«توبه‌ داوطلبانه» از حزب توده و همکاری با بازجوها؛ واقعیتی که عبدالله شهبازی درصدد پنهان کردنش است + سند

 هم‌نشینی شهبازی با طبری در دوران بازداشت یک واقعیت است؛ اما علتش این نبود که بازجوها این دو نفر را به عنوان «نیروهای فکری» جدا نموده‌اند... احسان طبری ۷ اردیبهشت‌ماه ۶۲ بازداشت شده و به گواه اسناد پرونده‌اش، حدود یک‌ماه و نیم بعد سکته مغزی کرده و در بیمارستان بستری شده است. مدتی بعد وقتی بهبود پیدا کرد و به محیط بازداشتگاه برگشت، به خاطر لرزش دست و افت سلامتی‌اش، نوشتنش سخت و خطش بسیار بد و ناخوانا شده بود؛ لذا نیاز بود کسی کنارش باشد تا بتواند کمکش کند. اما چرا شهبازی انتخاب شد؟ چون در این چند ماه عبدالله شهبازی سابقه بسیار خوبی در همکاری با تیم بازجویی داشت و حتی از همان اسفندماه اعلام کرده بود از مارکسیسم توبه کرده است.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از مرکز اسناد انقلاب اسلامی، عبدالله شهبازی اخیرا در کلاب‌هاوس، بخشی از خاطرات و تجربیات زیسته خود - پیش از انقلاب تا سال‌های پس از انقلاب - را در هفت جلسه بیان کرده است. بخشی از این خاطرات خودگفته مربوط به دوران بازداشت وی در جریان ضربه به حزب توده در سال‌های ۶۱ و ۶۲ بود. مرکز اسناد انقلاب اسلامی با توجه به رسالت پاسداری از واقعیات تاریخی و نظر به آرشیو غنی اسنادی خود، بخشی از خاطرات گفته‌شده شهبازی را صحت‌سنجی کرده و متأسفانه ادعاهای او را خلاف واقعیات تاریخی یافت. متن پیشِ رو نظری مستند به برخی خاطرات ادعایی عبدالله شهبازی است. 

توبه با طبری؟

برای مقدمه باید بدانیم که ضربه اول به حزب توده با دستگیری تعدادی از اعضای حزب در بهمن ۱۳۶۱ و ضربه دوم در اردیبهشت ۱۳۶۲ بوده است. عبدالله شهبازی که در بخش علنی حزب (بخصوص سازمان جوانان و شعبه پژوهش مشغول بود) در ضربه اول دستگیر شد. شهبازی درباره دوران بازداشت خود (پس از انقلاب) مسائل متعددی را مطرح کرده است. ازجمله این‌که می‌گوید: «بعدا متوجه شدم که این‌ها از قبل برنامه داشتند. یعنی من را خوب می‌شناختند و تحلیل‌شان این بود که اگر شهبازی آزاد باشد و دستگیرش نکنیم، حزب توده بعدا خودش را بازسازی می‌کند و شهبازی جای احسان طبری را می‌گیرد.»

این ادعا کاملا خلاف واقع است، چراکه نه شناخت قبلی از او وجود داشت و نه چنین تحلیلی پشت دستگیری‌اش بود! اگر واقعا چنین تحلیلی وجود داشت، باید در ضربه بهمن ۶۱ که شهبازی دستگیر شد، احسان طبری هم دستگیر می‌شد. در حالی که احسان طبری اردیبهشت ۶۲ در جریان ضربه دوم دستگیر می‌شود. خنده‌دار نیست که در بهمن‌ماه شهبازی را به خاطر این‌که ممکن است جای طبری را بگیرد دستگیر کنند، ولی خود طبری را سه ماه بعد بگیرند؟!

ضمن این‌که باید در نظر بگیریم شهبازی آن زمان یک جوان ۲۸ ساله (متولد ۱۳۳۴) بوده است. همان زمان افرادی، چون «فرج‌الله میزانی»  ۵۷ ساله با نام مستعار «ف. م. جوانشیر» (مسئول کل تشکیلات حزب توده) و «رفعت محمدزاده‌کوچری» ۵۸ ساله با نام مستعار «مسعود اخگر» (مسئول شعب پژوهش و آموزش حزب) نیز بودند که کتب، مقالات و ترجمه‌های آن‌ها نشان از سطح سواد فلسفی، تاریخی و سیاسی‌شان از مارکسیسم دارد و قطعا عمق تئوریک‌شان بیش از یک جوان ۲۸ ساله بود. با این مقدمات، چرا باید ادعای شهبازی را پذیرفت که مسئولان واحد اطلاعات سپاه، امثال میزانی و محمدزاده را نادیده گرفتند و تحلیل‌شان این بود که یک جوان ۲۸ ساله ممکن است جای طبری را بگیرد؟

این اما، ابتدای جاده دامنه‌دار تحریف‌های عبدالله شهبازی است. او جلوتر می‌گوید: «در ضربه دوم حزب توده در اردیبهشت ۶۲ که مرحوم احسان طبری را گرفتند، من و ایشان را در یک اتاق جا دادند و درواقع به ما به عنوان نیروهای فکری حزب توده نگاه می‌کردند نه به عنوان نیروهای تشکیلاتی»

این هم، خوانش پسینی و ادعای او است که هیچ ریشه‌ای در واقعیات آن زمان ندارد. در ضربه اول به حزب در بهمن ۶۱، تعداد دستگیرشدگان با تیم‌های بازجویی تناسب نداشت. هر تیم بازجویی، چندین متهم داشت که باید تخلیه اطلاعاتی و بازجویی می‌شدند. به همین علت بعضی از افرادی که از نظر تشکیلاتی و مسئولیت حزبی، رده پایین‌تری داشتند، گاهی تا چند هفته بعد از دستگیری، بازجویی اولیه هم نشدند. ازجمله این افراد، خود عبدالله شهبازی است که حدود یک ماه پس از دستگیری، اولین بازجویی‌هایش آغاز شده است. پس از ضربه دوم، افراد جدیدی هم به سهمیه تیم‌های بازجویی اضافه شد. درواقع شهبازی، یکی از چند متهمِ ضربه اول تیم بازجویی و احسان طبری هم یکی از چند متهم ضربه دوم همان تیم بوده‌اند.

واقعیت این است که عبدالله شهبازی با طرح این ادعا، سعی دارد با چسباندن خود به احسان طبری استفاده کند تا یک واقعیت را بپوشاند. آن واقعیت چیست؟ شهبازی می‌گوید: «من از [سال] ۶۲ که با طبری بودم دیگر توده‌ای نبودم و به‌شدت با طبری شروع کردیم خواندن و نقد گذشته... یعنی یک شوکی بود که من را به بازنگری واداشت و تجدیدنظر در عقایدم و نگاهم به گذشته. حالا شما اگر بگویید زیر شما فشار بوده یا نبوده؟ باید بگویم نه، فشار واقعا نبوده.»

 هم‌نشینی شهبازی با طبری در دوران بازداشت یک واقعیت است؛ اما علتش این نبود که بازجوها این دو نفر را به عنوان «نیروهای فکری» جدا نموده‌اند و آن‌ها هم به قول شهبازی: «با هم شروع به خواندن و نقد گذشته کرده‌اند.» احسان طبری ۷ اردیبهشت‌ماه ۶۲ بازداشت شده و به گواه اسناد پرونده‌اش، حدود یک‌ماه و نیم بعد سکته مغزی کرده و در بیمارستان بستری شده است. مدتی بعد وقتی بهبود پیدا کرد و به محیط بازداشتگاه برگشت، به خاطر لرزش دست و افت سلامتی‌اش، نوشتنش سخت و خطش بسیار بد و ناخوانا شده بود؛ لذا نیاز بود کسی کنارش باشد تا بتواند کمکش کند. اما چرا شهبازی انتخاب شد؟

چون در این چند ماه (از شروع بازجویی در اسفند ۶۱ تا حدود تیرماه ۶۲ و بازگشت طبری به بازداشتگاه) عبدالله شهبازی سابقه بسیار خوبی در همکاری با تیم بازجویی داشت و حتی از همان اسفندماه اعلام کرده بود از مارکسیسم توبه کرده است. «توبه‌ داوطلبانه»، آن واقعیتی است که شهبازی درصدد پنهان کردنش است و به همین خاطر تاریخ را جلو می‌کشد و می‌گوید: «از ۶۲ با طبری نشستیم خواندن و نقد گذشته.»

در حالی که اوراق پرونده شهبازی، خلاف این ادعا را ثابت می‌کند. او در اعترافات اسفندماه ۶۱ و فروردین ۶۲ (یعنی پیش از دستگیری طبری) مکرر و متعدد، صراحتا و رسما اعلام کرده از مارکسیسم روی‌گردان شده و قصد جبران دارد. بخشی از نامه‌ی ۶۱/۱۲/۱۶ وی، یعنی نخستین روزهای شروع بازجویی‌اش به این شرح است:

«برادران! هرچه بیشتر می‌اندیشم، پی می‌برم که در چه لجن‌زاری فرورفته بودم. من صادقانه می‌خواهم تا به طور کامل از این لجن‌زار خارج شوم و یک انسان مفید باشم. تمنا دارم به من کمک کنید. مسائلی که مطرح می‌کنم، مسائلی است که پیش از این هیچ‌گاه ذهنم را به خود مشغول نکرده بود و چنان در حزب غرق بودم که هیچ‌گونه عدم‌ مشروعیتی حتی در برابر وجدان خود برای آن قائل نبودم. ولی پیش از شروع لازم است به علت اصلی انقلابی که در درونم روی می‌دهد بطور مختصر اشاره کنم. برادران! اکنون که می‌اندیشم پی می‌برم که هیچ‌گاه واقعاً به مارکسیسم مؤمن نبوده‌ام. من در محیطی مذهبی پرورش یافته و نوجوانیم را در این محیط گذرانیدم. علی‌رغم گسست طولانی از آن، زمینه روحی و روانی من همین محیط بوده است. درست است که من به مارکسیسم گرویدم و از نظر تئوریک حتی به سطح بالایی رسیدم، ولی هیچ‌گاه مارکسیسم در اعماق روح من جای نداشت... مارکسیسم برای من ایدئولوژی بود که هیچ‌گاه نتوانست در زمین وجودم ریشه بدواند، هر چند شاخ و برگ‌های آن گسترده بود.»

چنین نوشته‌هایی در اوراق ماه‌های اسفند ۶۱ و فروردین ۶۲ پرونده عبدالله شهبازی کم نیست. باید در نظر بگیریم که اسفندماه ۶۱، دغدغه و هدف تیم بازجویی، نه بُریدن یا بُراندن افراد از مارکسیسم و حزب توده و احیانا مانور تبلیغاتی روی آن‌ها، بلکه تخلیه اطلاعاتی افراد برای رسیدن به سرنخ‌های بعدی است. در چنین فضایی، شهبازی پیش از آن که اطلاعات خود از حزب را بگوید، داوطلبانه و پیش‌دستانه از مارکسیسم هم توبه کرده است. اما در کمال تعجب، چهل و چند سال بعد ادعا می‌کند که پس از هم‌نشینی با احسان طبری (که اردیبهشت ۶۲ دستگیر شده) همراه با او، مطالعه کرده و از مارکسیسم روی‌گردان شده است.

«توبه‌ داوطلبانه» از حزب توده و همکاری با بازجوها؛ واقعیتی که عبدالله شهبازی درصدد پنهان کردنش است + سند

اما چرا تیم بازجویی تصمیم گرفت طبری و شهبازی با هم هم‌نشین شوند؟ می‌توان پاسخ این سؤال را از دست‌نوشته‌های شهبازی در سال ۶۸ (چهار سال پس از آزادی از زندان) جویا شد. او در این اوراق که در حال برشمردن خدمات خود است، در سرفصل «همکاری با طبری» این‌چنین نوشته است:

«۱- بحث‌های اولیه - جروبحث - نقد مارکسیزم

۲- نگارش حدود ده گزارش از وضع روحی وی و تماس مدام با برادران

۳- هم‌فکری در نگارش مقالات

۴-هم‌فکری و بحث‌های مفصل در تاریخ حزب که نتیجه آن کتاب «کژراهه» است

۵-پاکنویس ده‌ها مقاله طبری + فهرست مفصل توضیحی کژراهه

۷- [۱]همکاری با برادران بازجو در محورهای مختلف

۸- نگارش مقالات مختلف طی دوران زندان»

هر خواننده منصفی می‌تواند قضاوت کند که آن‌چه شهبازی سال ۶۸ نوشته با ادعای سال ۱۴۰۴ او که «از اول با من به عنوان یک چهره تئوریک برخورد کردند و سعی داشتند از تخصصم استفاده کنند.» چه نسبتی دارد! آیا عبدالله شهبازی حاضر است تصویر و متن یکی از گزارش‌هایش از ملاقات با طبری منتشر شود تا مخاطبین خاطراتش خود قضاوت کنند آن‌چه بین این دو نفر گذشته «با هم مطالعه کردن و بریدن تدریجی از مارکسیسم» بوده یا فعالیت پُرشور یک تواب برای کسب خبر و القاء محورهای مطلوب به طبری؟ جالب آن‌که شهبازی در حالی به عنوان یک تواب مورد اطمینان تیم بازجویی در کنار طبری قرار گرفته بود، که طبری از توبه‌ او و همکاری‌اش با تیم بازجویی بی‌خبر بود. بخشی از متن گزارشی که شهبازی ۱۰ آبان ۶۲ از تعاملش با طبری نوشته است:

«آن حالت مقاومت فکری که دیروز در او دیده بودم و من را کمی نگران کرده بود، امروز وجود نداشت و کاملا ابراز آمادگی می‌کرد تا مسئله مارکسیسم را حل کند و از نظر فکری خودش را از قید و بند تفکر مارکسیستی رها سازد، ولی طبیعی است که این امر به زمان احتیاج دارد و کمی تدریجی خواهد بود. نکته جالبش این‌که از من راجع به شرایط و آداب نماز و وضو و غسل پرسید و گفت که می‌خواهد مسلمان شود و نماز بخواند. البته از من پرسید که تو نماز می‌خوانی؟ من کمی متحیر ماندم که چه جواب بدهم. چون نمی‌خواستم بداند که توبه کرده‌ام، و بالأخره گفتم که هنوز نماز نمی‌خوانم و منتظرم اول طبری شروع کند؟! به هر حال کمی آداب نماز و غسل و وضو و توبه را برایش گفتم ...».

اما کار به این‌جا ختم نمی‌شود. به گواه اوراق پرونده، او ۱۰ فروردین‌ماه ۶۲ یعنی حدود یک‌ ماه پیش از دستگیری طبری، پا را از توبه عقیدتی و بریدن فکری فراتر گذاشته و خواستار فرصتی عملی برای جبران اشتباهات گذشته‌اش می‌شود. سه پیشنهاد شهبازی در آن تاریخ، نفوذ در تشکیلات حزب توده، مصاحبه تلویزیونی و نگارش مقالات افشاگرانه است:

«۱- تقاضا دارم تا زمان تشکیل دادگاه، چنان‌چه مسئولین صلاح بدانند و ضرورت آن را تشخیص دهند، از زندان آزاد شوم و به هر شکلی که صلاح دانسته می‌شود، در تشکیلات موجود حزب توده نفوذ کرده و طبق رهنمودهای برادران، در جهت کشف کامل این شبکه شیطانی عمل کنم و طبعا هر زمان که فعالیتم بی‌نتیجه باشد مجددا به زندان مراجعت کرده تا در دادگاه الهی سهم خود را در افشای ماهیت کثیف حزب خودفروخته‌ای که مسئول انحراف هزاران جوان است ادا نمایم. ۲- اگر با پیشنهاد اول موافقت نمی‌شود، تقاضا دارم امکان شرکت در یک مصاحبه رادیوتلویزیونی برای اینجانب فراهم آید تا در آن مصاحبه برای آگاه‌ساختن جوانان منحرف و برای اطلاع امت شهیدپرور و همیشه بیدار و کبیر، حرف دل خود را زده و ماهیت کثیف حزب توده، مارکسیسم، علل انحرافم و آن‌چه را که بدان رسیده‌ام بیان دارم. ۳- به هر صورت دیگری که برادران صلاح می‌دانند آمادگی خود را برای جبران گناهانم و ریشه‌کن ساختن گروهک منفور حزب توده اعلام می‌دارم. ازجمله چنان‌چه کتب و نشریات حزب توده در اختیارم گذارده شود می‌توانم با نگارش مقالاتی به تشریح سیاست منافقانه و فرصت‌طلبانه حزب توده، تاریخچه و عملکردهای آن پیش و پس از انقلاب اسلامی ایران و ... بپردازم.»

به‌ نظر می‌رسد ذکر همین چند مورد کافی است تا مشخص شود ادعای بریدن از حزب و مارکسیسم پس از همراهی با طبری چقدر خلاف واقع بوده است. حال شهبازی باید به این سؤال جواب دهد که علی‌رغم چنین سابقه‌ای، چرا چهل‌وچند سال بعد می‌گوید: «بعدا از مسئول پرونده و دیگران شنیدم که درواقع من و طبری را جدا کرده بودند به عنوان نیروهایی که مثلا جذب‌مان کنند.» 

«توبه‌ داوطلبانه» از حزب توده و همکاری با بازجوها؛ واقعیتی که عبدالله شهبازی درصدد پنهان کردنش است + سند

باخبر یا بی‌خبر؟

عبدالله شهبازی در روایت تاریخی‌اش چندبار تأکید می‌کند که: «من در بخش علنی حزب توده بودم و اطلاعی از بخش مخفی نداشتم.»

متأسفانه این ادعای او هم کاملا خلاف واقعیت است. شهبازی همان‌طور که خود می‌گوید، زمانی که در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران دانشجو بوده با چند تن از دوستانش یک محفل و هسته کوچک توده‌ای داشتند. به سبک مرسوم، با مرکزیت حزب در آلمان‌شرقی نامه‌نگاری می‌کردند و این، منجر به سفر او به آلمان و دیدار با کیانوری می‌شود. شهبازی در روایتِ ۱۴۰۴ خود، تا این‌جای ماجرا را تعریف می‌کند، ولی نمی‌گوید که «رضا اشرفی‌زاده» و «علی کتانی»، دو تن از دوستان هم‌محفلی توده‌ای و هم‌دانشکده‌ای او، پیش از انقلاب به سازمان مخفی «نوید» پیوستند و پس از انقلاب هم از اعضای سازمان مخفی بودند و او نیز از این قضیه مطلع بوده است. بلکه ترجیح می‌دهد در پاسخ به این سؤال که به عنوان یک نیروی علنی حزب، احتمال وجود بخش مخفی یا سازمان نظامی را می‌داده یا نه؟ بگوید: «فکر می‌کردیم خُب حزب توده شاید داشته باشد، شاید کار کرده باشد. این تصور را ما داشتیم که شاید مثلاً نیرو داشته باشد. ولی این‌که به‌طور مستند ما بدانیم که تشکیلات مخفی دارد یا تشکیلات نظامی دارد، اینها را نمی‌دانستیم واقعا.»

در حالی که در بازجویی‌های اسفندماه ۱۳۶۱ خیلی راحت و شفاف، ماجرا را تعریف کرده است. شهبازی در بازجویی ۶۱/۱۲/۱۵ خود، پس از شرح نامه‌نگاری با حزب و سفرش به آلمان، می‌نویسد:

«در بازگشت به ایران، مسئله را با رضا [اشرفی‌زاده]در میان گذاشتم و وی گفت که از طریق سازمان نوید با او تماس گرفته‌اند و با آن‌ها کار می‌کند. این دوگانگی در تماس موجب شد که عملا من نتوانم گروه را تشکیل دهم. به‌زودی انقلاب فرا رسید و پیروز شد. پس از چندی رضا گفت که قرار شده اعضای نوید فعالیت علنی نکنند و به صورت مخفی بمانند، تا اگر شرایطی مانند ۲۸ مرداد پیش آمد هسته حزبی وجود داشته باشد که سالم بماند. از آن پس رضا را ندیدم. تا چند ماهی بعد به اتفاق همسرش به خانه‌مان آمد و یک شب ماند و هیچ صحبتی نکرد. وی اهل و ساکن دزفول است. دیگر در رابطه با سازمان مخفی حزب اطلاع دیگری ندارم.»

شهبازی در بازجویی یک روز بعد هم، درباره علی کتانی می‌نویسد:

«پس از مخفی شدن رضا متوجه شدم که علی کتانی از فعالیت در دانشکده سر باز می‌زند و به جرگه دانشجویان غیرسیاسی پیوسته، که این امر حتی اعتراض بچه‌های توده‌ای را در پی داشت. من حدس زدم که وی نیز در رابطه با رضا با سازمان نوید بوده و مخفی شده. در سال ۶۰ که برای ثبت‌نام به دانشکده رفته بودم وی را دیدم که به دانشکده مراجعه کرده بود. با من صحبت کرد و گفت که من همیشه به یاد شما هستم ولی متأسفانه نمی‌توانم به دیدنت بیایم. حدس من تبدیل به یقین شد که وی نیز با سازمان مخفی است. به احتمال زیاد او ساکن تهران است.»

علی کتانی که عبدالله شهبازی در اسفند ۶۱ این‌قدر شفاف درباره‌اش تک‌نویسی کرده، از اعضای اصلی تشکیلات مخفی پس از انقلاب است. جالب آن‌که شهبازی در تحلیلِ خود، می‌گوید: «خیلی برای ما سنگین بود که با این‌که این همه وفادار هستیم به انقلاب و جمهوری اسلامی و امام خمینی، حالا از طرف این‌ها متهم شویم به جاسوسی و براندازی و  فلان فلان.»

بعد هم درباره تشکیلات مخفی، به بازجویی ۲۸ اسفند ۶۱ کیانوری اشاره کرده و می‌گوید: «آمد و داوطلبانه، هم سازمان مخفی را نوشت و حتی اسامی سه چهره اصلی به اصطلاح عضو حزب توده را یعنی آقای سرهنگ کبیری، سرهنگ عطاریان و ناخدا افضلی را این سه نفر را نوشت بدون هیچ فشاری.» شهبازی، اما ترجیح می‌دهد به یاد نیاورد و نگوید که خودش دوازده روز قبل از کیانوری، در اثبات انحرافات سیاسی حزب به «وجود عوامل نفوذی در نهادهای دولتی» اشاره کرده و این‌گونه نوشته است:

«فاکت‌های من در این زمینه محدود و اندک است، ولی برای من مسجل است که حزب چنین عواملی داشته. وجود سازمان مخفی تأییدی است بر وجود شبکه‌ای از عوامل نفوذی؛ زیرا مسلما آن توده‌ای که طی ۴ سال گذشته از شرکت در ابتدایی‌ترین فعالیت سیاسی خودداری کرده، در پی کاسبی یا زن و بچه نبوده و از این امتیاز به خوبی بهره‌برداری می‌کرده است.»

به نظر ذکر همین چند مورد از مکتوبات او، کافی است تا بدانیم ادعای امروزینِ شهبازی درباره بی‌خبری از تشکیلات مخفی، چقدر با واقعیت تاریخی فاصله دارد. 

«توبه‌ داوطلبانه» از حزب توده و همکاری با بازجوها؛ واقعیتی که عبدالله شهبازی درصدد پنهان کردنش است + سند

سندرم استکهلم یا فراتوبه؟

دامنه و دایره تحریف واقعیات توسط عبدالله شهبازی، به خاطرات شخصی‌اش منحصر نمی‌ماند. بالأخره او در تمام این چند دهه، یکی از مهم‌ترین نمادها و مصادیق مفهومی به نام «تواب» بوده است. کسی که نه‌تنها از گذشته‌اش بریده، بلکه تا سال‌ها با نهادهای امنیتی و حاکمیتی هم کار کرده است. به همین خاطر طبیعی است که بخواهد «آن بریدن و این پیوستن» را تئوریزه کند و به‌خصوص حالا که چند سالی است در آمریکا نشسته و «ژست اپوزیسیون» گرفته، خود را از بارِ منفی کلمه تواب برهاند. شاید به همین خاطر است که این فراز از تحلیل‌های شهبازی و روایت‌هایش، تناقض‌های متعددی دارد.

او یک پایه‌ی بحث را بر مفهوم «سندرم استکهلم» که وابستگی عاطفی بین زندانیان و زندانی است می‌گذارد و می‌گوید: «توده‌ای‌ها آن جوانان انقلابی، بازجویان را متحد خودشان می‌دیدند و سعی و تلاش می‌کردند آن چیزی که به‌زعم خودشان سوءتفاهم بود را برطرف کنند. این احساس همدلی بین زندانی و زندانبان، عامل مهمی بود که سبب شد زندانیان حزب توده به‌طور جدی ببُرند.»

اولین نکته قابل‌ توجه این است که این قاعده‌ ادعایی شهبازی نادرست است. چراکه تعداد قابل‌توجهی از توده‌ای‌ها - در سطوح مختلف تشکیلاتی – علی‌رغم قرابت تحلیلی با انقلابی‌ها، نبُریدند و تا چند سال بعد در زندان هم بر سر موضع خود باقی ماندند. درواقع تحلیل ادعایی او ممکن است «آن بریدن» را تا حدی توجیه کند، ولی نادرستی‌اش در ناتوانی تحلیل آن «نبریدن» به چشم می‌آید. ضمن این‌که سندرم استکهلم، یک حالت روانی و عاطفی است که به‌تدریج و در طول زمان رخ می‌دهد. یعنی زندانی به خاطر فضای بسته زندان و ارتباطات قطع شده با بیرون، آرام‌آرام به زندانبان خود یک حِس تعلّق عاطفی پیدا می‌کند. نه آن‌که از همان جلسه اول یا دوم بازجویی هر چه در چنته دارد، در اختیار قرار دهد.

واقعیت این است که ما با دو پدیده مواجه هستیم که به نظر می‌رسد شهبازی عامدانه آن‌ها را با هم مخلوط می‌کند: یکی «بریدن و اعتراف کردن» و دومی «توبه و همکاری». آن‌چه او داشته، دومی است و ازقضا هیچ یک از این دو، ربطی به آن سندرم استکهلم ندارد.

اسفندماه ۶۱ تعداد قابل‌توجهی از سران و کادر دستگیرشده حزب توده، هنوز مشغول مقاومت نصفه و نیمه در برابر بازجویان بودند و تیم بازجویی در استخراج اطلاعات از آن‌ها با سختی و دشواری روبه‌رو بود. اما شهبازی در روزهای ابتدایی آغاز بازجویی‌اش و در حالی که مطالبه تیم بازجویی، اطلاعات او از تشکیلات و فعالیت‌های حزب است، پیش‌دستانه وارد فاز توبه عقیدتی از مارکسیسم و بازگشت به دامان اسلام شده است. چیزی که او می‌کوشد در این آب گِل‌آلود از چشم مخاطب پنهان کند، این توبه‌ زودهنگام و همکاری حداکثری‌اش با تیم بازجویی است.

صاحب‌نظران امنیتی می‌گویند که همکاری یک تواب، بیش از همکاری یک بریده است. کسی که ادعای توبه دارد، دست به هر کار و شیرین‌کاری می‌زند تا «واقعی بودن توبه‌اش» را به طرف مقابل بقبولاند. انگیزه‌ای که به نظر می‌رسد خاستگاه سه پیشنهاد شهبازی در ۱۰ فروردین ۶۲ یعنی «نفوذ در بقایای توده، مصاحبه رادیوتلویزیونی و نگارش کتاب و مقاله‌های افشاگرانه» و آن «خدمات هشت‌گانه در معاشرت با طبری» است. همکاری‌های شهبازی در معرفی تمام و کمال هر آن کس که می‌شناسد نیز به قدری جامع و کامل است که بازجویش در یکی از گردش‌کارهای پرونده او، در تمجیدش چنین می‌نویسد: «از نمونه‌کارهای این شخص، دادن اطلاعات مفیدی در مورد قریب به ششصد نفر از اعضای فعال حزب بوده است.» علاوه بر این‌ها در اوراق پرونده شهبازی، سؤالات و محورهای پیشنهادی برای پرسیدن از سایر متهمین مثل طبری، کیانوری و عمویی نیز به چشم می‌خورد. این‌ها ربطی به سندرم استکهلم و همدلی نشان دادن با بازجویان ندارد، بلکه چیزهایی است که اختصاص به همکاری‌های توابانه‌ شهبازی دارد. اغراق در گفتار و رفتار یکی از بروزهای آشکار رفتار تواب‌ها است. مثلا وقتی شهبازی در تک‌نویسی برادرش این‌گونه می‌نویسد:

«برادر من به نام شهباز شهبازی - متولد ۱۳۴۰، دانشجوی تعلیقی دامپزشکی شیراز، توسط من توده‌ای شد، وی در شیراز است و زراعت می‌کند، مدتی با سازمان جوانان بود و سپس با حزب کار می‌کرد. وی فرد صادقی است و در سطح بالا نیست و امیدوارم که بتوانم او راه به راه اسلام بازگرداندیده و این خیانت خود را جبران کنم.»

چنین همکاری تام و تمامی، آن‌ها که اهل تاریخ هستند را بیش از هرکس، یاد «وحید افراخته»، عضو سازمان مجاهدین خلق می‌اندازد که برای خودشیرینی نزد بازجویان ساواک، فراتر از حد انتظار همکاری کرد. جالب آن‌که چهار دهه پس از این روزها، شهبازی در بیان خاطراتش دست به دامان تخیلات شده و می‌گوید: «دو سال و نیم زندان بودم و کار من در داخل زندان به‌ طور عمده تحقیق بود. چون واحد اطلاعات سپاه که جوان بودند شناختی راجع به حزب توده نداشتند و شناخت‌شان نزدیک به صفر بود.»

«توبه‌ داوطلبانه» از حزب توده و همکاری با بازجوها؛ واقعیتی که عبدالله شهبازی درصدد پنهان کردنش است + سند

جالب‌تر آن‌که شهبازی که خود، بیش از دیگران به سوابق این‌چنینی‌اش واقف است، این روزها از این‌که درباره‌اش صفت «تواب» به کار برده شود برآشفته شده و می‌گوید: «کسانی که در فضای مجازی حالا به خاطر این‌که عقاید من را نمی‌پسندند یا به هر دلیلی دیگری، اتهاماتی می‌زنند - به معنای واقعی کلمه مزخرفات - ناشی از یا ناآگاهی آن‌هاست یا این‌که افراد مغرضی هستند که اهداف خاصی را دارند دنبال می‌کنند.»

اگر شهبازی معتقد است تواب بودنش یک تهمت و به قول خودش مزخرف است، کاش اعلام کند با انتشار پرونده اش مشکلی ندارند. «تا سیه‌روی شود هرکه در او غش باشد.»

آزادیِ زودهنگام

اما یک نکته مهم و جالب توجه دیگر، بحث آزادی عبدالله شهبازی در آذر ۶۴ است است. خود وی می‌گوید: «بالأخره به خاطر این مسائل و شناختی که از سوابق من داشتند، من بعد از دو سال از زندان آزاد شدم در اوایل سال ۱۳۶۴.»، اما آن‌چه او عامدانه ناگفته می‌گذارد این است که برخلاف اغلب متهمین حزب توده، شهبازی با یک تسهیلات ویژه روبه‌رو بوده و آن هم این‌که پیش از برگزاری دادگاه و البته به شرط «تداوم همکاری» آزاد شده است. دادگاه او به خاطر عضویت و فعالیت در حزب، ۲ سال بعد یعنی در آبان ۱۳۶۶ برگزار شد. البته جالب‌تر این است که شهبازی با مساعدت وزارت اطلاعات، از ترم دوم سال ۶۵ نیز موفق به ثبت‌نام در دانشگاه برای ادامه تحصیل شده است. اما ماجرا این است کسی که از چنین ارفاقات ویژه‌ای بهره‌مند گشته، چهار دهه بعد وقتی در مقام مقایسه بین دوران شاه و جمهوری اسلامی قرار می‌گیرد، همه را نادیده گرفته و با برتری دادن دوران شاه با خنده و طعنه می‌گوید: «آن زمان مثل الان نبود که مانع تحصیل شوند. من دیپلمم را در زندان با معدل خوب گرفتم.»

«توبه‌ داوطلبانه» از حزب توده و همکاری با بازجوها؛ واقعیتی که عبدالله شهبازی درصدد پنهان کردنش است + سند

«توبه‌ داوطلبانه» از حزب توده و همکاری با بازجوها؛ واقعیتی که عبدالله شهبازی درصدد پنهان کردنش است + سند

نمک‌ناشناسی تا چه حد! کسی که قبل از دادگاه از زندان آزاد شده، در زمانی که خیلی از اعضای حزب توده در حبس بودند با موافقت مستقیم وزارت اطلاعات موفق به ادامه تحصیل در دانشگاه شده، دادگاهش نیز با مساعدت ویژه همراه بوده و حکمی که برایش صادر شده تعلیقی بوده است. حال چنین فردی چهار دهه بعد، چشم در چشم تاریخ می‌دوزد و درباره جمهوری اسلامی می‌گوید: «صرف نظر از این‌که در بازجویی چه گذشته، در زندان به‌شدت زندانی را تحقیر می‌کردند.»‌ ای کاش این حرف را حداقل از کسی می‌شنیدیم که واقعا تحقیر شده بود، نه کسی که به خاطر همکاری‌های ویژه‌اش، تکریم‌های فراوان بهره‌مند شده است.

اما از عجایب روزگار آن‌که فردی از بستر چپ مارکسیستی با ادعای خودش به اسلام روی می‌آورد و نه‌تنها دگرگونی فکری که رفتار و زندگی‌اش را وقف تحولات انقلاب اسلامی می‌کند و دورانی طولانی در پناه دستگاه امنیتی و متکی به بانک‌ها و منابع گسترده در اختیار و امکانات فراوان در خدمت به حکومت دینی قلم می‌زد و علیه استکبار  و صهیونیسم و رژیم فاسد پهلوی کتاب‌ها می‌نویسد، اما درنهایت در لانه استکبار و صهیونیسم، علیه انقلاب اسلامی ملت قهرمان و مردم مظلوم فلسطین سنگر می‌گیرد و برای پیروزی آدم‌کشان رجزخوانی می‌کند و توپخانه تبلیغاتی راه می‌اندازد!

«الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا» [۲]«فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ» [۳][۱]- جا افتادگی عدد ۶ سهو قلم آقای شهبازی در یادداشت اصلی است.

[۲]- سوره کهف، آیه ۱۰۴

[۳]- سوره حشر، آیه ۲

۲۵۹

کد مطلب 2157106

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 3 =

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین