هر کس از آقای شین می پرسید شغل شریف شما چیست؟ می گفت در بخش مطبوعات خارجی کار می کنم. البته او همان قدر زبان خارجی می دانست که نویسنده این سطور می داند. او با تصاویر سروکار داشت نه کلمات. کار او این بود که مجلات خارجی را ـ پیش از آن که به دست صاحبانشان برسد ـ بررسی کند و روی صور قبیحه آن ها ماژیک بکشد.
در اتاق آقای شین سه نفر دیگر هم کار می کردند. یکی مأمور بود جدول کلمات متقاطع نشریات داخلی را حل کند. چون اخیرا بعضی از طراحان جدول در این قالب به مقامات مسؤول مملکتی نیش و کنایه می زند و کلماتی در جدول می گنجاندند که باب طبع نبود. مثلا در شماره یک افقی جدولی کلمه ی «دموکراسی» آمده بود. کلمه ای است زیبا و هیچ اشکالی هم ندارد. اما در شرح آن نوشته بودند. «آنچه این روزها معنایی ندارد.»
در شماره یک عمودی همین جدول هم کلمه «دادگستری» آمده بود که هیچ اشکالی نداشت، اما وقتی شرح آن را می خواندند، اشکال پیدا می کرد. شرح کلمه این بود: «آنچه داد همه را درآورده است.» به این همکار آقای شین، می گفتند آقای «جدول دوست» و همین اسم رویش مانده بود.
یکی دیگر از همکاران آقای شین، آقای نون بود که مسؤول بررسی اشعاری بود که در مطبوعات چاپ می شد. او به شغل همکار دیگرش آقای میم غبطه می خورد. کار آقای میم بررسی کتاب های داستان بود.
داستان نویسان کمتر به ایهام و ابهام و کنایه و اشاره پناه می برند و کار میم با این که حجمش بیشتر است، راحت تر است اما آدم از کار شاعر جماعت سر در نمی آورد. کلمه ای می نویسند و منظورشان کلمه ای دیگر است. مثل «قنات» یا «برج» یا «پروانه سیاه». این شیطنت ها خاص شاعران نوپرداز نیست شاعران سنتی هم شیطنت های خاص خود را دارند. مثلا قصیده ای در مدح یکی از مسؤولان چاپ شده بود. بعدا متوجه شدند که آن قصیده موحش بوده است، یعنی حروف اول ابیاتش را که جمع می کردند عبارت ناجوری در می آمد. عبارت این بود: «دستت درِ مشکت با این کار کردنت». هر چه پرس و جو کردند شاعر را پیدا نکردند. چون شعرش را با نام مستعار برای روزنامه فرستاده بود.
آقای میم همان طور که گفتیم حجم کارش بیشتر بود. گاهی با تغییر عبارتی قضیه راحل می کرد. مثلا به جای «آن ها همدیگر را بوسیدند» می نوشت «لب آن ها با هم اصطکاک پیدا کرد». گاهی در ماجرای داستان دخالت می کرد. مثلا زن و مرد داستان را می برد به جاهایی که زیاد خلوت نباشد و حرف هایی بر زبانشان می گذاشت که عواقب ناجوری نداشته باشد. او با خود داستان نویس ها هم مشورت می کرد و گاهی مضامین بهتری را پیشنهاد می کرد. تخیل او بهتر از نویسنده ها کار می کرد. مثلا یک بار نویسنده ای از سفر خانواده ای به یکی از شهرها نوشته بود. این خانواده در هیچ یک از هتل ها و مسافرخانه ها جا گیر نمی آوردند. تصمیم می گیرند در فضای سبز چادری بزنند و تعطیلاتشان را آن جا سپری کنند. آقای میم «چادر» را حذف کرده بود و به جایش «پشه بند» گذاشته بود. وقتی نویسنده پرسیده بود چرا شخصیت های داستان مرا از چادر به پشه بند انتقال داده ای؟ جواب داده بود برای این که کارهای منکراتی نکنند. توی چادر هرکاری انجام بدهند معلوم نمی شود، اما توی پشه بند می توانیم شاهد اعمال و رفتارشان باشیم. ما فکر می کنیم خواننده کنجکاو هم با نظر آقای میم موافق باشد.
از کتاب «تفریحات سالم». زنده یاد عمران صلاحی
6060
نظر شما