چارلی چاپلین: خدایا! چه کنم که این عشقی برق‌آسا بود

بعد از گفتن این جمله کلاهم را برداشته و خداحافظی کردم و جلوی در تئاتر سوار تاکسی شدم، تا ۱۰ ماه بعد از آن بیکار بودم.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، در اوایل دهه چهل خورشیدی چارلی چاپلین نابغه بی‌همتای عالم سینمای جهان، سال‌ها بود که از غوغای حیات گریخته و در قلب کوهسار آلپ (در سوئیس) زندگی آرامی را می‌گذراند. چارلی از نیمه دهه سی خورشیدی پیش‌نگارش شرح‌حال خود را به تشویق «گراهام گرین» نویسنده معروف انگلیسی آغاز کرده بود. روزنامه کیهان در اواخر تابستان و پاییز ۱۳۴۳ بخشی از این خودزندگی‌نامه‌نوشت را طی چند شماره منتشر کرد. در ادامه بخش نوزدهم آن را به نقل از روزنامه یادشده به تاریخ نوزدهم مهر ۱۳۴۳ (ترجمه حسام‌الدین امامی) می‌خوانید:

به علت مسافرت دوره‌ای‌مان که به خاطر نمایش «شلوک هولمس» ادامه داشت هفته‌ها طول کشید تا توانستیم دوباره مادرمان را ببینیم.

چارلی چاپلین: خدایا! چه کنم که این عشقی برق‌آسا بود

«ویلیام جیلت» مصنف «شرلوک هولمس» همراه «ماری دورو» برای نمایشنامه دیگری که خودش نوشته بود و «کلاریشا» نام داشت وارد لندن شد. منتقدان درباره این نمایش و طرز حرف زدن «جیلت» ناملایم رفتار کردند تا جایی که «جیلت» مجبور شد که پیش‌پرده‌ای تحت عنوان «وضع دردناک شرلوک هولمس» بنویسد که در آن خودش کلمه‌ای حرف نمی‌زد. در این بازی فقط سه نفر بودند: زنی دیوانه، شرلوک هولمس و پسربچه‌ای که پادوی آن‌ها بود.

وقتی که تلگرافی از جانب آقای «پوستانت» مدیر نمایش «جیلت» رسید در حکم نویدی آسمانی بود زیرا پرسیده بود که آیا من آماده‌ام که به لندن بروم و نقش «بیلی» را با «ویلیام جیلت» در پیش‌پرده بازی کنم؟ من از اضطراب می‌لرزیدم زیرا تردید داشتم که گروه ما بتواند در نمایش خود در ایالات کسی را برای نقش «بیلی» پیدا کند. چند هفته در بلاتکلیفی شکنجه‌باری به سر می‌بردم تا بالاخره گروه ما کسی را برای اجرای نقش بیلی پیدا کردند و من توانستم به لندن بروم.

در حالی که در کنار صحنه برای تمرین منتظر ایستاده بودم برای اولین بار «ماری دورو» را دیدم که در زیباترین لباس سفید تابستانی بود. دیدن زنی بدان زیبایی در چنان موقعیتی قلبم را تکان داد. او در حالی که سوار کالسکه‌ای بود لکه جوهری را روی لباس خود دیده بود و می‌خواست بداند که متصدی لباس‌ها وسیله‌ای برای پاک کردن آن دارد یا نه؟ و وقتی که آن مرد با تردید جواب داد، «ماری دورو» با بیانی که رنجش و حساسیت او را نشان می‌داد گفت: «آیا وحشیانه نیست!»

چارلی چاپلین: خدایا! چه کنم که این عشقی برق‌آسا بود

چنان زیبا بود که بر او غبطه می‌خوردم از ظرافت او، لب‌های قلوه‌ای‌اش، دندان‌های سپید مرتبش، چانه دوست‌داشتنی‌اش و بالاخره موهای سیاه و چشمان قهوه‌ای رنگش دلم به هیجان آمده بود.

هرچند در تمام مدتی که میان او و آن مرد گفت‌وگو ادامه داشت نزدیک او ایستاده و محو زیبایی او بودم ولی به حضور من بی‌توجه بود. من در آن ایام شانزده‌ساله بودم، و این واقعه به من نهیب می‌زد. خدایا! چه کنم که این عشقی برق‌آسا بود. هرچند منتقدان درباره زیبایی این زن غوغایی به راه انداختند ولی اضافه کردند که این زیبایی به‌تنهایی برای اجرای نمایشی احساساتی کافی نیست، لذا جیلت بقیه فصل نمایش را با تجدید «شرلوک هولمس» تکمیل کرد و من در آن همچنان نقش بیلی را برعهده داشتم.

دو هفته قبل از پایان شرلوک هولمس آقای «دیون‌بوشی کالت» معرفی‌نامه‌ای درباره من برای خانم و آقای «کندال» که بسیار مشهور بودند نوشت تا شاید در نمایش جدید آن‌ها نقشی را برعهده بگیرم.

این دو نفر در تئاتر «سنت‌جمس» نمایشی را با موفقیت اجرا کرده بودند. قرار ملاقات ما ساعت ۱۰ صبح در تئاتر بود. بالاخره خانم «کندال» پدیدار شد و با دیدن من گفت:

- اوه، پس آن بچه تویی؟ به‌زودی برای اجرای نمایش عازم ایالات هستیم. من مایلم که تو مطالب نقش خویش را بخوانی. ولی الان خیلی کار دارم. می‌توانی فردا صبح همین موقع این‌جا باشی؟

به سردی جواب دادم:

- متاسفم خانم که نمی‌توانم هیچ نقشی را در خارج از شهر قبول کنم.

بعد از گفتن این جمله کلاهم را برداشته و خداحافظی کردم و جلوی در تئاتر سوار تاکسی شدم، تا ۱۰ ماه بعد از آن بیکار بودم.

ادامه دارد...

۲۵۹

کد خبر 2126522

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین