امام فرمودند: «اینها پنجاه سال است در این مملکت کار مى کنند، نتوانسته ‌اند هیچ موحدى را مسیحى کنند. لاابالى کرده ‌اند، ولى بى ‌دین نکرده ‌اند...»

به گزارش خبرآنلاین، کتاب «احمد احمد» شامل خاطرات و زندگی سیاسی احمد احمد به زبان خودش در 9 بخش تدوین و منتشر شده است. «دوران کودکی و اوضاع خانوادگی، تحصیلات ابتدایی و متوسطه، آشنایی وی با اندیشه امام خمینی (ره)، عضویت در انجمن ضد بهاییت، فعالیت وی در حزب ملل اسلامی و دوران دستگیری و زندان، دوران سربازی و ورود به حزب‌‌الله، دوران زندان قزل قلعه و شکنجه‌های مرگبار، آشنایی وی با سازمان مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق، آشنایی با آقای هاشمی رفسنجانی، ازدواج و دستگیری مجدد وی، دیدار با حجت‌‌الاسلام لاهوتی، ارتباط وی با شهید اندرزگو و درگیری با ساواک، دستگیری وی و ملاقاتش با آیت‌الله منتظری و طالقانی در زندان اوین، دوران انقلاب و تظاهرات مردمی و آزادی وی، دوران پیروزی انقلاب و شروع جنگ تحمیلی و حضورش در جبهه، و ...» از جمله فصل های این کتاب است. اسناد و تصاویر مرتبط با موضوعات مطرح شده در خاطرات نیز در کتاب تدوین شده است.  کتاب «احمد احمد» به چاپ شانزدهم رسیده است. کتاب «خاطرات احمد احمد» حاصل بیش از 70 ساعت مصاحبه است که با تدوین محسن کاظمی اولین بار از سوی انتشارات سوره مهر در سال 79 منتشر شد.

احمد احمد از مبارزان در دوره پهلوی دوم است. به دلیل نوع مبارزاتش با گروه‌های مبارز بسیاری همکاری و فعالیت داشته و به سبب آن چندین بار دستگیر، شکنجه و زندانی شده است. وی در آخرین برخورد با مأموران ساواک از ناحیه پا تیر خورد و مصدوم و معلول شد. احمد احمد،‌ سال 1344 به دلیل فعالیت در حزب مخفی ملل اسلامی (به رهبری سید محمد کاظمی بجنوردی) دستگیر شد. خاطرات احمد احمد، تمام زندگی کسی را در بر می‌گیرد که در جایگاه معلمی و در خانواده‌ای آشنا با مسائل سیاسی زندگی می‌کرد. این کتاب، خاطرات تلخ و شیرینی است از کسانی که برای رسیدن به فجر، بهایی سنگین پرداخته و البته از مدعیانی که در نیمه راه تغییر جهت دادند.

 

محسن کاظمی درباره این کتاب می گوید: «برای احمد در سن پیری دشوار بود با رجوع به بایگانی ذهن خود خاطرات چهل سال پیش را بازگو کند او بارها اذعان می‌کرد که مصاحبه‌ها برایش صحنه‌های بازجویی گذشته را تداعی می‌کند...»

 

کتاب سرشار است از نکته ها و خاطراتی که اصلی ترین ویژگی شان، مستند بودن آنهاست. در خاطره ای از کتاب می خوانیم که شخص ثروتمندی پول خود را صرف سازمان و کمک به آن می‌کند. وقتی زمانی می‌گذرد مخفی می‌شود. در این دوران طی اتفاقی عاشق خانمی می‌شود. از این پس زندگی او تغییر می‌کند و دیگر نمی‌تواند به مبارزه ادامه دهد. از سازمان می‌خواهد به او اجازه دهند به زندگی عادی بازگشته و دور مبارزه را خط کشیده و به زندگی بپردازد، اما سازمان عنوان می‌کند که تو نمی‌توانی چون مخفی شده‌ای و اگر به زندگی معمولی برگردی ساواک تا اطلاعات تو را تخلیه نکند رهایت نمی کند ، پس سازمان موافقت نمی‌کند و... تنها راهی که به این فرد پیشنهاد می‌شود اینکه اجازه داده شود به خارج از کشور رفته و با معشوقه خود ازدواج کند، قرار می‌شود با اسم جعلی مهاجرت کند، لذا برای او مدارک جعلی درست می‌کنند و او را به خارج از کشور می‌فرستند، اما یک زمان که احمد احمد تعریف می‌کند خانه تیمی لو رفته بود و به من گفتند برو اسناد و مدارک این خانه تیمی را خالی کن، می‌گوید وقتی به این خانه رفتم زیر فرش دیدم تمام مدارک این فرد زیر فرش است. آنجا متوجه شدم که این فرد را کشته‌اند، اما به اعضای سازمان و دیگر بچه‌ها حرفی نزده‌اند...

 

بنابراین گزارش، در بخشی از این کتاب خواندنی و تحسین شده می‌خوانیم: «اوج‏گیرى مخالفتها با لایحه «انجمن‌هاى ایالتى و ولایتى» موجب آشنایى من با نام حضرت امام شد. از آن روز من عاشق و شیفته این پیر فرزانه شدم. برادرم مهدى این راه را بهتر از من رفت، زیرا او با عضویت در هیئت‌هاى مؤتلفه، خود را کاملاً تحت انقیاد و اطاعت رهبر مردمى انقلاب درآورده بود و به دفعات توانسته بود به محضر ایشان برسد و از رهنمودهاى او بهره جوید.


اندیشه ارسال نشریه نداى حق به آدرس هایى که مجله راه مریم را دریافت مى‏کردند و هزینه‏ هاى مربوط به این کار مانند تهیه پاکت، تمبر و بهاى مجله؛ ما را برآن داشت که به طور جدى به فکر تأمین بودجه و چاره ‏اى باشیم. روزى که با برادرم مهدى در این خصوص صحبت مى‏کردم. او گفت که گزارشى از فعالیت هایمان به محضر امام بدهید، اگر کار شما مورد تأییدشان باشد از شما حمایت کرده و کمک مى‏کند. من از او خواستم که امکان ملاقات با حضرت امام را برایمان فراهم کند. او نیز پس از مشورت با حاج مهدى عراقى خواسته ما را پذیرفت و قول داد که در اولین ملاقات با امام، تقاضاى ما را براى دیدار حضورى طرح کند.


ما نیز مشغول تهیه گزارشى شدیم تا بتوانیم به‏آن‏وسیله نظر و تأیید امام را نسبت به کارهاى خود جلب کنیم. مرجانى که دایره فعالیتش گسترده ‏تر و نفوذى در حوزه مرکزى بود، توانست حدود 48 جلد کتابى را که درباره تبلیغ میسیونرهاى مسیحى در ایران چاپ شده بود، جمع کند. ما این کتابها و یک سرى نشریات راه مریم و راه عیسى را داخل یکى، دو تا گونى ریخته و منتظر شدیم تا روز موعود فرارسد.


اوایل سال 1342 روزى که برادرم و شهید حاج مهدى عراقى با حضرت امام ملاقات داشتند، من، مرجانى و میرمحمد صادقى نیز با آنها همراه شده و به قم رفتیم...وارد منزل حضرت امام شدیم. خانه‏ اى با سبک و معمارى قدیمى و بافت اندرونى و بیرونى در مقابلمان بود. در کنار حیاط اندرونى چند تخت چوبى قرار داشت و روى آن فرش یا زیلو بود. منتظر آمدن امام شدیم. امام آمد، نور آمد. از جاى برخاستیم، سلام دادیم و اداى احترام کردیم. امام جواب سلاممان را دادند، بعد ما در مقابل ایشان زانو زدیم و نشستیم و با اجازه ایشان گزارش فعالیتهایمان را ذکر کردیم. از مبارزه و تبلیغ و خطر میسیونرهاى مسیحى صحبت کردیم. درباره «ادونتیست هاى روز هفتم» و اینکه چه کسانى هستند و چه مى‏کنند، توضیح دادیم.


مرجانى براى اغراق گفت که اینها (میسیونرهاى مسیحى) توانسته ‏اند در شهرستان همدان یک روستا را کاملاً مسیحى کنند. با این گفته، حضرت امام با هیبت همیشگى خود به او نگاه کردند و پرسیدند: «کجاست؟» مرجانى متوجه شد که امام به اغراق او پى برده و در نتیجه ساکت شد و دیگر چیزى نگفت. ولى ما بریده بریده حرفهاى خود را زدیم و با همان حال و روح جوانى گفتیم که ما قصد مبارزه با آنها را داریم و مى‏ خواهیم پرچم اسلام را در همه جا به اهتزاز درآوریم.


بعد نشریات راه مریم و راه عیسى و کتابهایى را که با خود همراه برده بودیم، از گونى درآوردیم و یک یک به امام نشان دادیم. با صحنه جالبى مواجه شدیم. امام هر جزوه و کتابى را که مى‏ گرفتند، نگاهى به عنوان آن مى‏ کردند و مى‏ فرمودند: «دیده‏ ام، دیده‏ ام، این را هم دیده‏ ام.»


و آنها را کنار دست خود مى‏چیدند. ما باورمان نمى‏شد که امام این همه کتاب و جزوه را دیده باشند، به همین‏ خاطر رفتار ایشان به ما برخورد، طورى‏ که در درون احساس ناراحتى مى‏کردیم. اینکه امام حتى یک کتاب را هم نگفتند که ندیده‏ ام، براى ما تازگى داشت. بغض گلویمان را گرفته بود. امام وقتى عناوین همه کتابها را دیدند و کنار گذاشتند، فرمودند که دو تا کتاب دیگر هم هست و اسامى آن دو را ذکر کردند (که البته من الان اسم آنها را به خاطر ندارم) و درباره آنها صحبت کردند. ما جاخوردیم، عجیب بود. ما نتوانسته بودیم به این دو کتاب دسترسى پیدا کنیم. گویا در آن کتابها به مرزهاى کشور شُبهه وارد شده بود و رژیم طاغوت به همین علت اجازه نشر و توزیع آنها را به مسیحیان نداده بود... به امام گفتیم که ما ده‏ هزار آدرس را که جزوات ادونتیست‌ها به آنجاها ارسال مى‏شود به‏ دست آورده‏ ایم و قصد داریم در مقابل حرکت آنها به همان آدرسها نشریه نداى حق را بفرستیم، ولى مشکل مالى و بودجه‏‌اى داریم.


حضرت امام (نقل به مضمون) فرمودند: «اینکه مبارزه نیست و اینها شما را به خود مشغول نکنند.» ما دوباره جا خوردیم و با تعجب پرسیدیم: «مبارزه نیست؟! پس چه چیز مبارزه است؟!» امام (نقل به مضمون) فرمودند: «اینها پنجاه سال است در این مملکت کار مى‏کنند، نتوانسته‏‌اند هیچ موحدى را مسیحى کنند. لاابالى کرده‏‌اند، ولى بى‏‌دین نکرده‏‌اند. این جریانات یک سرمنشاء دارد، مثل یک نهر است، شما بروید دنبال سرچشمه. اینها همه از فساد رژیم است، شما بروید دنبال آن، اینها وقتتان را مى‏گیرد.»


ما بیشتر منفعل شدیم. دیدیم که امام مى‏‌گویند اینها مبارزه نیست، پس این همه زحمتى که ما مى‏‌کشیم چه مى‏‌شود؟

حضرت امام مطالب خود را ادامه دادند و فرمودند (نقل به مضمون): «یک گروه دارند کار مى‏‌کنند به نام ضدبهایى، که مربوط به آقاى حلبى است، مى‏‌خواستم به‏ آنجا معرفى‌‏تان کنم، اما آن هم مبارزه نیست.»

...به ایشان گفتیم: «پس ما باید چه کار کنیم؟ تکلیفمان چیست؟» حضرت امام با همان لحن شیرین که همه قشرها آن را درک مى‏کنند، فرمودند (نقل به مضمون): «همین مبارزه‏اى که روحانیت دارد مى‏‌کند، همین کار را بکنید.»


6060

کد خبر 274134

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین