به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از ایبنا - وحید اسلامزاده: کتاب «مجمعالجزایر گولاگ» نوشته الکساندر سولژنیتسین قویترین کیفرخواست علیه یک رژیم سیاسی در دوران مدرن است. سولژنیتسین در این کتاب، دنیای زیرزمینی وسیع اردوگاههای کار اجباری را که در سراسر اتحاد جماهیر شوروی از مسکو تا ماگادن در سیبری امتداد داشت، افشا کرد. اغراق نیست اگر بگوییم که این کتاب در فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ نقش مهمی داشت. خواندن این کتاب نه تنها برای درک رژیم شوروی، بلکه برای درک خیر و شری که، همانطور که سولژنیتسین نوشت، «در قلب هر انسانی» جریان دارد، همچنان ضروری است.
تاریخ مجمعالجزایر گولاگ از ماههای پایانی جنگ جهانی دوم آغاز میشود، زمانی که یک کاپیتان توپخانه شوروی که با یکی از دوستان دوران کودکیاش مکاتبه میکرد، استالین را به خاطر «خیانت به آرمان انقلاب» مورد انتقاد قرار داد. این کاپیتان سولژنیتسین بود که به دلیل «جرایم ضدانقلابی» در ژوئیه ۱۹۴۵ طبق ماده ۵۸ قانون جزا به هشت سال زندان در گولاگ و به دنبال آن «تبعید دائم» محکوم شد.
سولژنیتسین سه سال از آن هشت سال را در اردوگاه کار اجباری اکیباستوز در قزاقستان گذراند، جایی که ایده به تصویر کشیدن تجربه خود را با توصیف یک روز از زندگی یک زندانی معمولی در سر پروراند. این ایده تا ماه مه ۱۹۵۹ در ذهن او خفته بود، تا اینکه سرانجام رمانی کوتاه نوشت و از هزاران کلمهای که در گولاگ حفظ کرده بود، بهره برد. به گفته همسرش ناتالیا، او از ترس اینکه کا.گ.ب تمام نسخهها را توقیف کند و او را به اردوگاهها بازگرداند، انتشار آن را به تعویق انداخت. او تنها پس از آنکه «سخنرانی مخفی» نیکیتا خروشچف در سال ۱۹۵۶ در بیستمین کنگره حزب، «کیش شخصیت» جوزف استالین را محکوم کرد و خروشچف آشکارا قربانیان بیشمار استالین را در بیستودومین کنگره حزب در سال ۱۹۶۱ به رسمیت شناخت، نسخه خطی را برای مجله مسکو نووی میر (Moscow journal Novy Mir) فرستاد.
«یک روز از زندگی ایوان دنیسووییج» بر زندگی عادی یک زندانی عادی در گولاگ تمرکز دارد و به قول جان بیلی، مورخ و رماننویس بریتانیایی، از ترکیبی جدید از روایت روسی با «اصطلاحات عامیانه، زبان عامیانه تند و اصطلاحات مخصوص اردوگاههای کار اجباری» بهره میبرد. الکساندر تواردوفسکی، سردبیر نووی میر، که شیفته این کتاب شده بود، کمپینی را برای تضمین انتشار آن آغاز کرد. پس از مذاکرات طولانی با سانسورچیهای کمونیست، «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» در نوامبر ۱۹۶۲ با تأیید خروشچف منتشر شد. رهبر شوروی تصمیم گرفت از این کتاب به عنوان بخشی از تلاش خود برای فاصله گرفتن از دیکتاتوری به سبک استالین استفاده کند.
خوانندگان «یک روز» به گولاگ منتقل شدند، جایی که روی تختهای چوبی میخوابیدند، تکههای نان کرمزده را احتکار میکردند و ۱۲ تا ۱۴ ساعت در روز، اغلب در دمای ۳۰ درجه زیر صفر، کار میکردند. سولژنیتسین انتشار کتاب کوچک ۱۵۰ صفحهای خود را «با پدیدهای که قوانین فیزیک را به چالش میکشد، چیزی شبیه به سقوط خود به خودی اجسام به سمت بالا یا سنگهای سرد که بدون هیچ محرک خارجی داغ و سرخ میشوند» مقایسه کرد.
او غرق در «انفجار نامهها» از زندانیان سابق بود. زنی نوشت: «صورتم غرق در اشک بود. آنها را پاک نکردم چون همه اینها، که در تعداد کمی از صفحات مجله جمع شده بودند، مال من بودند، از صمیم قلب مال من، برای هر روز از پانزده سالی که در اردوگاهها گذراندم.» نامه دیگری مستقیماً سولژنیتسین را اینگونه خطاب کرد: «دوست عزیز، رفیق و برادر… من سیوایا ماسکا و ورکوتا را به یاد آوردم… یخبندانها و کولاکها، توهینها و تحقیرها… هنگام خواندن گریه کردم - همه آنها شخصیتهای آشنایی بودند، انگار از تیپ خودم بودند… یک بار دیگر از شما متشکرم! لطفاً با همان روحیه ادامه دهید - بنویسید، بنویسید.»
همانطور که مورخ «آن اپلباوم» اشاره کرده است، رمان «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» مقامات حزب را خشمگین کرد، زیرا کمونیسم درنهایت پیروز نشد. هر چاپ جدید این رمان کوتاه به فروش میرفت و سرانجام کرملین را مجبور به ممنوعیت آن کرد. اما دیگر برای بستن جعبه پاندورا خیلی دیر شده بود. ظلم حسابشدهای که در طول دههها بر سیستم غولپیکر اردوگاههای کار اجباری حاکم بود، در سراسر جهان آشکار شد. سولژنیتسین سیستم اردوگاه را «مجمعالجزایر» - کشوری در درون یک کشور - نامید که حدود ۴۷۶ مجتمع اردوگاهی بود که شامل صدها اردوگاه جداگانه میشد. هر کدام از چند صد تا هزاران زندانی را در خود جای میدادند. از سال ۱۹۲۹، اردوگاهها اهمیت اقتصادی پیدا کردند، زمانی که استالین تصمیم گرفت از کار اجباری برای سرعت بخشیدن به صنعتی شدن و استخراج منابع طبیعی روسیه استفاده کند. به گفته اپلباوم، گولاگ در اوایل دهه ۱۹۵۰ به اوج خود رسید و در آن زمان اردوگاهها نقش مهمی در اقتصاد شوروی ایفا کردند.
از سال ۱۹۲۹ تا مرگ استالین در سال ۱۹۵۳، تخمین زده میشود که ۱۸ میلیون نفر - زندانیان سیاسی و مجرمان عادی - از سیستم اردوگاهها عبور کردند. شش میلیون نفر دیگر به شهرهای دورافتاده در جنگلهای سیبری، صحرای قزاقستان یا شهرکهای ویژه تبعید شدند. اردوگاههای سیاسی تا دهه ۱۹۸۰ به طور کامل تعطیل نشدند، زمانی که میخائیل گورباچف - نوه زندانیان گولاگ - آنها را تعطیل کرد.
یک کلام حقیقت
برای سولژنیتسین، نوشتن «مجمعالجزایر گولاگ» به یک وظیفه اجتنابناپذیر تبدیل شد. او این کار را در سال ۱۹۵۸ آغاز کرد، که بخش عمده آن در «مخفیگاهی» در تارتو، استونی بود. او به شدت به روایتهای شاهدان عینی ۲۵۷ بازمانده از اردوگاهها متکی بود. همانطور که دیوید رمنیک، خبرنگار واشنگتن پست در مسکو، روایت میکند، سولژنیتسین «به طور گسترده و مخفیانه سفر میکرد و از دوستان خود در اردوگاهها دیدن میکرد». سولژنیتسین این کتاب را در سال ۱۹۶۸ به پایان رساند، اما تعداد انگشتشماری از دوستانش از نسخههای تایپ شده عکس گرفته و آنها را پنهان کردند.
زندگی برای سولژنیتسین در سال ۱۹۷۰، زمانی که جایزه نوبل ادبیات به او اهدا شد، پیچیدهتر شد. او از ترس اینکه مبادا از روسیه تبعید شود، تصمیم گرفت برای دریافت جایزه به استکهلم سفر نکند. در عوض، سخنرانی تحریکآمیزی نوشت تا در مراسم اهدای جوایز خوانده شود که در آن اظهار داشت: «شکست دادن دروغ در توان نویسندگان و هنرمندان است.» او اصرار داشت که «یک کلمه حقیقت از تمام جهان سنگینتر خواهد بود.» او از همه برندگان جایزه نوبل خواست تا روز اهدای جوایز نوبل را با روز حقوق بشر همزمان بدانند. او گفت: «هیچکس در این جشن فراموش نکند که زندانیان سیاسی همین امروز در دفاع از حقوقی که محدود یا پایمال شدهاند، در اعتصاب غذا هستند.»
وقتی کا.گ.ب در سال ۱۹۷۳ نسخه پیشنویس کتاب «مجمعالجزایر گولاگ» را به دست آورد، سولژنیتسین دیگر درنگ نکرد و به ناشر پاریسی خود اجازه انتشار داد. این کتاب، فرضیات لیبرالها در مورد لنین «دموکرات»، پدرخوانده گولاگ، را در هم شکست و وجود میلیونها نفر را که در این مجمعالجزایر زندگی کرده و مرده بودند، افشا کرد. برخی از منتقدان، گولاگ را به عنوان یک هولوکاست دیگر توصیف کردند.
روی مدودف، مورخ روس، عمیقا تحت تأثیر قرار گرفت: «به گمان من، هیچکس پس از خواندن این کتاب، همانطور که برای خواندن آن نشست، از روی صندلیاش بلند نخواهد شد.» دوریس لسینگ، رماننویس، گفت که این کتاب «به سقوط یک امپراتوری کمک کرد.» دانیل ماهونی، دانشمند علوم سیاسی، اظهار داشت: «هیچکس نمیتواند انکار کند که مجمعالجزایر گولاگ قدرتمندترین کتاب ضد تمامیتخواهی است که تاکنون نوشته شده است.»
تمامی منتقدان از مجمعالجزایر ستایش نکردند. جی. آرچ گتی، مورخ دانشگاه UCLA، نوشت که کتاب مجمعالجزایر گولاگ «برای دانشجویان جدی دهه ۱۹۳۰ ارزش محدودی داشت»، قضاوتی سبکسرانه با توجه به ماهیت دقیق تحقیقات سولژنیتسین. تعداد کمی از دانشگاهیان در هر رشتهای ده سال را به تحقیق و نوشتن یکی از آثار خود اختصاص میدهند. وادیم روگووین، مورخ و تروتسکیست روسی، استدلال کرد که این کتاب «تاریخ شفاهی» است، ژانری که مسلماً به حافظه ناپایدار فرد وابسته است. اما در مورد مجمعالجزایر گولاگ، شاهدان عینی در تکرار مکرر داستان یکسانی از غیرانسانیسازی عمدی، یکدیگر را تأیید میکنند.
این کتاب با فروش بیش از ۳۰ میلیون نسخه، که ۳ میلیون نسخه آن تنها در ایالات متحده به فروش رسید، همچنان یک کتاب پرفروش بینالمللی است. سولژنیتسین از پذیرش حق امتیاز فروش کتاب خودداری کرد و دستور داد که این حق امتیاز به صندوق اجتماعی روسیه الکساندر سولژنیتسین اهدا شود. هزاران نفر از زندانیان سابق - اصطلاح عامیانه روسی برای زندانی - همچنان از این صندوق نه تنها در روسیه، بلکه در اوکراین، بلاروس، قزاقستان و دیگر جمهوریهای شوروی سابق کمک دریافت میکنند.
کرملین تصمیم گرفت علیه چنین دشمن برجستهاش اقدام کند. کا.گ.ب در فوریه ۱۹۷۴ سولژنیتسین را دستگیر و به زور اخراج کرد - اگرچه اعضای تندرو دفتر سیاسی احتمالاً راه حل نهاییتری را ترجیح میدادند. سولژنیتسین پس از دو سال اقامت در سوئیس، در منطقهای دورافتاده از ورمونت ساکن شد و ۲۰ سال بعدی را در آنجا گذراند و روزانه ۱۲ ساعت مینوشت که عمدتاً مجموعهای از رمانهای تولستویگونه درباره انقلاب بلشویکی و روسیه پس از جنگ جهانی اول بود. هر سال، در سالگرد دستگیریاش، مانند یک زندانی غذا میخورد: ۶۵۰ گرم نان، دو حبه قند و آب گرم برای صبحانه. او به مصاحبهکنندهای گفت: «تا پایان روز، من در حال حاضر خرده نانها را برای گذاشتن در دهانم و لیسیدن کاسه جمع میکنم.»

او در دو مناسبت به یاد ماندنی سکوت عمومی را شکست. اولین آن در شامی بود که به افتخار او در واشنگتن دی سی توسط جورج مینی، رئیس ضد کمونیست اتحادیه کارگری AFL-CIO، برگزار شد. سولژنیتسین نسبت به کسانی که در آمریکا خواستار «روندی بیمعنی و غیراخلاقی از امتیازات بیپایان به متجاوز» بودند، هشدار داد. سولژنیتسین در این مراسم غایب بود، چرا؟ چون به رئیس جمهور جرالد فورد توسط مشاور امنیت ملیاش، هنری کیسینجر، توصیه شده بود که نویسنده روسی را به کاخ سفید دعوت نکند، به دلیل ترس از رنجاندن شوروی. (به گفته مورخ داگلاس برینکلی، فورد به طور خصوصی سولژنیتسین را به عنوان «یک احمق لعنتی» مورد انتقاد قرار داد.)
دومین مورد در دانشگاه هاروارد بود، برای مراسم فارغالتحصیلی سال ۱۹۷۸. هاروارد و مقامات آن هرگز چنین انتقاد تندی را تجربه نکرده بودند، که برخی را از افشاگری سولژنیتسین در مورد گولاگ استقبال کرده بودند، ناراحت کرد. آنها از انتقاد او از افراطگراییهای استالین استقبال کردند، اما از آمریکا نه.
به گفته مایکل اسکِمل، زندگینامهنویس، ۲۲۰۰۰ نفر ایستاده یا نشسته زیر باران به سخنان سولژنیتسین گوش دادند، چون او جزئیات افول غرب، پوچی اخلاقی جامعه مدرن، افراط در لیبرال دموکراسی و تهدید اخلاقی سلطه کمونیسم را شرح داد. سولژنیتسین اگرچه سوسیالیسم را به عنوان یک جایگزین معرفی نکرد، اما گفت: «من نمیتوانم جامعه شما را در وضعیت فعلیاش به عنوان ایدهآلی برای تحول جامعه خودمان توصیه کنم.»
او گفت که با شروع رنسانس، انسان به روح پشت کرده و «هر آنچه مادی است را با اشتیاقی بیش از حد و بیمورد پذیرفته است.» سولژنیتسین استدلال کرد که دموکراسی آمریکایی به این بستگی دارد که مردمش، همانطور که بنیانگذارانش پذیرفته بودند، بپذیرند که «انسان مخلوق خداست.» تمام دستاوردهای تکنولوژیکی آن «فقر اخلاقی قرن بیستم را جبران نمیکند.» این برنده جایزه نوبل اعلام کرد که ما در حال نزدیک شدن به یک چرخش بزرگ در تاریخ هستیم، زمانی که باید به سطح جدیدی از زندگی برسیم که در آن «وجود معنوی ما مانند دوران مدرن پایمال نخواهد شد.»
همانطور که جیمز پونتوسو در کتاب «خطرناکترین مرد جهان» نوشت، روشنفکران لیبرال در غرب پس از سخنرانی سولژنیتسین در هاروارد به او حمله کردند. آنها از آندری ساخاروف، برنده جایزه نوبل روسی، که ادعا میکرد سولژنیتسین با آرمانهای دموکراتیک جهانی مخالف است، الگو گرفتند. حاکمیت، سولژنیتسین را یک ملیگرای روسی و یک متعصب مذهبی معرفی کرد و سکولاریسم غالب خود را آشکار ساخت. در مورد سیاست، سولژنیتسین گفت که مدل او حکومت غیرمتمرکز یک روستای سوئیسی است.
از طریق قلب هر انسانی
با بیش از ۱۸۰۰ صفحه، بدون احتساب یادداشتها و فهرست، سه جلد کامل مجمعالجزایر گولاگ، چالشی را به هر خوانندهای ارائه میدهد. سولژنیتسین زندگی یک زندانی گولاگ را از یک دستگیری معمولی در ساعات اولیه صبح و مبارزه روزانه برای زنده ماندن در یک اردوگاه کار اجباری تا سالها تبعید داخلی در کشوری بدون قانون را ثبت میکند. در آخرین صفحه، سولژنیتسین مینویسد که از سال ۱۹۷۳، ۲۰ سال پس از مرگ استالین، «همان پنهانکاری خیانتآمیز، همان مه بیعدالتی هنوز در هوای ما معلق است، بدتر از دود دودکشهای شهر.»
بیشتر خوانندگان از خواندن نسخه خلاصهشده پنجاهمین سالگرد با مقدمه شیوای ناتالیا، بیوه سولژنیتسین، راضی خواهند بود. این نسخه تنها ۵۰۱ صفحه دارد و شامل صحنهها و مضامین اساسی کل اثر است. سولژنیتسین در فصل اول با عنوان طعنهآمیز «تاریخچه سیستم دفع فاضلاب ما»، بر ریشههای لنینیستی استبداد شوروی تأکید میکند. او مقالهای را که لنین در ژانویه ۱۹۱۸ نوشته را تحلیل میکند. در این مقاله، روشنفکران و بورژواهایی که در محل کار خود «تمارض» میکنند، با «اندامهای تحلیلرفته» و «غدههای سرطانی» که باید برداشته شوند، مقایسه میکند. لنین در اطراف خود «حشرات مضری» را میدید که باید «پاکسازی» شوند - برخی باید زندانی شوند، برخی باید تیرباران شوند و برخی دیگر باید «بازآموزی» شوند.
سولژنیتسین مینویسد، هزاران جزیره مجمعالجزایر از تنگه برینگ تقریباً تا بسفر پراکنده شدهاند. «آنها نامرئی هستند. اما وجود دارند.» در فصل «مجمعالجزایر متاستاز میکند»، خواننده در کنار زندانی گولاگ در حین ساخت کانال دریای سفید کار میکند:
در پایان روز کاری [یک کهنه سرباز جزایر سولووتسکی مینویسد] اجسادی در محل کار باقی مانده بود. برف صورتهایشان را پودر کرده بود. یکی از آنها زیر یک فرغون واژگون شده قوز کرده بود، دستانش را در آستینهایش پنهان کرده بود و در آن حالت از سرما یخ زده بود… دو نفر پشت به پشت و تکیه داده به یکدیگر یخ زده بودند… شب هنگام سورتمهها بیرون رفتند و آنها را جمع کردند.
و در تابستان استخوانهای باقیمانده از اجسادی که به موقع منتقل نشده بودند، همراه با تختههای نازک به داخل میکسر بتن ریخته شدند. و به این ترتیب، آنها به بتن آخرین سد در شهر بلومورسک رسیدند و برای همیشه در آنجا نگهداری خواهند شد.
در فصل «کلاه آبیها»، سولژنیتسین خشمگین خواستار حسابرسی از جنایات شوروی، مانند محاکمات نازیها، میشود. او میپرسد چرا به آلمان اجازه داده میشود که تبهکاران خود را مجازات کند، اما به روسیه اجازه داده نمیشود؟ ما در مورد کسانی که «دسته چرخ گوشت را چرخاندند» چه باید بکنیم؟ او میگوید برای مجازات برابر خیلی دیر شده است، پس بیایید سخاوتمند باشیم:
ما آنها را نخواهیم کشت. ما آب نمک روی آنها نخواهیم ریخت، آنها را در ساس دفن نخواهیم کرد، آنها را به «غواصی قو» نخواهیم انداخت، آنها را به مدت یک هفته «ایستاده» بیخواب نگه نخواهیم داشت، آنها را با چکمههای ساق بلند لگد نخواهیم کرد، آنها را با باتومهای لاستیکی کتک نخواهیم زد، جمجمههایشان را در حلقههای آهنی نخواهیم فشرد، آنها را به سلول هل نخواهیم داد تا مانند تکههای بار روی یکدیگر قرار گیرند - ما هیچیک از کارهایی را که آنها انجام دادند انجام نخواهیم داد! اما به خاطر کشورمان و فرزندانمان وظیفه داریم همه آنها را پیدا کنیم و به محاکمه بکشانیم! … و هر یک از آنها را مجبور کنیم که با صدای بلند اعلام کنند: «بله، من یک جلاد و یک قاتل بودم.»
سولژنیتسین مینویسد، در غیاب چنین محاکمهای، «جوانان دارند به این باور میرسند که اعمال زشت هرگز در زمین مجازات نمیشوند، و همیشه رفاه به همراه دارند. زندگی در چنین کشوری ناراحتکننده و وحشتناک خواهد بود!»
با این حال، سولژنیتسین ناامید نشد. همانطور که برای ادوارد اریکسون جونیور که خلاصه یک جلدی مجمعالجزایر گولاگ را ویرایش میکرد، نوشت، خود را «یک خوشبین تزلزلناپذیر» میدانست. یک روز قبل از تبعید اجباریاش، او گفت که «گولاگ قرار است بر مسیر تاریخ تأثیر بگذارد. من از این بابت مطمئن بودم.» او افزود: «شما بلشویکها تمام شدهاید - هیچ راه دیگری در این مورد وجود ندارد.» مجمعالجزایر گولاگ نقش کوچکی در آن نتیجه خوشایند نداشت.
۲۵۹





نظر شما