«آقای احمدینژاد چه فکری در سر دارد؟»؛ این پرسشی است که این روزها خیلیها آنرا میپرسند و البته در همه حوادث عجیب و غریب سالهای اخیر که معمولا یک سر آن نیز دولت بوده، تکرار شده و در بیشتر مواقع پاسخی شفاف نیافته است...
تیتر این یادداشت، مشابه عنوان کتابی است که حدود یک دهه پیش در ایران منتشر شد، حاوی مقالات و گفتههایی از میشل فوکو، جامعهشناس شهیر فرانسوی درباره انقلاب ایران که او در آن از ایرانیان و رویاهایشان سخن گفته بود؛ فوکو در آن متنها، نه تنها ناتوانی خود را از تحلیل وقایعی که در تهران میگذشت، پنهان نکرده است، بلکه آنچه را دیده بود برخلاف همه انقلابهای مدرن معاصر، حرکتی کاملا سنتی توصیف میکرد و حرفهایی دیگر. حالِ آنروز او، احتمالا تصویرگر نگاه تحلیلیگران به نوع کنشهای رئیس دولت فعلی است که در واقع سردرگمی و گیجیای فزاینده در فضا بهوجود آورده. نامهنگاریهای جنجالی، آخرین و نزدیکترینِ این ماجراهاست و فقط در همین یک هفته اخیر، آنقدر موضوع و سوژه بهتآور ساختهشده که نوعی از جاکندهشدگی برای فهم اوضاع و احوال ایجاد کرده است. این از جاکندگی، سوالاتی را نظیر پرسش محوری این متن، بیشتر در معرض توجه قرار میدهد.
بنیصدریزه کردن شرایط
تکرار داستان ابولحسن بنیصدر یک تصویر یا سناریوی ذهنی بوده و هست که طیفی از مخالفان دولت از ابتدای روی کار آمدناش، بر آن پای فشردهاند؛ آنها این سخن را نه در لفافه، بلکه کاملا علنی نیز مطرح کردهاند و شاخصترین چشمانداز این تطبیقپذیری تاریخی نیز به گمان آنها، ماجرای خانهنشینی 11 روزه در بهار 90 و استنکاف از حکم حکومتی رهبری است. در این چارچوب، هواداران رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام و پایگاه اطلاعرسانی او، بیشترین دادههای تاریخیِ تداعیکننده شرایط مذکور را منتشر کرده و همواره در جستوجوی نوعی قرابت، میان رفتارهای اولین رئیسجمهوری ایران با آخرینِ آنها (تا زمان حاضر) بودهاند که متاسفانه در پارهای موارد، مشابهتهای ناخرسندکنندهای هم قابل مشاهده است. زیربنای این شیوه تحلیل، بیشتر تداعیگرِ یک رقابت سیاسی تمامناشدنی است که از پسِ دوقطبی انتخابات ریاستجمهوری 84 (در سوم تیر آن سال)، تاکنون ادامه داشته است و موضوعاتی نظیر مناظره کذایی 13 خرداد 88 و نامه بدون سلام 19 خرداد همان سال هم، تکمیلکننده و تداومبخشاش تا امروز بوده است. این گروه، رویای اصلی را، چیزی مخوف و خطرناک توصیف کرده و متکی بر همان توطئهپنداری افسانهای، هم حریف را بیش از اندازه بزرگ و هم طرحهای او را بسیار مخرب، جلوه میدهند؛ اموری که چندان با واقعیت و مهمتر از آن، انصاف تطابق ندارد و بهکلی دربرگیرنده انکار هر خدمتی از سوی دولت و مردانِ آن است.
انحراف چسبیده به نخاع
برخلاف دسته مذکور در بالا که دولت را مجموعهای منحرف و با طراحیهای پیشدستانه میداند که از همان ابتدای روی کار آمدن، توطئهای را در دلِ خود پنهان داشته است، طیف متنوعی از منتقدان وجود دارند که بر این باورند دولت، دارای اشتباهاتی بوده که روندی صعودی، این اشتباهکاریهایِ سهوی را به سوتدبیرهای عمدی متصل ساخته است. رگه اصلی این روشهای خطا، بازهم به همان انتخابات 84 باز میگردد و پیمانهای شکسته و وعدههای فراموششده، مهمترین مصادیقاش بهشمار میروند. منتقدان هم که از فرط انتقادگری به دولت، گاهی خود نیز خسته میشوند باور دارند که حجم گسترده انتقادها، موجب ناشنیدهشدن بیشتر آنها شده است و ایجاد نوعی مقاومتِ منفی در قبال حرفهای حساب؛ روند تدریجی اخراج (و خروج) اصولگرایان از تیم مدیریتی دولت نیز بخشی دیگر از تغییر محتوایی آن است که نهایتا خود را ذیل تفاوتهای گفتمانیِ بارز هویدا کرده است. نفی یا نادیده گرفتن کلیدواژهای چون بیداری اسلامی و جایگزینی بیداری انسانی و این اواخر بهار انسانی (مشابه بهار عربی) بهجای آن، بخشی از نمود این تغییر گفتمانی است که سویه اصلیاش، در تضعیف سیاستِ بنیادین نظام در مقابله با آمریکا و اذناب آن در منطقه، قابل شناسایی است. امیدِ اصلی منتقدان، به اتمام رساندن (و رسیدن) کمهزینه این دوره مدیرتی به انتهاست تا در بحبوحه تحولات منطقهای و افزایش تهدیدها و تحریمها، خدشهای به ارکان و هویت جمهوری اسلامی وارد نشود؛ پس شاید بتوان گفت با فرض وجود نگرانیهایی دال بر ایجاد درهمریختگی مدیریتشده و مصنوعی بازارِ سیاست و اقتصاد، بهمنظور ایجاد نارضایتی و بهدست آوردن اهرمی برای کسب مجوز مذاکره، دست به عصا راه رفتن، اصلیترین و نهادیترین تجویز این گروه برای شرایط فعلی است.
تئوریزهکردن خستگی
در برابر جریانهای مذکور یک طیف کوچک اما پر سر و صدا بهنام حامیان دولت نیز قابل شناساییاند؛ در میان این گروه، بخشهایی کاملا حامی، مدافع، حق بهجانب و طرفدار مشی و منش دولت و دولتمرداناند که معمولا در جریانشناسی سیاستِ امروز در ایران، جزیی از جریان انحرافی تلقی میشوند. گذشته از این مجموعه، بخشهایی دیگر با تکیه بر تاریخ معاصر و وجود پدیده کشمیری در کنار شهید محمدعلی رجایی (دومین رئیسجمهور ایران)، منتقدان و مخالفان را اصلیترین عوامل ناکارآمدشدن دولت میدانند. آنها معتقدند که دولت لحظهای از کار و تلاش باز نمانده و چون «هر چه آن خسرو کُند، شیرین بود»، پس اگر چند روزی هم به صرفِ وقت و در خانه ماندن و استراحت بگذرد، هیچ اتفاقی نیفتاده است و بلکه این خستگی که ناشی از جرح و فشار مخالفان و منتقدان است باید فروکش کند تا چرخ دولت، راحت بچرخد و کارها به پیش رود. این جریان که در اندک مواردی ناخرسندی خود را از روند امور ابراز داشته، بیشتر راهِ سکوت را در پیش گرفته است و مثلا در موضوع رابطه با آمریکا، هیچ نشانهای از نارضایتی بروز نمیدهد و در مسائل اقتصادی اخیر نیز (احتمالا بهدلیل فقدان عقبه کارشناسی)، دارای درکی روبنایی از موقعیت است و بهناگزیر باز هم ساکت. باور اصلی در اینجا تداوم تلاشگریهای دولت است و اینکه هیچ نقطه ابهامی در روند امور وجود ندارد تا پرسشهایی آنچنانی درباره رویاها مطرح شود. این واکنش، این گمانه را تقویت میکند که ممکن است در پشت صحنه، نوعی توافق پنهان میان این جریان و دولتیها در مورد انتخابات آینده صورت گرفته که با وجود آن نیازی به میانداری صحنه انتقادها نیست و تا جایی که میشود باید بر کارهای نادرست، چشم بست.
***
«آقای احمدینژاد چه فکری در سر دارد؟»؛ این پرسشی است که این روزها خیلیها آنرا میپرسند و البته در همه حوادث عجیب و غریب سالهای اخیر که معمولا یک سر آن نیز دولت بوده، تکرار شده و در بیشتر مواقع پاسخی شفاف نیافته است. اما واحد پول آمریکا، یک متغیر تاریخی در حیات سیاسیِ جمهوری اسلامی است و بر سرِ آن سوداهای بسیار شده و اکنون، رسیدن برابری 30 و چند هزار ریال (و بلکه بیشتر) با یک دلار، فاجعهای بیسابقه است که شوک ناشی از آن، نه فقط اقتصاد ملی را، بلکه بسیاری از ساختارهای دیگر را (اگر نگوییم در هم خواهد ریخت)، متلاطم میکند. اگر این اقدام حسابشده باشد، بخشهایی از آن رویاها، روشن میشود و متاسفانه باید گفت، طراحان این ایده حتی واکنشهای گسترده و منفی رسانهها و سیاستمداران آمریکایی در سفر نیویورک هیات ایرانی را ندیدهاند و متوجه نشدهاند که این همه سخن گفتن از موضع انفعال نه تنها بازار سرمایه را آرامش نمیبخشد، بلکه در همان روزها نیز تداوم افزایش قیمتها را در پی خواهد داشت. منطقی آزمایششده و نخنما که علنیکردناش نیز، جز تخریب وجهه کشور (مانند همین بیتفاوتی گسترده مقامات آمریکایی به پیشنهاد مذاکره) و اعتبار اقتصاد ملی، پیآمدی نخواهد داشت. البته تداوم نامهنگاریهای پر سر و صدا نیز، این گمانه را تقویت میکند که وارد نشدن در میدان بازی طراحیشده، شاید اصلیترین راهبرد برای عبور از شرایط فعلی باشد.
/2727
نظر شما