به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، رضا دستجردی در سرویس دینواندیشه ایبنا در مقدمه مصاحبه اش با احمد کاظمیموسوی مولف کتاب «نگاهی به سیر و سرانجام فلسفه و کلام اسلامی» می نویسد : «نگاهی به سیر و سرانجام فلسفه و کلام اسلامی؛ جهان اسلام، فلسفه را چگونه شناخت و به کجا رساند» از تازههای انتشارات آگاه است که بهقلم احمد کاظمیموسوی حقوقدان، تاریخشناس، نویسنده، پژوهشگر دینی و استاد مطالعات اسلامی منتشر شده است.

کتاب مشتمل بر دو بخش است. بخش اول، فلسفه یونان در برخورد با کلام اسلامی و رویش فلسفه اسلامی نام دارد. این بخش را پنج فصل شکل داده که در فصل نخست، فلسفه در رویش یونانی خود و در برخورد با جهان اسلام، در فصل دوم، پیدایش علم کلام و اندیشهورزیهای کلامی مسلمانان، در فصل سوم، رویکرد فلسفی به الهیات، طبیعیات، و جامعه در کارهای نمایندگان شاخص آن، در فصل چهارم، تخطئه فلسفه به ضرب عرفان و کلام و ایستایی منطق در مبحث الفاظ، و در فصل پنجم، دفاع از فلسفه و کوشش ناتمام مرکز علمی مراغه مورد بحث و بررسی قرار میگیرد. بخش دوم نیز با عنوان رویش حکمت متعالیه، رونق تصوف، برخورد با مدرنیته، و نواندیشی دینی، مشتمل بر پنج فصل است.
در فصل نخست، رونق کلام جدید یا تحول فلسفه به کلام، در فصل دوم، رشد تصوف و عرفان، و تحلیل رفتن فلسفه، در فصل سوم، مکتب فلسفی اصفهان: حکمت متعالی صدرائی، در فصل چهارم، نوآوری کلامی علمای شیعی؛ از اجتهاد فقهی تا جهانبینی جدید، و در فصل پنجم، نواندیشی دینی در جهان اسلام مورد مطالعه قرار گرفته است. عنوان سخن پایانی نیز «چگونه فلسفه اسلامی به وجودشناسی اسلامی فروکاسته شد» است.
بهباور مولف، فلسفه و کلام همواره محل تنازعات گوناگون بوده است. از یکسو، جهان اسلام خود را وارث یکی از درخشانترین سنتهای عقلانی پیشامدرن میداند و از سوی دیگر، همواره با این پرسش دستبهگریبان است که چرا این سنت عقلانی، برخلاف اروپا، به تولد علوم جدید، فلسفه مدرن و نهادهای عقلانی پایدار منتهی نشد. کتاب دقیقاً بر همین گره تاریخی و فکری دست میگذارد.
احمد کاظمیموسوی مولف کتاب و حقوقدان، تاریخشناس، نویسنده، پژوهشگر دینی و استاد مطالعات اسلامی، طرح کلی کتاب را این پرسش و انگیزه خود را نگاهی دوباره به چگونگی سیر و سرانجام فلسفه و کلام اسلامی دانسته، میآورد: «جهانبینی اسلامی با اندیشیدن و به کلام آوردن جایگاه انسان در برابر خدا آغاز گردید، اما آشنایی با منطق و دانش عقلی یونان شناخت دیگری از جهان هستی و زندگی را به نام فلسفه بین مسلمانان پدید آورد که بهزودی مادر و سررشتهدار همه علوم اسلامی شد.
عمر سرافرازی فلسفه با همه همساز شدنش با مبانی شرع و ایمان باز هم کوتاه بود، چون همان کلام اسلامی با آمیخته شدن به عرفان الهی حکمت متعالی والایی از وجودشناسی عرضه داشت که حکیمان متأخر را از هرگونه رویکرد به علوم تجربی و معرفتشناسی جدید بینیاز میکرد. این بینیازی در یکی دو قرن اخیر، پرسشهایی را از چگونگی برتری حکمت نظری در دنیای اسلام برانگیخته است. از جمله آنکه تحلیل مسائل هستی و مراتب وجود در حکمت نظری چگونه و با چه اولویتی توانست تجربه دیگر مسائل زندگی را به حکمت فراموش شده عملی واگذار کند و خود به تنهایی مشکلگشای مسائل مسلمانان شود».
پرسش محوری کتاب از این قرار است: چگونه فلسفه در جهان اسلام پدید آمد، چرا بهسرعت به کانون علوم اسلامی بدل شد، و چگونه در نهایت در الهیات، عرفان و حکمت نظری حل شد، بهگونهای که علوم تجربی، معرفتشناسی جدید و حکمت عملی به حاشیه رانده شد؟
کاظمیموسوی روایت خود را از نسبت ایمان و عقل آغاز میکند. بهزعم او، تفکر اسلامی با «ایمانورزی حاد» آغاز شد که در محیطی چندتمدنی شکل گرفت و ناگزیر در تماس با میراث یونانی، ایرانی و دیگر سنتها قرار گرفت. ورود منطق صوری و مابعدالطبیعه یونانی به جهان اسلام، تنها یک ترجمه فنی نبود، بلکه تغییری بنیادین در شیوه اندیشیدن درباره جهان، خدا و انسان ایجاد کرد. فلسفه، بهسرعت به «مادر علوم اسلامی» بدل شد و حتی علم کلام نیز ناگزیر از فلسفی شدن گردید.
نویسنده نشان میدهد که این پیوند میان فلسفه و ایمان، اگرچه در آغاز مولد و خلاق بود، اما بهتدریج به نوعی خودبسندگی حکمت نظری انجامید. بهویژه با آمیخته شدن کلام با عرفان الهی و شکلگیری حکمت متعالیه، نوعی دستگاه وجودشناختی پدید آمد که خود را بینیاز از تجربه، علوم طبیعی و حتی پرسشهای معرفتشناختی جدید میدید. از نگاه کاظمیموسوی، این «احساس بینیازی» یکی از کلیدهای فهم سرنوشت فلسفه در جهان اسلام است.
نویسنده در عین اذعان به دستاوردهای بزرگ اندیشمندانی چون فارابی، ابنسینا، خواجهنصیر و دیگران، بر وجود یک تنش دائمی میان دو رویکرد تأکید میکند که همان رویکرد طبیعی-تجربی و رویکرد مابعدالطبیعی-الهیاتی است. این تنش هرگز به سود طبیعیات حل نشد و علوم تجربی نتوانست جایگاهی همعرض متافیزیک در ساختار معرفتی جهان اسلام پیدا کند. حتی دانشمندانی که در ریاضیات، نجوم یا پزشکی سرآمد بودند، اغلب در نهایت به سوی الهیات و مباحث صرفاً اعتقادی سوق داده شدند.
کاظمیموسوی توضیح میدهد که چرا برخی چهرههای بزرگ، مانند محمدبن زکریایرازی یا ابنهیثم، با وجود اهمیت علمیشان، در مرکز بحث قرار نگرفتهاند، زیرا تجربهگرایی آنان نتوانست به یک سنت پایدار در جهان اسلام تبدیل شود. در مقابل، آثاری چون «تجریدالاعتقاد» خواجه نصیرالدینطوسی، که صدها شرح و حاشیه بر آن نوشته شد، بهعنوان نقاط عطف چرخش فلسفه به سوی الهیات جدید تحلیل میشوند.
مولف عرفان فلسفی، از ابنسینا تا سهروردی و ابنعربی را هم از قلم نینداخته است. وی نشان میدهد که چگونه عرفان فلسفی افقهای وجودشناختی شگفتانگیزی گشود، اما همزمان، میدان را بر رشد عقلانیت تجربی تنگتر کرد. در این روایت، مسئله اصلی نه «درست یا غلط بودن» این سنتها، بلکه پیامدهای تاریخی و معرفتی آنهاست.
کتاب در فصلهای پایانی به مواجهه جهان اسلام با مدرنیته اروپایی میپردازد. کاظمیموسوی نشان میدهد که نواندیشی دینی، با همه اهمیتش، هرگز به جریان غالب فلسفی بدل نشد و بیشتر در حاشیه سنت مسلط حکمت متعالیه باقی ماند. انتخاب سه چهره؛ سیدجمالالدیناسدآبادی، محمود محمد طه و محمد مجتهدشبستری، بهعنوان نمایندگان این مواجهه، انتخابی حداقلی اما هوشمندانه است. در مقابل، بررسی علامهطباطبایی و مرتضی مطهری بهعنوان «سرانجامبخش» سنت فلسفی غالب، تصویری روشن از تداوم این مسیر تا امروز ارائه میدهد.
«نگاهی به سیر و سرانجام فلسفه و کلام اسلامی؛ جهان اسلام، فلسفه را چگونه شناخت و به کجا رساند» در ۴۰۶ صفحه بههمت انتشارات آگاه منتشر شده است.
۲۱۶۲۱۶





نظر شما