاست‌های بین‌المللی، میزان پویایی آنان را نشان می‌دهد. وفاق و اتحاد جمعی عقلانی، باعث تقویت و گسترش درون جامعه می‌شود، همان چیزی که آدام اسمیت «حلقه‌های همدلی» می‌نامد، اما این اتفاق چگونه رخ خواهد داد؟

بر این اساس ترجیح می‌دهیم به سه موضوع کلیدی «رفاه»، «امنیت» و «هویت» تمرکز کنیم. در ابتدا بایستی با حفظ و رشد دیدگاه‌های مثبت (اعتماد و اعتقاد) دوسویه در جهت همگرایی و تعامل با دیگرانی هر چند مخالف قدم ‌برداریم. از راه‌های شناخت پیشرفت کشورها، میزان رشد اقتصادی، رفاه و بهبود مادی زندگی مردم است، اما قبل از هر چیز ابتدا به موضوع مهم اقتصاد در جامعه اشاره‌ای داشته باشیم. 

آری امروزه یکی از چالش‌های مهم داخلی کشورها، نرخ‌های بالای تورم و مشکلات اقتصادی است که هرگز برای هیچ اقتصادی در درازمدت و مداوم، قابل قبول نمی‌باشد؛ به همین علت، کنترل تورم یکی از اهداف اصلی دولت‌هاست، از این ‌رو در حفظ اقتصاد سالم و شناسایی عوامل تعیین‌کننده تورم، بایستی کوشا باشند. برخی از عوامل تورم همانند: بی‌ثباتی؛ عدم اطمینان به آینده؛ افزایش سود یا دستمزد غیرمنطقی؛ سیاست‌های پولی یا مالی انبساطی (یا هر دو) به نام «کشش تقاضا»؛ ناکارآمدی و واکنش‌های نامنظم و لحظه‌ای مدیران که سبب اختلال و تحمیل هزینه‌های ناخواسته اضافی در کشور و کاهش ارزش پول ملی می‌شوند، مربوط به ناکارآمدی و تصمیم‌های نادرست می‌باشد، مادامی که اقتصاد در معرض تکانه‌های مختلف قرار داده می‌شود، هر کدام از آن ها می‌توانند در بخش‌های دیگر هم تسری یابند.

افزایش قیمت اقلام ضروری می‌توانند بسیاری از دولت‌ها را سرنگون کنند، زیرا هنگامی که مردم متوجه می‌شوند بدون آنکه مقصر باشند، کالاهایی اساسی و ضروری هر روزه زندگی خویش را نمی‌توانند تهیه کنند و به صورت ناگهانی و غیرمنطقی بایستی گران‌تر خریداری کنند، اعتمادشان را به سیستم مدیریتی از دست می‌دهند. آنها علیه وضعیت موجود معترض می‌شوند نه اصل حاکمیت (در کشوری همچون ایران متغیرها و شرایط داخلی و خارجی همانند جنگ، تحریم‌، رانت، فساد، چالش‌های جنسیتی و محیط‌زیستی را نیز باید در نظر داشت).

بی‌گمان شکل روابط انسانی معنادار، سلامت جسمی و روانی قوی‌، محیط سالم‌ و رضایت کلی از وضع موجود، در کنار امید به آینده، از اجزای واحدهای اندازه‌گیری توسعه به حساب می‌آیند. برای برپایی پایدار وفاق جمعی، بایستی فرصت بهبود وضعیت برای تک‌تک آحاد ملت، بدون در نظر گرفتن طبقه، زبان، قومیت، جنسیت و عقیده فراهم باشد؛ زیرا اغلب نارضایتی‌ها در کشورهایی که احتمال تحرک رو به بالا کم یا در حال کاهش است و استعدادها به هدر می‌روند، آشکارتر است. برای پیشرفت، امنیت و احساس هویت مشترک و دستیابی به یک نظم و تعادل همراه با تعامل با حاصل جمع مثبت، نیازمند یکپارچگی قوی‌تری در سطح داخلی و بین‌المللی بدون تعصب هستیم.

آری، توجه ویژه به انتظارات جامعه‌ای که با وجود مشکلات، دیگر حوصله و توانی برای درگیری‌ها و تسویه ‌حساب‌های سیاسی داخلی ندارد، ضروری به نظر می‌رسد. بر این اساس نباید اجازه داد کسانی که هویت را به صورت حذفی، مستبدانه و یک‌طرفه تعریف می‌کنند، بر روایت‌ها تسلط داشته باشند، پس با تاکید بر مسائل ملی، می‌توان در حد توان، برمبنای عقلانیت، عدالتی در سیستم ایجاد کرد تا نتایج بهتری برای منافع جمعی همراه با احترام به کرامت انسانی را به ارمغان آورد.

آری، همان راهی که ایالات‌متحده چند قرن گذشته برای رسیدن به استقلال مالی و پیشرفت اقتصادی و آزاد شدن از استعمار بریتانیا انتخاب کرد یا همان‌گونه که بیان شد چین نزدیک به پنجاه سال در گوشه‌ای از جهان درگیر هیچ رقابت و چالشی نشد، ایران نیز درحالی که با حدود ۴۰۰ میلیارد درآمد ناخالص داخلی، با دیگر کشورهایی که حدودا بیش از ۱۰۰ هزار میلیارد دلار تولید ناخالص داخلی دارد، برترین انتخابش، بدون تردید تا زمانی که آن شخصیت (پرستیژ) و قدرت اقتصادی را در جهان به دست آورد و حرفی برای ارایه به جهان داشته باشد، برترین انتخابش راه تعامل و همکاری است، این به معنای شکست در برابر دشمن نیست، زیرا آماده شدن برای جهشی واقع‌گرایانه است که دیگران پس از آن، نمی‌توانند قدرت خود را دیکته کنند، به شرط آنکه در ابتدا ملت در رفاه و آسایشی نسبی همراه با امید به آینده‌ای روشن داشته باشد. آنگاه وفاق و همکاری مردم با حاکمیت‌، نه برمبنای اقتدار یک سویه، بلکه برمبنای مشروعیت در جهت منافع و خیر جمعی معنا پیدا می‌کند.

*دکترای علوم سیاسی-  مسائل ایران 

۲۱۶۲۱۶

کد خبر 2118372

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار