۰ نفر
۱۶ بهمن ۱۳۹۱ - ۲۰:۵۴

حسین قره

«گناهکاران» آخرین اثر فرامرز قریبیان در مقام کارگردان که در اولین روز جشنواره به نمایش درآمد ،‌ کاری جنایی و درگیر قتل‌های زنجیره ای است  اما این اثر اسیر انتقال پیام است آن قدر که قواعد گونه ساخت و قصه گویی را به کناری گذاشته است . گناهکاران همچنین در دوگانگی لحن و فضای فرنگی و ایرانی دچار آسیب است .
قتلی اتفاق افتاده و جسد دختری در خیابان پیدا شده است ، سرگردی سالخورده (‌قریبیان ) که خشونتی ذاتی در برخورد با متهمان دارد مأمور پرونده می‌شود، اداره آگاهی سرگرد جوانی ( رامبد جوان ) را موظف می‌کنند همراه او باشد تا بتواند مدرکی دال بر خشونت رفتاری سرگرد پیدا کرده و در ازای این خدمت به مافوق ، ترفیع درجه بگیرد. سرگرد جوان البته خواستگار جدی دختر بوده است اگرچه درخواستش رد شده و به جز پدر دختر کس دیگری نمی‌داند .  این هر دو کارشان را شروع می‌کند . دختر در شبکه‌ای از فساد مالی و منکراتی گیر افتاده است به دنبال تلکه کردن این وآن بوده است و شاهدان و متهمان که احتمال دارد در قتل او نقش داشته باشند یک به یک کشته می‌شوند . اما قاتل این قصه سرگرد جوان است در نهایت ترفیع درجه می‌گیرد و قریبیان که به نقش او در قتل ها پی برده،اما نمی تواند اثبات کند و پشت درها می‌ماند.
 

 

این قصه فیلم است اما حالا بگوییم چرا فیلم اسیر انتقال پیام است تا بطن رویدادها .  یک نکته را اشاره کنم و آن اینکه در پلانی از فیلم قریبیان مخاطبان را به هفت دیوید فینچر ارجاع می‌دهد . لحظه ای که برد پیت به دنبال کوین اسپیسی است . گذرا است لحظه، اما علاقه کارگردان و همچنین شاید سیاق خود را نشان می‌دهد . اما ماجرا این جاست با این که علی‌الظاهر قتل‌ها تنها انتقام نیستند، بلکه هرکدام به دلیل گناه و فسادی که کرده‌اند به قتل می‌رسند در عین حال اولین پرسش مخاطب این است که از شش کشته ( دختر ، عاشق جوانش ، دوستش ، صاحب شرکت ، صاحب رستوران و پدر دختر ) جز یکی دو نفر مستحق این مجازات خونین نیستند . مثلاً جوان بی پولی که عاشق آسمان شده و به دلیل نداشتن پول از طرف دختر طرد می‌شود؛ چرا باید در آتش بسوزد . او نقشی در انحراف زن نداشت . به واقع او خود یک قربانی اجتماع است . یا دوست آسمان؛ او نقشی کمرنگ در زندگی آسمان بازی کرد ، او تنها گفته بود که زنی با شرایط آسمان بهتر است با یک مرد جاافتاده که اعتباری هم دارد ازدواج کند تا با یک پسر جوان عاشق پیشه . از طرفی دیگر هیچ چیز ما را به این نکته نمی‌رساند که چرا سرگرد جوان دست به این کشتار می‌زند ، آیا چیزی او را تحت تأثیر قرار داده ،  آیا جذب دیدگاه تازه شده . حتی ناکامی عشقی‌اش هم آن قدرها برجسته نیست . به عنوان مثال می‌گویم در هفت آن دو کارآگاه رد «جان دو » قاتل زنجیره ای را از کتاب خانه اصلی شهر می‌زنند . یعنی اتفاقی برای خارج شدن مسیر زندگی کسی که دست به قتل می‌زند ، افتاده است . دیدن خانه او که انباری است از فیش برداری‌های کتاب‌های متعدد و کار کردن و مطالعه به روی آدم‌ها، قربانیان و... مخاطب را قانع می‌کند که او می‌تواند قاتلی باشد زنجیره ای ، اما سرگرد جوان به جز آن صبح که در کافه ای نشسته است و تنها یک دیالوگ می‌گوید : من با این آدم‌های الکی خوش فرق دارم .( نقل به مضمون ) چیز دیگری نمی گوید یا نشان نمی دهد که مخاطب قانع شود که او تبدیل به قاتل رنجیره ای شده است . این است که نویسنده می‌خواسته این آدم‌ها توسط سرگرد جوان کشته شوند بدون اینکه جهان واقعی اثر ما را به این سمت هدایت کند ، به اجبار و بدون منطق روایی اثر نویسنده ما را به آنجایی که می‌خواهد می‌کشاند .
اما نکته دوم اینکه اگر کاراگاهی ( خود قریبیان ) صبح یا ظهر کله پاچه و مغز و زبان بخورد ، اثر ایرانی می‌شود . در حالی که بسیاری از رفتارهای شخصیت آن را از واقعیت یک کاراگاه ایرانی اداره آگاهی دور می‌کند و به مشابه های دهه های قبل اروپایی نزدیک می‌کند . نوع و جنس کلماتی که بین هر دو رد و بدل می‌شود ، حتی شخصیت‌های بد در رفتارشان با هم، حتی وکیل خانم و آقای القائیان ( مرد متهم به فساد مالی و همسرش ) تنها آدمی که کمی ایرانی است در شخصیتش و لحنش آن قدر اغراق می شود که او سریعاً به سمت لمپنیزم و فیلم فارسی می‌رود (مرد رستوران‌چی با بازی رضا رویگری ) .این اتفاق این لحن آن قدر اغراق شده حتی طراح لباس هم گرفتار آن می‌شود . اکثر شخصیت‌ها که از قضا پلیس هستند در همه صحنه‌ها پالتو تنشان است. این اتفاق در صحنه گورستان متجلی می شود، از سوی رنگ‌های طبیعی گرم محیط واقعی در پست زمینه دیده می شود از سوی دیگر جمیع پلیس‌ها با پالتوهایشان ایستاده‌اند و با محیط اتفاق صحنه در تعارض هستند . این پالتوها برای اروپای بارانی شاید معنی بدهد ولی برای تهران تقریباً خشک چندان جوابگو نیست . نکته دیگر اینکه در آن کارهای فرنگی این ژانر یا گونه ساخت ، حتماً نویسنده به خلوت کارآگاه نزدیک می‌شود زندگی فردی و شخصی به شخصیت زاویه می‌دهد ، در حالی که این الگو خوب در این اثر  مفقود است و نویسنده  سری به زندگی شخصی کارآگاهانش نمی‌زند ، آدم‌ها خلوتی ندارند همیشه در حال بازجویی هستند لحظه ای هم برای فکر کردن نمی‌گذارند .
خارج از این نکات در متن و گاه اجرا،  اما قریبیان در قاب بندی  نظم و پیوستگی را رعایت می‌کند که از نقاط قوت فیلم است .
 

مروارید سیاه غرق شده در تصاویر دلفریب
«مروارید» ساخته سیروس حسن‌پور دو فصل مجزا به لحاظ تصویر برداری داری دارد. تصویر برداری در آب، تصویربرداری در خشکی. این اثر شاید یکی از متفاوت‌ترین فیلم‌های ایرانی است که فصل مهمی از آن نه روی که زیر آب می‌گذرد و به‌‌ همان میزان که ماهی‌ها و آبزیان خیال انگیزند، ‌ اثر تلاش می‌کند تا خیال انگیز باشد، اگرچه در لحظه‌هایی این اتفاق رخ می‌دهد اما بسیاری از رویدادهای فیلم به این سمت حرکت نمی‌کنند.
فیلم نامه نویس قصه‌ای را در دل قصه‌ای دیگر می‌گذارد، به این ترتیب که خواهر و برادر کوچکی که پدرشان نارسایی قلبی پیدا کرده است و دیگر نمی‌تواند از دریا مروارید بیاورد و به بیمارستانی درتهران منتقل شده اگر به حیات لاک‌پشتی کمک کنند تا بچه‌هایش سلام به دریا بازگردند، می‌توانند امیدوار باشند خیر و برکت به جزیره برخواهد گشت و حال پدرشان خوب خواهد شد. آن‌ها به لاک‌پشت کمک می‌کنند اما او هدیه‌ای بزرگ‌تر به آن‌ها می‌دهد و آن مروارید سیاه است که نایاب است و ارزشمند که می‌توانند خرج مداوای پدر بیمار خود را هم بدهند. قصه لاک پشت که می‌خواهد فرزندانش را به دنیا بیاورد و زخمی هم شده است، می‌تواند استعاره‌ای باشد از زمین و طبیعت، سنگ پشت شباهت بسیار دارد به زمین و زخم او نشانه‌ای است از بیماری و وخامت حال و احوال آن. سه عنصر در سه شکل برای حیات زمین تلاش می‌کنند که از قضا برای آنچه آرزویش را دارند مفید است.

پیرزن که قصه‌های کهن می‌داند، کودکان و مرد مجنون، پیرزن عنصر حافظه تاریخی و دوستی و هماهنگی با طبیعت است و کودکان نسل تازه و مرد مجنون (که البته با صداقت‌ها و دوستی‌هایش بیشتر سالم است تا دیگران) نگهبان و حافظ طبیعت. به گمان، نویسنده در قالب یک داستان بومی اشاره‌ای وسیع به جهان امروز دارد که در حال نابودی است. حسن‌پور در این قصه به ما می‌گوید که دست از خشونت با طبیعت برداریم با او آشتی جویانه برخورد کنیم طبیعت بیش از آنچه انتظار داریم به ما می‌دهد. دست طبیعت گشاده است و پر. خارج از این محتوا که او در قالب یک داستان بومی و افسانه‌ای قرار داده است اما نواقصی در اثر هست که رابطه ظرف و مظروف را به هم می‌زند. مثلا وقتی می‌خواهیم قصه‌ای بومی بگویم که حرفی برای همه مردم می‌تواند داشت باشد آن هم در ‌‌نهایت سادگی، دیگر نیاز نیست که این همه اصرار داشته باشیم که همه چیز بومی باشد آن قدر که موجب آزار مخاطب شود. مصداق چیست؟ لحن و لهجه بازیگران، به جز کودکان که بومی منطقه هستند چه نیاز است بازیگری که نمی‌تواند لهجه را شیرین صحبت کند یا دلنشین و مثل یک وصله ناجور می‌ماند مجبور به سخن گفتن با لهجه کرد. این اصرار خوبی در اثر نبود و چه بهتر اگر اثر لهجه نداشت یا هرکس آنچه می‌توانست باشد می‌بود. اثر برای پروار شدن به لحاظ زمانی بسیار قصه فرعی بی‌فرجام دارد که حذف آن‌ها فقط در کاهش زمان فیلم تاثیر داشت نه در هیچ چیز دیگری. قصه بچه‌هایی که تخم لاک پشت پیدا می‌کنند و می‌فروشند، قصه مرد قهوه خانه دار و.... نکته دیگر این بود که آدم‌های بد که از اول فیلم پدر بچه‌ها نسبت به او کنش دارد، حاضر نیست با او کارکند و مردی ست که در حال نابودی جزیره است و... وقتی او را می‌بینیم اصلا در اندازه آدم بدی که باید باشد نیست. حتی امکاناتش، یا اینکه او قاچاقی حیوانات است و آزار دهنده این موجودات. اصلا آدم بد قصه درست در نمی‌آید، یعنی خیلی کوچک‌تر از آن است که باید باشد، به عنوان کسی که نابودگر طبیعت است حتی ترحم برانگیز است.
کارگردان اما در ایجاد سکانس‌های زیر آب موفق بوده است. و اگر قصه‌های فرعی قویی که به قصه اصلی کمک می‌کردند بجای قصه‌های ضعیف فرعی می‌نشست قطعا تاثیر بیشتری را در مخاطب ایجاد می‌کرد.
5757

کد خبر 275165

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین