گروه اندیشه: مرتضی گل پور، در صفحه اندیشه روزنامه ایران، نشست «جنگ و صلح در اندیشه سیاسی معاصر» برگزار شده در دانشگاه تهران را گزارش کرده است. او در مقدمه خود برگزارش اش نوشت: «قاعده تاریخ بشر جنگ بوده است یا صلح؟ انسانها در طول تاریخ، با صلح و آرامش زندگی کردهاند یا بیشتر دورانها را در جنگ با یکدیگر سپری کردهاند؟ دکتر حبیبالله فاضلی و دکتر جهانگیر معینی علمداری، دو عضو هیأت علمی علوم سیاسی دانشگاه تهران در نشست «جنگ و صلح در اندیشه سیاسی معاصر» که شنبه گذشته در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران برگزار شد، به این پرسشها پاسخ دادند. مطابق گفتارهای فاضلی و معینی علمداری، تنها قاعده تاریخ بشر جنگ بوده است و نه صلح، در دوران مدرن بویژه در قرن بیستم نیز تعداد جنگها درون کشورها یا میان کشورها افزایش یافته است.
دلیل برپایی این نشست این بود که این دو عضو هیأت علمی علوم سیاسی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، علاوه بر این نقل و توضیحی تاریخی از جنگ و صلح در تاریخ، ریشههای علمی، دلایل سیاسی و اجتماعی و حتی غریزی و فرهنگی وقوع و افزایش جنگها را نیز بررسی کنند. نکته محوری استدلالهای آنان نقد روشنگری بود، به این معنی که روشنگری قرنهای ۱۷ و ۱۸ اروپا در تحقق ادعاهای خود مبنی بر پایان دادن به جنگها و آغاز دوران صلح بشر، عملاً شکست خورد.
در توضیح این که چرا این پروژه روشنگری شکست خورد، این دو استاد دانشگاه دو استدلال متفاوت ارائه کردند. حبیبالله فاضلی معتقد است علت شکست استراتژی روشنگری و دیگر استراتژیها مانند لیبرالیسم و مارکسیسم در ساختن جامعه و انسان تراز، نادیده گرفتن دو مقوله فرهنگ و غریزه از سوی استراتژیهاست. معینی علمداری با اشاره به دیدگاه کلازوویتز، متفکر آلمانی که نظریهپرداز جنگ بود، تأکید کرد که برخلاف دیدگاه کلازوویتز، جنگ لزوماً با اراده سیاسی شروع نمیشود یا با اراده سیاسی پایان نمییابد، بلکه جنگ همچون سایر سیستمهای زنده، حیات مستقل و خودمدار خود را دارد و به همین دلیل است که اگر جنگی شروع شود، پایان آن نه با اراده و خواست سیاستمداران، بلکه ناشی از سازوکارهای درونی خود جنگ خواهد بود.
با این مقدمه، میتوان عناوین سخنرانیهای این نشست را بیشتر درک کرد. موضوع سخنرانی حبیبالله فاضلی «جنگ، روشنگری و بحران در اندیشه سیاسی معاصر» بود و موضوع سخنرانی معینی علمداری «نقد دیدگاه کلازوویتز به جنگ براساس اصل نظامهای اتوپویسیس.» این دو استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران برپایه دو نقطه آغاز متفاوت، چرایی شکست ایدههای صلحطلبانه به ویژه استراتژی روشنگری برای پایان دادن به جنگها را بررسی کردند، اما به رغم تفاوت نقطه آغاز، آنان در پایان به یک نقطه مشترک رسیدند و این نقطه مشترک این بود که بنا به ملاحظات ارائه شده و شواهد جهان امروز، احتمال گسترش جنگها در آینده بیشتر است.» گزارش این نشست در زیر از نظرتان می گذرد:
****

فاضلی: فرهنگ و غریزه دو عامل شکست استراتژیها
حبیبالله فاضلی در نشست «جنگ و صلح در اندیشه سیاسی معاصر» سخنان خود را با ذکر این مقدمه آغاز کرد که «چه در دوران کلاسیک و چه در دوران مدرن، اندیشه سیاسی همواره درگیر جنگ و صلح بوده است.» به گفته استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران، «پرداختن به جنگ به گونهای بود که برخی اندیشمندان کلاسیک معتقد بودند اگر چیستی و ماهیت جنگ شناخته شود، علل جنگ نیز مفقود میشود.»
فاضلی با تأکید بر این که «از متفکران ایران باستان تا افلاطون، توسیدید و ارسطو، هیچ متفکر سیاسی نیست که به مسأله جنگ نپرداخته باشد»، او زمانها یا دورانهایی که اندیشمندان به جنگ میپرداختند اینطور توضیح داد: «در این دورهها، گاه در میانه جنگها به جنگ اندیشیده میشود؛ مانند سان تزو، فروید و اردشیر و گاهی نیز پس از وقوع جنگ یا هنگام وجود یک فضای جنگی در کشور ایده اندیشیدن به جنگ در ذهن مطرح میشود، همچون ما ایرانیان که جنگی را پشت سر گذاشتهایم، یا خاورمیانه که به طور کلی جنگ رزق روزانه است.»
استاد دانشگاه تهران، در بیان این که مسأله جنگ همچنان برای بشر جدی است، به تغییر عنوان وزارت دفاع ایالات متحده آمریکا به وزارت جنگ اشاره کرد و با اشاره به این که این تغییر نام از سوی کشوری انجام شد که خود را مسئول نظم بینالمللی هم میداند، اظهار کرد: «این تغییر نام از وزارت دفاع به وزارت جنگ در آمریکا، تغییری معنادار است.» فاضلی مسأله جنگ یا نزاع را به مسألهها و موضوعات روزمره زندگی بشر هم تسری داد و گفت: «اساساً هیچ نقطهای و هیچ حوزهای در زندگی نیست که عاری از جنگ بوده باشد.»
به گفته استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران، «همه این شواهد و موارد، از دوران باستان تا امروز، نشان میدهد حتی در زمان صلح نیز به جنگ فکر میشود و باید به جنگ فکر کرد.» عضو هیأت علمی علوم سیاسی دانشگاه تهران، در ادامه تبیین چرایی پرداختن به جنگ، به گسترش تعداد و دامنه جنگها در دوران مدرن اشاره کرد و گفت: «از سال ۱۹۴۵ میلادی که جنگ جهانی دوم پایان یافت تا امروز ۳۰۰ جنگ درون و بیرون کشورها اتفاق افتاده که در مجموع باعث کشته شدن بیش از ۲۰۰ میلیون انسان شده است.»
وی با بیان اینکه «برخی از این جنگها داخلی بودند»، منطق بروز جنگهای داخلی را «نژاد، زبان، قومیت و مانند این ها» برشمرد و گفت که «جنگهای داخلی که درون کشورها و جوامع اتفاق میافتند، نسبت به جنگهای خارجی که با دشمن بیرونی صورت میگیرد، عموماً با کشتار و تراژدی بیشتری همراه بوده است.» فاضلی پس از بیان این مقدمات تاریخی و شواهد تجربی از جنگ و نقش آن در زندگی بشر، سخنان خود را به توضیح این مسأله اختصاص داد که چرا تلاشها، به ویژه تلاشهای مدرن که از دوران روشنگری آغاز شد، برای مهار جنگها به شکست منتهی شده است.
او در توضیح چرایی این شکست، به ویژه شکست روشنگری در پایان دادن به جنگها و ساختن جهانی صلحآمیز برای انسانها، از مفهوم «استراتژی» بهره برد و توضیح داد که چرا استراتژیهای مدرن برای ایجاد جهان و انسانی بهتر شکست خوردهاند.استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران با بیان اینکه «استراتژیها در مقابل دو چیز شکست میخورند؛ فرهنگ و غریزه»، «استراتژی» را این طور تعریف کرد: «استراتژی یعنی نظام سیاسی یا دستورالعمل ارادهگرایانه برای خلق یک وضعیت، مانند اراده برای خلق یک نظام فاشیستی یا اراده برای خلق یک نظام کمونیستی یا هر شکل ارادهگرایانه دیگر برای زیستن آرمانی غیرطبیعی که برای همه چیز از تکنولوژی بدن تا انتهای جهان برنامه دارد.»
فاضلی با بیان اینکه «در این معنا روشنگری هم یک استراتژی فکری محسوب میشود»، ابعاد و اهداف «روشنگری به مثابه استراتژی» را این طور بیان کرد: « در استراتژی روشنگری، این ایده دنبال میشد که میتوان عالمی دیگر ساخت و از نو آدمی، در واقع جهان را جور دیگری میتوان ساخت، یعنی جهانی توأم با صلح که انسانها برمبنای عقلانیت عمل و رفتار میکنند و به همین دلیل میزان خشونت کاهش مییابد.» چرا استراتژی روشنگری در دستیابی به این اهداف زیبا و شاید متعالی خود ناموفق بود و عملاً به جای کاهش جنگها، جهان شاهد افزایش جنگها بود؟ فاضلی این طور پاسخ داد: «استراتژیها و حتی استراتژی روشنگری، دو دشمن یا دو نیروی مخالف دارند؛ یکی فرهنگ تاریخی و رسوب شده جوامع و دیگری غریزه انسانی است.»
استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران در توضیح چیستی غریزه و نقش آن در بروز جنگها، اظهار کرد: «فیلسوفان کلاسیک یونانی و ایرانی، جنگ را طبیعی قلمداد میکردند، مانند افلاطون که میگفت جنگ مولود غریزه خشم است. در قرون وسطی نیز آکویناس جنگ را طبیعی قلمداد کرده و معتقد بود نمیتوان از جنگ فرار کرد.» او با اشاره به این که «عموم فیلسوفان کلاسیک سیاسی معتقد بودند جنگ نتیجه غریزه طبیعی است و گریزی از آن نیست و صرفاً میتوان حدودی برای آن قائل شد»، ادامه داد: «اما از قرون ۱۷ و ۱۸ میلادی که وارد عصر روشنگری میشویم، اندیشمندان این عصر معتقد بودند میتوان جهان دیگری ساخت یا به قول حافظ «عالمی دیگر میتوان ساخت و ز نو آدمی»، یعنی میتوان انسانها را آموزش داد و عقلانی کرد تا آنان اخلاقیتر و جنگ گریزتر شوند.»
به گفته فاضلی، پس از این ایدههای مرتبط با عصر روشنگری است که ایدهها یا استراتژیهایی چون «ایجاد صلح ابدی متولد میشود که معتقد بود نظامهای جمهوری در جهان یا اروپا با یکدیگر نخواهند جنگید.»استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران با اشاره به اینکه «تشکیل دادگاه جهانی، آنطور که فیشته، فیلسوف آلمانی گفت، یا صلح جهانی که کانت مطرح کرد، و ایدههای مشابه، محصول همین استراتژی روشنگری و ایده نهفته در آن بوده است» اضافه کرد: «اینکه نظامهای سیاسی مانند کمونیسم، فاشیسم یا حتی نازیسم هم به دنبال تربیت انسانهای مطلوب خود بودند. در همین چهارچوب قابل ارزیابی است، اساساً همه این منطقهای اتوپیایی معتقد بودند میتوان انسان طراز یا انسان اخلاقی ساخت و بر این اساس جنگ را متوقف کرد.»
فاضلی نظریه «کلازوویتز» نظریه پرداز آلمانی درباره جنگ را نیز در چهارچوب استراتژی و ایده روشنگری درباره بشر تبیین کرد و گفت: «کلازوویتز به عنوان یکی از مهمترین نظریهپردازان جنگ، جنگ را واکنشی زورمندانه بین دو انسان میداند و آن را در امتداد سیاست و منطق سیاسی قرار میدهد و در ادامه نتیجه میگیرد که اگر مشکل منطق سیاسی را حل کنیم، پس خود جنگ هم قابل کنترل است.» عضو هیأت علمی علوم سیاسی دانشگاه تهران، با اشاره به اینکه «در قرون ۱۷ و ۱۸ میلادی اینگونه سخنان بسیار مطرح میشد»، توضیح داد که آنچه در واقع شکست ایدههای روشنگری را رقم زد، فجایع و جنگهایی بود که در قرن بیستم رقم خورد.
فاضلی گفت: «در قرن بیستم میلادی که عصرنهایتها و عصر بلوغ روشنگری و عقل بود، همه اندیشمندان انتظار داشتند این قرن، قرن صلح باشد، زیرا غرض روشنگری این بود که با گسترش دانایی، انسان جنگ گریزتر شود. اما جنگهای رخ داده در همین قرن به گونهای بود که فیلسوفان و اندیشمندانی مانند آیزابرلین و هابزباوم قرن بیستم را قرن وحشتناک نامیدند، زیرا در این قرن نزدیک به ۲۰۰ میلیون انسان کشته شدند.»
استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران در ادامه این بخش از سخنان خود، ابزارهای مفهومی را بهکار برد تا توضیح دهد چرا در قرن بیستم چنین جنگهایی با چنین فجایعی رقم خورد.فاضلی این بخش از سخنان خود را با بیان این نکته آغاز کرد: «نکته بسیار قابل تأمل این است که کشته شدن این میلیونها انسان در قرن بیستم، معنا و دلایل دینی یا مذهبی نداشت؛ بلکه برمبنای قلمروخواهی، زبان، نژاد و قومیت بوده است.» او با بیان اینکه «قلمروخواهی، زبان، نژاد و قومیت، همگی مفاهیمی مدرن محسوب میشوند»، بار دیگر این سؤال را مطرح کرد که «چرا قرن بیستم، برخلاف تصور و استراتژی روشنگری، به جای اینکه قرن اخلاق و صلح باشد، جور دیگری رقم خورد؟»
پاسخ استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران به این سؤال این بود: «پاسخ را باید در دو مفهوم جست و جو کرد؛ غریزه بشری و ماهیت دولت مدرن.» فاضلی در توضیح نقش غریزه انسانی و دولت مدرن در شکست «استراتژی روشنگری» اظهارکرد: «روشنگری در هر دو هدف خود شکست خورد؛ زیرا تصویر دقیقی از غریزه انسانها نداشت و تصویری زیبا و رویایی را جایگزین واقعیت طبیعیاش کرد، به علاوه واحد سیاسی جدیدی با هویت سیاسی خاص یعنی دولت-ملت را جعل کرد که جنگ درونی و برونی، گوهر وجودیاش است.»
او افزود: «پژوهشهای روانکاوی و روانشناسی نشان میدهد انسانها جنگ را دوست دارند، اما ارادهگرایی روشنگری که مارکسیسم یا فاشیسم نیز بر این ارادهگرایی مبتنی بودند، معتقد بود میتوان برخلاف این غریزه بشری، جهان دیگری را خلق کرد یا انسان دیگری ساخت.» فاضلی اظهار کرد: «به همین دلیل بود که پس از سال ۱۹۴۵ میلادی که اندیشه سیاسی بلوغ بیشتری پیدا کرد، بخش زیادی از اندیشمندان به حوزه روان انسان توجه و تأکید کردند که انسانها جنگ را دوست دارند.»
او با بیان اینکه «در کنار غریزه انسانی، عامل دوم شکست استراتژی روشنگری که علت جنگهای بزرگ قرن بیستم نیز هست، دولت مدرن است»، نسبت دولت مدرن و جنگ را اینطور بیان کرد: «ابتدا باید روشن کرد که دولت مدرن، غیر از دولت ملی است. دولت ملی مبتنی بر منطق اسطوره، زبان و تاریخ و فرهنگ است که بر همین اساس میتوان گفت دولت ملی، منطق طبیعی دارد، درحالی که دولت-ملت مدرن مبتنی بر منطق قرارداد است.» وی با بیان اینکه برخلاف دولت ملی که طبیعی است، «برخی از اندیشمندان تصور میکردند میتوان دولت و ملت را ساخت و برای آن هویت و تاریخ جعل کرد»، تصریح کرد: «بنابراین دولت جدید یک هویت مصنوعی است که به یک ارتش سنجاق شده است و بیقراری سیاسی و هویتی این دولتهای مدرن یکی از دلایل بروز جنگها در قرن بیستم است.»
او اضافه کرد: «هویت طبیعی دولتهای ملی، بدان معناست که این دولتها مبتنی بر دو عنصر نرمافزاری (هویت تاریخی) و سختافزاری(ژئوپلیتیک و دسترسی به آب) ساخته شدهاند و عناصری قدیم در جدید هستند.سرنوشت دولت ملی ایران در خاورمیانه نمونه بارز این الگوی تحلیلی محسوب میشود. اما در مقابل، واحدهای سیاسی جدا افتاده از ایران همانند باکو، حوزه کردی خاورمیانه، افغانستان، ارمنستان، تاجیکستان و دیگر واحدها، امروزه هر دو مشکل بالا را دارند، یعنی هم بیقراری هویتی دارند، هم محصور در خشکی هستند و لاجرم هویتشان با یک گوهر تخاصم درونی و بیرونی گره خورده است.»
معینی: نقد نظریه کلازوویتز درباره جنگ
دومین سخنران این نشست، دکتر جهانگیر معینی علمداری، دیگر عضو هیأت علمی علوم سیاسی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران بود. معینی مبنای بحث خود را نقد نظریه کلازووتیز درباره جنگ و نسبت آن با اراده سیاسی قرارداد و با اشاره به این ایده کلازوویتز که «جنگ، مبنا قراردادن زور برای تحت تأثیر قراردادن اراده دشمن است»، دیدگاههای دیگر مطرح درباره جنگ را مطرح کرد. از جمله اینکه گفت: «در کنار این نظریه کلازوویتز، برخی اندیشمندان معتقد هستند جنگ تعریف ناپذیر است، زیرا به جای یک جنگ، ما با جنگها مواجه هستیم که پست مدرنها جزو این دسته هستند. نظر دوم درباره جنگ، مربوط به دیدگاه ایدهآلیستهاست که معتقدند جنگ اصولاً به معنی وضعیت فقدان قانون و وضعی است که قاعده ندارد، پس نمیتوان آن را توضیح داد یا تعریف کرد.»وی با بیان اینکه «دیدگاه سوم به لحاظ فلسفی، صحبت از جنگ را تخفیف میدهد»، اظهارکرد: «دیدگاه سوم درباره جنگ معتقد است نمیتوان هیچ مبنای جوهری برای جنگ قائل شد و باید جنگ را صرفاً ابزاری در خدمت سیاست و اهداف سیاسی دانست، زیرا خود جنگ فاقد منطق مستقل است و طرف مقابل سیاست تعریف میشود.»
معینی علمداری با اشاره به اینکه او «با هرسه این دیدگاهها مخالفت» می کند، در توضیح این مخالفت خود گفت: «دلیل مخالفت من این است که من، نه فکر میکنم جنگ آنقدر پراکنده است که نتوان وحدتی برای آن پیدا کرد، و نه باور دارم که جنگ را باید برپایه عدم و وجودنداشتن صلح درنظر گرفت، و سوم اینکه معتقد نیستم جنگ امری در خدمت سیاست باشد یا فقط جنبه ابزاری برای حوزه سیاست باشد.» استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران، با بیان اینکه «از جنگ پلوپونزی در یونان تا جنگ ۱۲ روزه اسرائیل علیه ایران، همه جنگها ساختارهای مشخصی دارند»، افزود: «من این ساختارها را با منطق خود جنگ توضیح میدهم و توضیح میدهم که منطق جنگ، با منطق سیاست قابل تفسیر نیست.»
او با بیان اینکه «بحث من این نیست که منشأ جنگ چیست، همچنین درباره این هم بحث نمیکنم که چطور میشود جلوی جنگ را گرفت»، گفت: «بحث من این است که وقتی جنگ آغاز میشود، ارتباط آن با سیاست قطع شده و از کنترل حوزه سیاست و سیاستمداران خارج میشود. بنابراین در عمل نمیتوان درباره منطق جنگ، با زبان و منطق سیاست توضیح داد.» معینی علمداری پس از این مقدمات، توضیح داد که «جنگ به هر دلیلی که آغاز شده باشد، در هر صورت، در همه جنگها منطق جنگ واحد است و علاوه بر اینها، منطق جنگ و منطق سیاست کاملاً جدا از هم میشود.»
استاد دانشگاه تهران برای توضیح چرایی این مسأله که منطق جنگ خودمختار است و ارتباطی با سیاست و منطق سیاست ندارد، به نظریه یا یافته اوتوپویسس Autopoiesis در علوم زیستی اشاره کرد که در سال ۱۹۷۳ مطرح شد. او گفت: «اوتوپویسس توضیح میدهد که چگونه یک سیستم، مستقل از محیط پیرامون خود، شروع به تکثیر و تولید خود میکند و توضیح میدهد که این سیستم برای پیش رفتن خود به هیچ عامل دیگری نیاز ندارد.» استاد دانشگاه تهران با بیان اینکه «محققان زیست شناسی معتقد هستند این نظامها یعنی تکثیر سلولی و کروموزومها میتوانند «سیستم» تولید کنند و برای شکلگیری سیستم به هیچ عامل بیرونی نیازی نیست»، نقطه کانونی ایده خود درباره جنگ را این گونه بیان کرد: «سخن کلازوویتز در نظریه پردازی درباره، جنگ، جنگ را با سیاست مرتبط میکند و این طور میگوید که هر وقت سیاستمدار بخواهد میتواند جنگ را شروع کند و هر وقت سیاستمدار بخواهد میتواند جنگ را تمام میکند، این درحالی است که این دیدگاه کلازوویتز درباره جنگ، با رویکرد «سیستم اوتوپویسس» که یک سیستم خودمتعین است، جور در نمیآید.»
معینی تصریح کرد: «اگر بپذیریم مفهوم یا واقعیت جنگ نیز یک سیستم اوتوپویسس است، در این صورت، برخلاف باور کلازووتیز، رابطه سیاست و جنگ قطع میشود و از بین میرود.» او اضافه کرد: «نکته دیگر این است که این سیستمهای اوتوپویسس، خودشان مستقل از محیط یا دیگر سیستمها به بقای خود ادامه میدهند و برای همین است که وقتی جنگی شروع میشود، دیگر به راحتی و با حضور سیاستمداران نمیتوان آن را کنترل، مدیریت یا هدایت کرد. به عبارت دیگر، «منطق جنگ» شرایط خود را خودش تعیین میکند و این شرایط را به حوزه سیاست هم منتقل میکند و بر آن تعین میبخشد.»
معینی در تشریح نتیجه گفتار خود، اظهارکرد: «بنابراین این اندیشه کلازوویتز که جنگ و سیاست باهم ارتباط دارند، شناخت از جنگ را دشوار میکند. کلازوویتز با تعریف وجود یک ارتباط میان سیاست و جنگ، در مسیر روشنگری قرار میگیرد و جنگ را در آن راستا قرار میدهد و برای همین است که جنگ بیشتر در رابطه با وجود خرد و نبود خرد، یا بر پایه طبیعی و غیرطبیعی تفسیر میشود، درحالی که نظریه اوتوپویسس میگوید «نظم جنگ» از درون خود جنگ شکل میگیرد و هیچ نظمی، از جمله نظم سیاست از قبل بر آن تحمیل نمیشود.»
استاد دانشگاه تهران در نقد دیگری بر رویکرد کلازوویتز نسبت به ارتباط جنگ و سیاست گفت: «قراردادن مفهوم جنگ به حوزه دوگانه عقل و خردستیزی، باعث میشود اهداف درون ماندگار جنگ با اهداف استعلایی توضیح داده شود و اتفاقاً شاید همین رویکرد یک علت شکست و ناتوانی انسانها در پایان دادن به جنگ بوده است.» معینی افزود: «به دیگر سخن، علت شکست بشر و مشخصاً ایده روشنگری در مهار جنگ، این است که جنگ با منطقی غیر از منطق خود جنگ تفسیر شده است و میشود، یعنی با خرد، تاریخ یا مانند اینها، درحالی که جنگ منطق درونی خود را دارد و باید با همین منطق درونی آن را درک کرد.»
معینی با بیان اینکه «مبنا قراردادن کلازوویتز برای تفسیر جنگ میتواند باعث بدفهمی جنگ شود»، تصریح کرد: «این درحالی است که براساس ایده اوتوپویسس، جنگ خودفرمان است و نمیتوان آن را به وسیله سیاست توضیح داد یا تعریف کرد.» استاد دانشگاه تهران با تأکید بر اینکه «جنگ یک پدیده «خودسازمانده» است، گفت: «این که نهادهای جنگ شکل میگیرد و این نهادها در جنگ مستقل از نهادهای مدنی عمل میکنند، ناشی از همین ویژگی خودسازمان ده جنگ است که پدیده مهمی است.» معینی علمداری در پایان این بخش تصریح کرد: «اما به رغم همه اینها، این پرسش به قوت خود باقی است: تا زمانی که جنگها ادامه دار هستند و پایانی بر آن متصور نیست، اگر یک جنگ یک اوتوپویسس یا سیستم خودمدار است، در این صورت چطور میتوان جنگید و منطق آن را نادیده گرفت؟»
توضیحات تکمیلی دو استاد دانشگاه
با پایان گفتارهای اصلی فاضلی و علمداری، این دو علاوه بر پاسخ به پرسشهای دانشجویان، دیدگاههای تکمیلی خود را نیز مطرح کردند. فاضلی بر این نکته تأکید کرد که در تاریخ و حیات بشر، «جنگ، اصل است و صلح وضعیت عمومی تاریخ و حیات بشر نیست.» او با بیان اینکه «اساساً صلح، فقدان جنگ است»، هر صلح را فرصتی برای تأمل درباره غریزه جنگ و دولت مدرن دانست و گفت که با توجه و اصل قراردادن مقولاتی چون غریزه بشری و دولت مدرن است که میتوان جنگ را مهار کند. استاد دانشگاه تهران، درعین حال با تأکید بر این واقعیت که در تاریخ بشر جنگ اصل بوده است و نه صلح، از گرایش افراطی و غیرواقعبینانه دانشگاهها و اندیشمندان ایرانی به صلح انتقاد کرد و گفت که «جنگ باید به موضوع دانش سیاسی ایران باز گردد.»
معینی علمداری نیز با تکرار ایده خود مبنی بر اینکه «برخلاف نظر کلازووتیز، نمیتوان جنگ را با اراده سیاسی توضیح داد»، اظهار کرد: «وقتی جنگی در میگیرد و منطق جنگ حاکم میشود، دیگر سیاستمداران نمیتوانند کاری از پیش ببرند، زیرا جنگ منطق خود را دارد و این منطق مستقل از منطق سیاست عمل میکند.» او گفت: «جنگ هیچ خط قرمزی ندارد و امروز مسأله هشداردهنده این است که منطق سیاست، منطق جنگ را کنار بگذارد.» معینی علمداری با اشاره به نزاعهای سیاسی و تغییرات امروز جهان، از جمله در آمریکا یا چین، گفت که «نشانههای زیادی در جهان هست که به ما میگوید روندها مثبت و به سوی صلح نیست، بلکه به سوی جنگ است و این روندها بار دیگر توضیح میدهند که چرا و چگونه منطق جنگ خود را بر منطق سیاست تحمیل میکند.»
فاضلی هم با بیان اینکه «به رغم هم این ها میشود به قدرت سیاست در مهار جنگ و پیامدهای جنگ امیدوار بود»، گفت: «نمیتوان همه چیز را تمام شده فرض کرد اگرچه که با اصل منشأ جنگ نمیتوان کاری کرد.»
۲۱۶۲۱۶






نظر شما