به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، رضا مختاری اصفهانی دانشآموخته تاریخ و سندپژوه در ایبنا نوشت: در تاریخنگاری مشروطه اگر برای هر جناح فکری و سیاسی سهمی قائل شویم، سیداحمد کسروی تودههای مردم را نمایندگی میکند؛ تودههای بینام و نشانی که با انقلاب مشروطه از حاشیه به متن آمدند. اینان در روزگار گذشته بیشتر اوباش شهری نامیده میشدند یا مردمانی بیآرمان که به تحریک متنفذین به عرصه آمده بودند. این مردمان فاقد لقب و عنوان درباری و دینی اما توانستند مشروطه را به فرجام برسانند. بیجهت نبود که در اعلامیههای مشروطهخواهان با عناوینی چون «کلاهنمدیها» مورد خطاب قرار میگرفتند. اگر تا پیش از این، نام لوطیانی مانند آقاعزیز، حاجی معصوم میدانی، اکبر داییمحمد، اکبر بیغم و… در منابع رسمی و گزارشهای دولتی میآمد، از باب بیان شرارت آنها یا به عقوبترساندنشان بود. در روزگار مشروطه اما این مردمان چه از جنس مشهدی باقر بقال، نماینده اصناف در مجلس اول و چه از جنس لوطیان در صحنه سیاست فعالیت مثبت داشتند. حتی به جسارت و همت لوطیان و مردمان عادی تبریز بود که مشروطه به ایران بازگشت. بهمرور اما اوضاع از لونی دیگر شد. مردمان عادی نهتنها از عرصه سیاست حذف شدند و بعضی از رجال دوره استبداد به جاه و مقام رسیدند که حتی در تاریخنگاری مشروطه نیز به این گروه کمتر بها داده شد.
سیداحمد کسروی که از سال ۱۳۱۷ با نگارش «تاریخ هیجده ساله آذربایجان» در مجله «پیمان» به مدیریت خودش سعی کرده بود تاریخ این خطه در دوره مشروطه را منتشر سازد، تصمیم گرفت تاریخ مشروطه را با لحاظ کردن تمامی نقاط ایران به رشته تحریر درآورد. کسروی سی سال پس از مشروطه در سالهای پایانی سلطنت رضاشاه از بیم و نگرانی خود در فراموشی داستان مشروطیت ایران نوشت: «… من دیدم داستانها از میان میرود و در آینده کسی گردآوردن آنها نخواهد توانست. یک جنبشی که در زمان ما رخ داده، اگر ما داستان آن را ننویسیم، دیگران چگونه خواهند نوشت؟» فرجام مشروطهخواهی که «با پاکدلیها آغازید، ولی با ناپاکدلیها به پایان رسید» از دیگر نگرانیهای کسروی بود. آگاهی از راز این بدفرجامی نکتهای بود که به باور نویسنده، دیگران بدان نپرداختند و درماندگی «گیجوار» بر داستان مشروطه سیطره یافت. شاید وضعیت آن سالها و فروغلتیدن رضاشاه به استبداد و بازتولید پیشامشروطه در شکل مشروطه در انگیزه کسروی برای نگارش تاریخ مشروطه نیز مستتر بوده است.
مردم و رهبرانشان اما مهمترین انگیزه برای روایت «تاریخ مشروطه ایران» به بیان و قلم او بود؛ همان مردمی که فراتر از نان، مشروطه میخواستند. او خود در شانزدهسالگی با شنیدن خبر بستن بازار تبریز، شاهد چنین گفتوگویی بود: «-نان را ارزان گردانیده بودند، فرستادند و چراغها را خاموش گردانیدند. – ارزانی نان را نمیخواهند، پس چه میخواهند؟ - مشروطه میخواهند. – مشروطه؟ مشروطه چیست؟ - تو هم برو تا بدانی مشروطه چیست. آن مرد روان گردید. من نیز که نخستین بار نام مشروطه را میشنیدم و همچون آن مرد آرزومند دانستن معنی آن بودم، پی او را گرفتم.» گویا کسروی در پی ادای دِین به چنین مردمانی بود که از نان گذشتند تا به آزادی و مشروطه برسند. از همین رو در مقدمه اثرش نوشت: «در جنبش مشروطه دو دسته پا در میان داشتهاند: یکی، وزیران و درباریان و مردان برجسته و بنام و دیگری، بازاریان و کسان گمنام و بیشکوه. آن دسته کمتر یکی درستی نمودند و این دسته کمتر یکی نادرستی نشان دادند. هرچه هست، کارها را این دسته گمنام و بیشکوه پیش بردند و تاریخ باید به نام اینان نوشته شود.»
داستان مشروطه اما دچار وارونگی شده بود. کسروی اگرچه روشنفکر بود، جانب تودهها ایستاد و نوشت: «… در جنبش مشروطه کار را کسان گمنام و بیشکوه از پیش بردند، ولی چون خواسته میشد جنبش ناانجام بماند، آن مردان غیرتمند را کنار زدند و تا توانستند بدرفتاری نمودند و زندگی را به آنان تلخ گردانیدند که خود داستان دلسوز دیگری است…» او در این باره از همشهری منورالفکرش، سیدحسن تقیزاده و منورالفکر دور از وطن، عبدالرحیم طالبوف، متفاوت بود. او دشمنیهای تقیزاده، محمدعلی تربیت و حیدرخان عمواوغلی با ستارخان و باقرخان را برای از میدان به درکردن آنان میدانست؛ این دشمنی حتی به تاریخ مشروطه ادوارد براون راه یافت. چنانچه تربیت نامهای به براون نوشت و «نکوهش بسیار از ستارخان و کارهایش کرده و او را لوتی و تاراجگر و قرهداغی خوانده و از براون خواهش کرده که چیزی در ستایش او ننویسد و در پایانِ نامه، تقیزاده را گواه گفتههای خود نشان داده» است. نه آنکه کسروی همه مجاهدان را منزه از رفتارهای ناپسند بداند، بلکه او نقش ستارخان و باقرخان را در جلوگیری از چنین رفتارهایی برجسته میدانست؛ بر مبنای همین خصیصه بود که «ستارخان اگر گاهی بیرون میآمد، مردم با شادی بسیار به تماشایش میایستادند و در چند جا گوسفند زیر پایش [سر] میبریدند.»

کسروی با چنین نگاهی به سراغ روایت تاریخ مشروطه رفته است. اگرچه در بیان مسائل سیاسی تهران و شهرهای دیگر به کتابهای پیش از خود ازجمله «تاریخ بیداری ایرانیان» اثر ناظمالاسلام کرمانی نظر دارد، اما با منابع گوناگون مانند مذاکرات مجلس، اسناد و روایات دستاندرکاران و ناظران وقایع سعی کرده به روایات پیشین غنا بخشد. از همین رو تاریخنگاری او ترکیبی از روایتهای پیشین، اسناد، خاطرات شفاهی ناظران، گزارش خاطرات و دیدهها و شنیدههای خودش است. همچنین تحلیلهای منحصر به فرد نویسنده که رنگ و بوی تندخوییهای او را دارد، به جذابیت روایتش میافزاید. چنانچه در تبعید قوامالملک شیرازی به تهران و بازگشت او به شیراز که به قتلش انجامید، در انتقاد از مجلس مینویسد: «… در تهران از قوام بازخواستی یا بازپرسی نرفت و او پس از چند ماهی دوباره به شیراز بازگشت بی اینکه مجلس یا آزادیخواهان ایرادی گیرند. این شیوه مجلس میبود که کسانی را که دشمن مشروطه میشناخت و دنبال میکرد، پس از چندی گذشته را فراموش کرده، دل با آن نیک میگردانید؛ هرکس را که به تهران میخواستند و میآمد، چندی میماند و دیگر کسی با او کاری نمیداشت.» یا درباره مشروطهخواهی اهالی اصفهان نظری چنین دارد: «… مشروطهخواهی در اسپهان رویه ملابازی داشت و اسپهانیان بیش از همه به کارهای بیهوده و نمایشهای خنک میپرداختند.» همچنین با آنکه با تودهها همدلی دارد، اما از بعضی رفتارهای بیقاعده سیاسی ایرانیان انتقاد میکند. از آن جمله درباره شبنامهنویسی و تشکیل انجمنهای مشروطهخواهان آورده: «در آغاز جنبش که تازه فرمان مشروطه داده شده بود، در اینجا شبنامهنویسی رواج بیاندازه میداشت که صدها کسان به آن میپرداختند و آنچه از خشک و تر میدانستند، به روی کاغذ آورده، پراکنده میساختند.... مشروطه که یک چیز تازهای بود از اروپا رسیده و هر کسی میبایست در پی یاد گرفتن و دانستن معنی آن باشد، اینان به جای آن، همه یاد میدادند و هر کسی از پیش خود معنی دیگری به مشروطه و قانون میداد و در پیرامُن آن سخن میراند و این یکی از کارهای شگفت میبود. سپس کمکم شبنامهنویسی از میان رفت و این بار نوبت به انجمنسازی رسید.»
آذربایجان بهویژه تبریز اما مرکز ثقل روایت کسروی است. فهم مشروطهخواهی تبریز بدون شناخت تاریخ اجتماعی و فرهنگی آن امکانپذیر نیست؛ شهری که از روزگار صفویه دچار انشقاق مذهبی و طایفهای بود. این شهر که بارها به زلزلههای سهمگین ویران شده بود، به وسیله مهاجران شهرها و روستاهای اطراف از نو بنیاد گذاشته شد. این مهاجران که در محلات متعدد شهر سکنا گزیده بودند، اجتماع مستقلی در برابر محلات دیگر با اختلافات مذهبی و طایفهای شمرده میشدند. نزاع حیدری - نعمتی و اختلاف اصولی و شیخی بهمرور به رقابت و نقار محلات (کوی) هجدهگانه تبریز منجر شد که لوطیان نماینده آن بودند. کسروی در توصیف و توضیح این رقابتها که ریشه بسیاری از اختلافات مشروطهخواه و ضدمشروطه در شهر بود، بهخوبی از عهده برآمده است.
در روایت او بسیاری از آداب و رسوم محلی و مذهبی، بعضی از اشعار عامیانه و برخی از لوطیان نامدار تبریز توصیف و معرفی شدهاند؛ توصیف و روایتی که با وجود زبان و واژگان خاص نویسنده از جذابیت برخوردارند. در این باره کسروی در کسوت یک مردمشناس ظاهر میشود. بر مبنای همین اختلافات بود که ثقهالاسلام تبریزی برای پایان دادن به آنها پیشنهاد دید و بازدید محلات را داد؛ دید و بازدیدی که در آتش اختلافات بعدی سوخت. این اختلافات به عزاداریهای محرم نیز راه یافت و اهالی ضدمشروطه دوچی مشروطهخواهان را به گروه بیشرم (قوم بیحیایه) در صحرای کربلا تشبیه میکردند. همچنانکه مشروطهخواهان با تمثّل به ضربالمثل تبریزی «زنجبیل لازمش شده» به طرفداران استبداد نیش و کنایه میزدند. بر این اساس، «تاریخ مشروطه ایران» اثر مهم کسروی تنها تاریخ سیاسی نیست که تاریخ اجتماعی و محلی نیز محسوب میشود. با این همه، کسروی خود را تاریخنگار نمیشمرد و معلوم نیست با چه نگاه و منطقی خطاب به تاریخنگاران مینویسد: «کسانی چون خود را تاریخنویس میپندارند، مرا هم در رده خود میشمارند. به آنان یادآوری میکنم که من تاریخنویس نیستم و در رده ایشان نمیباشم. بسیار کسانی به یک کاری برخیزند و از رده کنندگان آن کار نباشند.»کسروی اگرچه خود را از کوشندگان تاریخنگاری نمیشمرد، اما مهمترین کتابهای تاریخی معاصر به قلم او نگاشته شدهاند.
۲۵۹






نظر شما