۲ نفر
۱۳ دی ۱۳۹۱ - ۱۹:۲۷

نمی دانم او که رفت، توانست سطح ما را بالا ببرد یا نه؟ دغدغه ای داشت درباره سطح ما. همین مایی که حالا ماتم گرفته ایم بدون او چه کنیم؟ کجا برویم؟ و از حالا دلمان شور شب های قدر بدون او را می زند.

وقتی درس می داد، جرعه جرعه گوارای وجودت می شد و با جانت آمیخته. می گفت سطحش را آوردم پایین؛ سطح مطلب را می گفت. سطحش را می آورد پایین تا سطح ما برود بالا. هیچ وقت نگفت موفق به این کار شده است یا نه؟ ولی همه عمر در این راه مجاهدت کرد. گاهی که از ما نا امید می شد، چشم های گرد شده ما را پای منبر می دید، می گفت هی می گویند سطح مطلب بالاست، خوب تو ، سطحت را بیاور بالا.
اما به امید ما نمی نشست. باز هم به چشم های گرد شده ما دل می سوزاند و برای فهم ما، سطحش را پایین می آورد. نمی دانم، شاید برایش سخت بود، عقاب بلند پروازی که مجبور بود برای دانه دادن به جوجه ها مدام از اوج به زیر فرود آید تا روزی آنها هم بال پرواز در آورند و شاید با او اوج بگیرند.
اوج ما اما اوج او بود، او که اوج می گرفت ما هم احساس اوج می کردیم. حالا که عروج کرده بیش از هر زمان دیگری این را فهمیده ام که دیگر اوجی نخواهد بود. فرموده اند زمین از مردان خدا خالی نخواهد شد اما نفرموده اند زمین مملو از مردان خداست. مردان خدا اندکند و در روزگار ما اندک تر از هر زمان دیگری. "از هزاران خلق یک تن صوفی اند" دیگر مال این روزها نیست. از میلیون ها خلق هم این روزها یکی تن صوفی نیست. هرچه هست منم منم است و من آنم که .... همه مسابقه منیت گذاشته اند و تو می مانی که از این ها قرار است چه عاید تو شود که خود در منیت از آنها سر تری!
انگار هرچه داشته ایم در کیسه، خورده ایم و تمام.  دیگر هیچ نیست انگار. یا باید دیگر فانوس برداشت و کاویدن آغاز کرد. هیچ جایگزینی برای آنها که می روند و رفته اند نیست انگار. به هرطرف که می نگری هول و هراس است و اینکه سرگردان خواهیم شد. سرگردانِ سرگردان. سالهای سال حتی با خاطر مسجد جامع وشب های قدر، خاطری پر ستاره داشتیم و آسوده. آقا مجتبی پناه ما بود و دستگیر ما برای چگونه به اوج رسیدن. راه هایی به ما یاد داد که گمان نمی کنم کس دیگری به ما آنها را یاد بدهد یا اصلابتواند که یاد بدهد. پناهگاه ما بود. پناهگاهی امن پناهگاهی که وقتی فکر می کنی دیگر نیست، انگار هول قیامت در دلت می نشیند. حالا ما بی پناهگاه شده ایم و بی پناه و شاید به قولی یتیم، که یتیمی فقط به نداشتن پدر و مادر نیست. او معلمی بود دلسوزتر از مادر و پدر و نزدیک از تر جان و شیرین تر از رطب.
حالا ماه رمضان باهمه الطافش، انگار بدون او دیگر لطفی ندارد، برای من انگار محرم و صفر تمام نشده، محرم و صفر دیگری در پیش است. بدون او دیگر با کوچه نوروزخان و بازار آهنگرها و گذر مسجد جامع چه کار؟ من کجا و خیابان ایران کجا؟ مگر نه اینکه اولین بهانه من در نوجوانی برای رفتن به خیابان ایران رفتن به مدرسه نور بود. برای من خیابان ایران دو مفهوم داشت که حالا هر دو از بین رفته اند. مدرسه نور و جلسات چهارشنبه شب ها و خانه ای آن سو تر از مدرسه که روزگاری ساکن نازنینی داشت که او نیز مدت ها قبل تهران را با همه زرق و برق و جاه و جبروتش ترک کرد و یاران را به فراق خود نشاند و رحل اقامت به دیار غربت افکند و کاش مردم زنجان قدر او را بدانند و خداوند بر وجود ذی جودش بیفزاید.
و من باز به این فکر می کنم که در نبود او سطح ما تا کجا پایین می آید؟ سطح تهران چطور؟ و اینکه سطح آقا مجتبی تا کجا بالاست؟ و از فردا که او را به خاک می سپارند، دل خوش می کنم به یک کرشمه و دو نشان زدن که از این پس هم زیارت حضرت عبدالعظیم(ع) خواهم داشت و هم دیدن یار.
روحش شاد.

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 268092

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
7 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • دوست نويسنده IR ۱۳:۱۴ - ۱۳۹۱/۱۰/۱۶
    0 0
    « اذا مات العالم ثلم في الاسلام ثلمه لا يسد ها شي ء » خدا رحمت كند ايشان و همه ي علماي دين را
  • هاشم IR ۱۷:۰۷ - ۱۳۹۲/۰۵/۰۷
    0 0
    چقدر حال و هوای این شب ها داره این مطلب شما. خدا رحمت کنه استاد رو و خدا سلامت بداره آیت الله استاد محمد شجاعی رو که با اشاره از او یاد کرده اید.