چهره آرام و سرد عزت شاهی به خوبی مردی را به تصویر می کشد که سالها شکنجه را به جان خریده است.

معصومه ستوده : عزت الله مطهری(شاهی) با تواضع دعوت ما را پذیرفت و مهمترین دلیل آن را انتقال واقعیات آن دوران بیان می کند زیرا در این روزگار بسیاری با اغراق از خود قهرمانی در برابر ساواک ساخته اند.

عزت شاهی از معدود افرادی است که با بازجوهای خود رفتاری بر خلاف انتظار داشته و حتی در جلسات دادگاه آنها شرکت نکرده و می گوید تمام توان خود را به کار بسته است که مبدا این افراد مورد توهین قرار بگیرند .

عزت الله مطهری که بعد از انقلاب این نام خانوادگی را برای خود برگزید دو جلسه میهمان کافه خبر بود و از روزهای مبارزه و این روزهایش سخن گفت. کفت و گوی مفصل خبرآنلاین با این چهره مبارز و انقلابی اگر جه طولانی است اما نکات خواندنی زیادی دارد که در سه قسمت تقدیم کاربران محترم خبرآنلاین خواهد شد.

چرا آقای عزت شاهی همیشه یک فرد خشک و سرد به نظر میاد؟
من آدم خشکی نیستم هر کسی که با من برخورد می کند این ارزیابی را دارد که من فرد سرد و خشکی هستم اما این واقعیت ندارد. اصولا خیلی دیر با کسی خودمانی می شوم هیچگاه جوک تعریف نکرده ام و بلد هم نیستم که جوک تعریف کنم. اتفاقا آقایی که قرار شد با من کار کند تا فیلم مستند ساخته شود بعد از چند جلسه به من گفت:" ابتدا نگران بوده که چطور با من به عنوان یک فرد خشک ارتباط برقرار کند ." اما بعد از چند جلسه دید وی نسبت به من عوض شد و رابطه خوبی برقرار کردیم. البته من از همان زمان وقتی متوجه می شدم با فردی از نظر فکری تشابه ندارم قاطی نمی شدم چون ضرورتی نداشت که وقت صرف همدیگر کنیم. من با بسیاری از دوستان با وجود اختلاف نظر رابطه خود را حفظ کردم.
بعد از گذشت سی و چهار سال آیا مواردی پیش آمده که شما یاد خاطرات زندان بیفتید؟
مگر می شود که انسان یاد آن دوران نیفتد.
دقیقا در چه لحظاتی یاد آن دوران می افتید؟
بارها شده که با دیدن یکی از دوستان آن دوران آن خاطرات زنده شده اند یا گاهی ناخود آگاه خاطرات آن دوران جلوی چشم انسان رژه می روند. به طور مثال من زمانی که موزه عبرت می روم آن خاطرات برای من زنده می شود و بسیار ناراحت می شوم.
این خاطرات موجب نارحتی شما هم می شود؟ گذشته از مواردی که اشاره کردید آیا مواردی وجود داشته که شما با دیدن آن به یاد خاطرات قدیمی خود بیفتید؟
خاطرات آن دوره خاطرات خوبی نبوده و در بیشتر موارد تلخ بوده است. الان من با گذشت سی و چهار سال هنوز کابوس آن دوران و شکنجه ها را می بینم. گاهی خواب می بینم که در دادگاه هستم و مانند آن دوران بازجو را سر کار گذاشته ام یا اینکه با رئیس دادگاه دعوا می کنم و حتی صندلی پرتاب می کنم. گاهی خواب می بینم که از بالای پشت بام به پایین می افتم یا اینکه در استخر افتادم یا اینکه خواب می بینم که دائم در حال فرار از این شهرستان به آن شهرستان هستم همچنانکه در گذشته نیز همینطور بوده است به هرحال من با این خاطرات زندگی می کنم.
تا به حال شده که یکی از ساواکی ها را در خیابان بعد از انقلاب ببینید.
بله خیلی زیاد.
آخرین مورد آن مربوط به چه زمانی بود؟
الان یادم نیست اما موارد زیادی پیش آمده که آنها را دیدم و از کنار آنها رد شدم. اتفاقا با برخی از آنها خوش و بش هم می کنیم چون برخی از آنها بازداشت نشدند.
یعنی الان زندگی عادی دارند؟
بله .
یعنی هیچ واکنشی نشان ندادید.
خیر.
تا به حال شده بازجوهای خودتان را ببینید؟
بله. در اوائل انقلاب هم بازجوهایم را دیدم و سعی کردم شرایط برای آنهاسخت نباشد.
منظورتان کدام بازجو است؟
یکی از بازجو های من دکتر کمالی بود. کمالی در این مدت متوجه شد که کسی سراغ وی نیامده است هرچند کمالی خود در شمال زندگی می کرد و خانواده اش در تهران بودند. کمالی تصور کرد که پرونده اش گم شده است در حالیکه کمالی به عنوان یک فرد اهل تسنن همیشه بازجویی افراد مذهبی را بر عهده داشت و بسیار خشن با زندانیان برخورد می کرد و خیلی از افراد زیر دست وی شکنجه و اعدام شدند. در زمان دولت موقت بسیاری از ساواکی ها تجمع کرده و خواستار دریافت حقوق عقب مانده اشان شدند. همان زمان دولت اطلاعیه داد که از دادستانی نامه بگیرید که تحت تعقیب نیستید ما حقوق عقب مانده تان را پرداخت می کنیم. آن زمان کمالی نیز آمده بود که حقوق خود را دریافت کند برای گرفتن نامه به زندان اوین می رود و در یکی از این روزها شهید کچویی که رئیس زندان اوین بود وی را در محوطه می بیند و به کمالی می گوید :"شما اینجا چه کار می کنید؟" گفته بود من آمده ام که نامه بگیرم. "شهید کچویی به وی می گوید :" من برایت نامه می گیرم و در نهایت وی را معرفی می کند و بازداشت می شود." در طول دوران زندان چندین بار خواسته بود رگ بزند که نجات یافت و در نهایت اعدام شد.
چرا در دادگاه اعضای ساواک شرکت نکردید؟
من نه تنها شرکت نکردم بلکه از هیچ یک شکایت هم نکردم. من تا جایی که امکان داشت با آنها روابط انسانی داشتم این نوع رفتار انسانی موجب اعتراض آنها شده بود که به من گفتند :"چرا با ما این جور برخورد می کنید." من همان زمان گفتم :" ما برای خدا مبارزه کردیم و شکنجه شدیم اگر قرار باشد که ما نیز همانند شما رفتار کنیم که دیگر بین ما و شما فرقی وجود ندارد." آن زمان تهرانی و آرش در زندان قصر بودند من مرتب به آنها سر می زدم. آرش و تهرانی روزها با هم بودند اما شب ها آنها را جدا می کردیم تا همدیگر را خفه نکنند زیرا احتمال این کار بسیار زیاد بود. با خانواده خود تلفنی صحبت می کردند. اولین دادگاهی که جنبه علنی داشت دادگاه این دو بود در جلسه دادگاه بچه های منافقین به این دو تف می انداختند و فحش می دادند و گزارش های بد می دادند. من در جلسات بعد به خاطر اینکه این دو مورد توهین قرار نگیرند به عنوان مسئول زندان قصر پشت ماشین را به در زندان قصر می چسباندیم و این دو را سوار می کردیم و به مسجد زندان قصر می بردیم تا مبادا مورد توهین قرار بگیرند. دادگاه که تمام می شد ابتدا این دو را خارج می کردیم و وقتی به بند انتقال داده می شدند ما اجازه خروج به بقیه را می دادیم. در آن زمان در دادگاه،آرش و تهرانی از این رفتار برادرانه تشکر کردند و گفتند :"عزت شاهی را شش ماه به تخت می بستیم اما کلمه ای حرف نزد و در حال حاضر این رفتار خوب را با ما دارد ما از وی می خواهیم که ما را حلال کند." من حتی زمانی که کمالی بازداشت شد به او گفتم: من را می شناسی؟ کمالی منکر شد و من گفتم:"من از تو شکایت نکردم می خواهم ببینم کاری از دست من بر می آید."من می دانستم که کمالی به شدت سیگاری است و به خاطر اعصابش قرص می خورد. بعد پول به بچه ها دادم تا برایش سیگار بخرند و ترتیب ملاقات با خانواده اش را دادم. هفته بعد که دوباره رفتم کمالی گفت: "عزت دستم به دامنت." گفتم :"حالا من را می شناسی اما دامن من کوتاه است و من نمی توانم در مورد پرونده ات کاری بکنم. "روز دادگاه گفت:" این عزت شاهی کجاست که بیاد به داد من برسد؟!." آقای گیلانی که قاضی بود گفته بود:" این عزت شاهی کجاست که واقعیت ها را بگوید و آبروی تو برود!"من همواره این اعتقاد داشتم که این کارها به خاطر خدا بوده است اما اگر بیان شود جنبه خودخواهی و منیت دارد و ارزش معنوی آن از بین می رود.


اگرالان به قبل از انقلاب بر می گشتید حاضر بودید این همه هزینه کنید؟
شما باید توجه کنید که شرایط تغییر کرده است اما من از کار خودم پشیمان نیستم. من حتی بعد از انقلاب چون نگران بودم که شرایط مبادا تغییر کند مقداری اسلحه در خانه نگهداری می کردم اما حدود ده سال پیش اسلحه هایی که در خانه و قفسه و ... جاسازی کرده بودم را تحویل دادم و رسید گرفتم.
سلاح را دوست دارید.
من به کار مسلحانه اعتقادی ندارم و به بحث های سیاسی بیشتر علاقه دارم.
چرا در دوران مبارزه ازدواج نکردید؟
به نظر من طبیعت ازدواج با مبارزه مسلحانه همخوانی ندارد. من در زندان شاهد بودم که چگونه هم بندهای من با همسرانشان در ملاقات ها دعوا می کردند و گاهی حاضر بودند که مدت ها ملاقاتی نداشته باشند. در برخی از موارد زنان آنها توسط بازجو مورد تهدید قرار می گرفتند و به عنوان حربه ای برای گرفتن اعتراف از زنان آنها استفاده می شد. من به قدری به این مساله مقید بودم که با کسی که ازدواج کرده بود همکاری مسلحانه نمی کردم شاید از آن فرد به عنوان سمپات استفاده می کردم اما این همکاری در همان حد باقی می ماند. 
در چه سنی ازدواج کردید؟
من در سن 34 سالگی ازدواج کردم که حاصل این ازدواج دو فرزند دختر و دو فرزند پسر است. دو دختر من ازدواج کردند اما هنوز پسرانم داماد نشدند. دخترانم در رشته های جامعه شناسی و پرستاری تحصیل کردند و پسران هر دو کامپیوتر می خوانند که پسر بزرگم فوق لیسانس خود را گرفته و پسر کوچکم سال سوم دانشگاه است. پسرم شرطش برای مهریه 14 سکه طلا است. البته من برای دخترانم نیز 14 سکه طلا مهریه گرفتم. 
خودتان چقدر مهریه دادید؟
پنجاه هزار تومان که همان دو سال اول به همسرم دادم تا دِینی نداشته باشم. این مهریه هم در حال حاضر به مهمترین معضل تبدیل شده است به همین دلیل پسرم شرط کرده که بیشتراز 14 سکه طلا مهریه نمی دهد. البته مواردی پیش آمده که با این میزان مهریه موافق هستند اما با خانواده ما همخوانی نداشتند.
مصاحبه با شما در حال حاضر در زمانی انجام می شود که سی و چهار سال از انقلاب گذشته است. در این مدت زمان شما چه اقداماتی برای انتقال واقعیت به نسل جوان انجام دادید چون ما در حال حاضر شاهدیم که برخی از بقایای رژیم گذشته در صدد توجیه افکارعمومی هستند همچنانکه فرح پهلوی در اظهاراتی تعجب برانگیز مهمترین دلیل سقوط شاه را این مساله دانست که شاه نمی خواست از دماغ کسی خونی ریخته شود و به همین دلیل مقاومت نکرد.
به نظر من خود سیستم باید تدابیری برای انتقال واقعیت انجام دهد. البته بهتر است که برای این هدف از افراد دیگر بهره گرفته شود و به صورت مستقیم نامی از حکومت برده نشود. اگر این کار زیر کانه انجام شود بهتر می توان به اهداف دست یافت. انتقال واقعیت آن دوران بسیار سخت است زیرا نسل جوان سختی های آن دوران را درک نکرده است. جوانان در واکنش به سخنان ما یا به صراحت می گویند که این حرف ها دروغ است یا اینکه پشت سر ما می گویند مگر امکان دارد که چنین اتفاقاتی افتاده باشد! دولت باید امکانات فرهنگی خود را در این راستا به کار بگیرد. البته افرادی که می خواهند خاطرات آن دوران را بیان کنند باید اصل بیان صادقانه و دوری از حرف های دهن پرکن را مورد توجه قرار دهند. به هرحال رژیم پهلوی آنقدر جنایات انجام داده است که نیازی ندارد که به این جنایات شاخ و برگ داد بابراین من تعجب می کنم که این افراد چطور می خواهند خود را تبرئه کنند . البته سوء استفاده آنها از وضعیت موجود در حالی صورت می گیرد که واقعیات گذشته به درستی مطرح نمی شود. تبدیل این واقعیات به فیلم و سریال و پخش آن از ماهواره می تواند ابهامات را برطرف کند اما اگر شرایط به همین صورت ادامه یابد طولی نخواهد کشید که ما به حرف های خودمان شک می کنیم. شما باید به این نکته توجه کنید که چند سال دیگر عمر مفید نسل انقلاب کرده به پایان خواهد رسید و اگر این نسل واقعیات آن دوران را به نسل جدید انتقال ندهند دیگر چیزی از گذشته باقی نمی ماند.
همین عامل انگیزه ای شد که کتاب خاطرات خود را چاپ کنید.
من ابتدا تمایلی نداشتم که کتابی از خاطرات خود چاپ کنم. علت این بود که بسیاری از نظرات من آرمانی بود و هدف خود را جلب رضایت خدا می دانستم به همین دلیل در سال 58 من خاطرات خود را بازگو کردم و این اسناد تاریخی ضبط شد همان زمان من این کار را به این دلیل انجام دادم که اگر ترور شدم لااقل این واقعیت های تاریخی جایی بازگو شده باشد. در آن دوران هنوزاین نگرانی وجود داشت که مبادا انقلاب دچار مشکل شود کما اینکه شایعات زیادی در این مورد وجود داشت. در آن زمان به برخی از ساواکی ها گفته بودند که بهتر است چند وقت به خارج بروید تا وقتی که وضعیت تثبیت شد دوباره به کشور برگردید زیرا اعتراض های مردمی کف روی آب است و زود از بین می رود. به همین دلیل برخی از ساواکی ها رفتند که به زودی برگردند و باور نمی کردند که دیگر نتوانند به کشور بازگردند. این شایعات با توجه به وضعیت جسمانی حضرت امام هر روز بیشتر می شد به همین دلیل مرتب برای فوت امام زمان تعیین می کردند. اما زمانیکه این افراد متوجه شدند که انقلاب به ثبات رسیده است در همان خارج خودکشی کردند همچنانکه منوچهری ترجیح داد تا به حیات خود پایان دهد. اما مابقی زندگی جدیدی را آغاز کردند و وارد فعالیت اقتصادی شدند. اغلب ساواکی هایی که در ایران باقی ماندند کسانی بودند که از نظرمالی ضعیف بودند.
آیا توانستید به راحتی بعد از انقلاب به اسناد ساواک دسترسی پیدا کنید.
انجمن حجتیه با گرایشات غربی و آمریکایی و مخالفت با مبارزه توانستند در جاهای حساس کشور نفوذ کنند. حجتیه ای ها کسانی بودند که رسالت خود را مبارزه با بهاییت تعریف کرده بودند و با این پوشش توانسته بودند موافقت برخی از علما را بگیرند هرچند بعد از مدتی که ماهیت این افراد مشخص شد علما ترجیح دادند تا از این گروه اعلام برائت کنند. این افراد در مرکز اسناد نفوذ کردند تا کسی به پرونده آنها دسترسی پیدا نکندو بتوانند آن را معدوم کند. افراد حجتیه ادعا می کردند که مهمترین هدفشان مبارزه با بهاییت است در حالیکه در همان زمان برای بسیاری ثابت شده بود که این ادعا پوچ است زیرا سران کشور خود بهایی بودند. آن زمان سران کشور از جمله هویدا و فرخ رو پارسا و ایادی پزشک مخصوص شاه بهایی بودند اما حجتیه ای ها با این گروه کاری نداشتند و با شاخه های کوچک برخورد می کردند. ما همان زمان از این افراد خواستیم که لیست اداره سومی ها که مربوط به امنیت داخلی بود را به ما بدهند اما با وجود اصرار ما هیچکدام از پرونده را ندادند.
چرا شما با انجمن حجتیه زاویه دارید؟
انجمن حجتیه بعد از این همه مدت به دنبال عمرکشون است این انجمن با کارهای چاپی خود همواره درصدد اختلاف افکنی بین تشیع و تسنن است. الان نفاق بیشتری دارند برای همین بچه دو تا مدیر کل را جذب می کنند تا بتوانند از امکانات دولت استفاده کنند برای همین در زمستانی که همه با کمبود گازوییل روبرو بودند اینها گازوییل داشتند. انجمن حجتیه نفاق زیادی دارند اگر خاطرتان باشد امام سال آخر[قبل از انقلاب] اعلام کرد که ما نیمه شعبان جشن نمی گیریم اینها آن سال جشن مفصل تری نسبت به سال های دیگر برگزار کردند. اینها همان زمان با زرنگی توانستند علما را مجاب کنند که یک سوم سهم امام را دریافت کنند تا با بهاییت مبارزه کنند. در سال 48 ما از طریق آیت الله سعیدی یک استفتا از امام گرفتیم که این انجمن به مبارزه اعتقادی ندارد آیا اجازه می دهید که به این افراد کمک شود؟ همان زمان امام گفتند:" کمک کردن جایز نیست زیرا اینها ضررشان بیشتر از نفعشان است." وقتی ما این اطلاعیه را تکثیر کردیم آنها شمشیر را برای ما از رو بستند البته چهره هایی مانند آیت الله خزعلی و حسینی و برخی دیگر، از آنها طرفداری می کردند اما وقتی از ماهیت آنها مطلع شدند کنار کشیدند. ما سال 47 دو تا از بچه های علوی را جذب کرده بودیم. این بچه ها می گفتند ما حرف شما را قبول داریم اما باید مسئول ما رامجاب کنید. من برای اینکه این تصور ایجاد نشود که ما می ترسیم بنابراین من گفتم :" من با مسئولتان صحبت می کنم. "آنها آقای توانا را منزل آقای اکبر مهدوی آوردند و در نهایت من و آقای جواد منصوری و شهید کچویی در آن جلسه حضور پیدا کردیم که در نهایت کار ما به دعوا کشید و می گفتند :"خدا ریشه شما را بکند."
پس چطور توانستید افراد ساواک را دستگیر کنید.
بیشترین اتکا ما به گزارش های مردمی بود که گاهی برخی درست در می آمد و برخی نادرست بود که بلافاصله فرد را آزاد می کردیم . عدم همکاری مرکز اسناد تا حدی بود که حتی حاضر نبودند پرونده این افراد را بعد از اعتراف در اختیار ما قرار بدهند. تنها همکاری که مرکز اسناد می کرد این بود که اعلام می کرد در فلان تاریخ استخدام شده و چقدر وام دریافت کرده و چقدر معوقه دارد
به طور مشخص دست چه کسانی بود.
حالا دقیقا یادم نیست این افراد حتی توانستند در مقامات بالاتر نیز نفوذ کنند. وجود این مشکلات سبب شد که بسیاری از ساواکی ها تا یکی دو سال بعد از انقلاب به راحتی بتوانند زندگی کنند.
در طول زندانتان چند بار ملاقات داشتید؟
من از هفت سالی که بازداشت بودم تنها دو بار ملاقات داشتم. اولین بار با پدر و برادرم ملاقات کردم و دفعه دوم با خواهرم ملاقات داشتم هرچند برادرم بعد از ملاقات با من بازداشت شد و با وجود اینکه فرد سیاسی نبود برای وی نیز هفت سال حکم بریدند که چهار سال آن را تحمل کرد. در این مدت پدرم فوت کرده بود و برادر دیگرم که مسیر زندگیش با من متفاوت بود، اصلا سراغی از من نگرفت.
برادرتان را در زندان دیدید؟
نه فقط آن روزی که برادرم زیر شکنجه بود وی را دیدم و دیگر نتوانستم در این مدت برادرم را ببینم.
چرا فامیلتان را عوض کردید .
من هیچ وقت از فامیل خودم بدم نمی آمد چون برای من سابقه ای بود و با این نام شناخته می شدم. اما نمی خواستم که این سابقه سبب شود که از آن نان بخورم برای همین فامیلم را عوض کرده و آن را به مطهری تغییر دادم چون مردم خیلی احترام می گذاشتند که من به همین دلیل در سال 59 فامیل خودم را به مطهری خوانساری تغییر دادم. من نمی خواستم سر شناس و معروف شوم و کتاب هم به دلایل خاصی منتشر کردم.
چه دلایلی؟
از دهه 70 خاطره نویسی دوران بازداشت ها داغ شد. خیلی از این افراد را ما می شناختیم و می دانستیم که خاطراتی که مطرح کرده اند صحت نداشت. این افراد خیلی غلو کرده بودند و از خود قهرمان ساخته بودند. من در گفتگوهایی که با این افراد داشتم نسبت به انتشار این خاطرات هشدار دادم حتی در مواردی این کتاب ها را از بازار جمع کرده و دوباره کتابی منتشرکردند. من در سخنرانی خیلی از دوستان در دهه فجر مشاهده کردم که افراد سخنان اشتباهی را بیان می کنند در نهایت من به این نتیجه رسیدم که اگر قرار باشد که نسل سوم و چهارم این خاطرات را بخوانند به جایی نمی رسند. متاسفانه در چنین شرایطی، چندین کتاب از یک فرد توسط مراکز گوناگون منتشر می شد که خود این مساله یک معضل مهم به شمار می رفت. من توصیه کردم که تمام این کتاب ها توسط یک مرکز منتشر شود و در عین حال به افراد گفته شود که کتاب شما با سابقه مبارزاتی شما تطبیق داده می شود تا کمتر از خود قهرمان بسازند.
به توصیه شما توجه کردند.
آنها در پاسخ به من گفتند که ما مسئول چاپ هستیم و این مردم هستند که باید تشخیص بدهند که این خاطره واقعیت دارد یا خیر. این توجیه از اساس نادرست است چون هزینه چاپ این کتاب ها از بیت المال داده می شود و باید صحت و درستی آن مورد بررسی قرارگیرد. خاطرات من نیز بسیار پراکنده بود خیلی ها برای انتشار آن ابراز تمایل کردند اما واقعیت این بود که تنها آقا کاظمی توانست خاطرات را منسجم کند. البته ایشان این شرط را گذاشتند که من کاملا همکاری کنم و جمع آوری این کتاب نزدیک به سه سال طول کشید. تلاش آقای کاظمی موجب شد که کتاب مستند شود زیرا ایشان علاوه بر خاطرات من پاورقی هایی را به کتاب اضافه کرد. بسیاری اسامی و جریان های سیاسی را مورد تجزیه و تحلیل قرار داده و سرنوشت آنها را نوشت.
قرار بود سریالی هم از روی کتاب شما نوشته شود به سرانجام رسید؟
من خودم مانع شدم. من به تمام کسانی که می خواستند از روی مجموعه فیلم بسازند،شروطی را اعلام کردم. یکی از شروط من این بود که واقعیت را بیان کنند همچنانکه من در طول دوران مبارزه به هیچ وجه با خانمی همکاری نکردم. شرط دیگر این بود که فیلم باید دارای پیام باشد متاسفانه بسیاری از فیلم های انقلابی مسخره است. نه ساواک اینقدر ابله بود که دوستان مطرح می کنند و نه متهم اینقدر زرنگ بود. به هرحال استارت کار زده شد و آقای سجاده چی تهیه کننده و راما قویدل کارگردان شد. همان زمان من گفتم که شما فیلمنامه خودتان را به من بدهید تا من آن را بخوانم و نظر خود را به شما اطلاع بدهم.
نظرتان در مورد فیلمنامه چه بود؟
فیلمنامه ای که نوشته شده بود اصلا با خاطرات من شباهتی نداشت .در فیلمنامه آمده بود که من در پارک با دختر خانمی درحال خواندن کتاب بودم و عاشق شدم در نهایت خانه تیمی لو رفت و هنگام فراردخترمورد نظر تیرمی خورد که موجب ناراحتی من می شود. از سویی نقش ژان والژان را برای من در نظر گرفته بودند که هر روز در زندان با افراد درگیر می شدم که نوعی اغراق بود. مطالب خلاف واقعیت دیگری هم وجود داشت ازجمله اینکه من موجب شده بودم که رابطه دختردکترکمالی با پدرش به هم بخورد و دختروی انقلابی شود. تاکید من این بود که مبادا از مساله جنسیت استفاده شود و زمانی که با این فیلمنامه مواجه شدم و اعتراض کردم آنها به خاطره ای از کتاب من استناد کردند که ساواک درروز اول بازداشت من برای اینکه من را اذیت کند، خانمی را وارد اتاق من کردند که در نهایت با توجه به نوع برخورد این خانم ناچار شد اتاق را ترک کند.من در برابر این تغییرات در فیلمنامه مقاومت کردم که یکی از مسئولان صدا و سیما به من گفت:"اصلا به کسی چه ربطی دارد ما می خواهیم یک فیلم بسازیم." من خطاب به این فرد گفتم :"شما می خواهید زندگینامه یک انسان زنده را به تصویربکشید تازه اگر من زنده هم نبودم خانواده ام می توانستند از تحریف خاطرات من جلوگیری کنند." مسئولان گفتند :" ما در نهایت می توانیم فیلمی را بسازیم که 50 درصد شبیه کتاب شما باشد زمانی که آنها این حرف را زدند." من گفتم :" بیهوده پولتان را هدر ندهید چون اگر به این صورت فیلم بسازید من مصاحبه می کنم و این مساله را تکذیب می کنم. "وقتی من این صحبت را مطرح کردم اعلام شد که تهیه سریال عقب افتاده است. حالا شبکه مستند برنامه ای تهیه کرده است که در حال پخش است و دربیست قسمت به خاطرات من پرداخته است.
چرا شما کتاب عزت شاهی به روایت ساواک را در نمی آورید؟ چون در کتاب آقای کاظمی عزت شاهی به روایت اسناد ساواک وجود ندارد.
به من اسنادی ندادند. من حتی با آقای یونسی صحبت کردم. آقایان در نهایت گفتند:" ما مدارک افرادی که در قید حیات هستند را نمی دهیم. "مرکز پژوهش های وزارت اطلاعات گفتند:" این اطلاعات بعد از مرگ افراد منتشر می شود ."
کتاب شما بعد از انتشار با چه واکنش هایی مواجه شد.
واکنش ها خوبی نسبت به کتاب صورت گرفت البته من قبل نیز با دوستان رابطه بسیار خوبی داشتم در یک مقطع زمانی من نسبت به عملکرد سازمان مجاهدین هشدار دادم اما دوستانی همچون آقای هاشمی بر این باور بودند که این سخنان من بوی تفرقه می دهد. آقای خامنه ای هم از سال 42 می شناختم با این وجود بعد از انتشارکتاب ایشان از من دعوت کرد که من تقاضا کردم آقای کاظمی هم حضور داشته باشند زیرا زمان قدردانی از من گذشته است.  در نهایت من به اتفاق آقای کاظمی به بیت رفتیم و پس از اقامه نماز به مدت دو تا سه ساعت با هم گپ زدیم. ایشان گفتند که مقدمه کتاب خیلی خوب بود و من گفتم:" نویسنده اش اینجاست که همان زمان ایشان دستور دادند که آقای کاظمی وارد اتاق شوند." آقای خامنه ای گفتند:" من زیاد وقت ندارم که کتاب بخوانم اما کتاب شما را کامل خواندم و بعضی جاها را چندین بار خواندم ." من سوال کردم :" حالا نظر شما در مورد کتاب چیست؟" ایشان گفتند:"چرا خیلی از مسائل را نگفتید؟!." من همان زمان پاسخ دادم :" این کار را برای بعد از مرگم گذاشتم." آقای خامنه ای در نهایت گفتند:" این کتاب به درد نسل جوان می خورد و مانند شهر سوخته ای است که باستان شناسان از زیر آوار کشف کردند تا مردم بدانند که اینجا هم شهری وجود داشته است." ایشان گفتند:" شما تا می توانید برای مردم صحبت کنید تا جوانان با حقایق آشنا شوند." این جلسه با صمیمت به طول انجامید در این میان مسئولان می گفتند که فلان فرد آمده تا شما را ببیند و آقای خامنه ای گفتند : ایشان[میهمان] هر روز اینجاست. در نهایت من متوجه خستگی ایشان شدم و از ایشان خواستم که در یک فرصت دیگر خدمت برسیم زیرا این حرف ها تمامی ندارد. البته من همواره تلاش کردم تا در قالب سخنرانی به بیان حقایق آن دوران بپردازم.
از خاطراتتان کمی فاصله بگیریم و به سالهای بعد از انقلاب برویم. مهمترین دلیل اختلاف شما با آقای فلاحیان چه بود که شما از کمیته بیرون آمدید؟
آقای فلاحیان از طرفداران سید حسین موسوی تبریزی دادستان انقلاب بود که معاون وی محسوب می شد و می خواست تا جای آقای لاجوردی به عنوان دادستان انقلاب تهران را بگیرد. آقای لاجوردی خود را تثبیت شده حضرت امام و شهید بهشتی می دانست و اعلام کرد که تا زمانی که آنها بخواهند من در پستم باقی می مانم. در این میان برخی شیطنت کردند و از قول حضرت امام به آقای لاجوردی گفتند که الان مملکت سر و سامان پیدا کرده است و بهتر است که از آقای لاجوردی در موقعیت دیگری استفاده شود. آقای لاجوردی بسیار تحت فشار قرار گرفت تا استعفا بدهد. آقای لاجوردی در برابر این فشارها بارها بر این نکته پافشاری کرد که باید امام این مساله را به صورت مکتوب به وی اعلام کند. آقای لاجوردی حقوقی نمی گرفت و از دادستانی تنها یک مهر داشت که در نهایت در برابر تمام این برنامه ریزی ها مهر را تحویل داد و خداحافظی کرد. دو روز بعد، آقای عسگراولادی و آقای امانی با امام دیدار داشتند از این مساله انتقاد می کنند که با برکناری لاجوردی دیگر سنگ روی سنگ بند نمی شود.
عکس العمل امام چه بود؟
امام همان زمان گفته بود:" کی گفته که آقای لاجوردی باید عوض شود ایشان که سر جای خود هست." در نهایت ماجرا را تعریف می کنند که امام گفته است :"من چنین حرفی را نزدم و هر کسی گفته بی جا کرده است ." وقتی آقای لاجوردی در جریان قرار می گیرد به دادستانی می رود و مهر خود را می خواهد که همان زمان به وی می گویند:" شما استعفا دادید." لاجوردی همان زمان گفت:"من که استعفایم را به صورت کتبی ننوشتم شما گفتید امام خواستار برکناری من شده که معلوم شد این صحت ندارد حال اگر شما دستخط امام را برای من بیاورید من استعفا می دهم. آقای فلاحیان تصور می کرد که من جز باند لاجوردی هستم. البته قبلا من به دلایل اختلاف نظری که به وجود آمده بود از کمیته بیرون آمده بودم اما وقتی به اصرار برگشتم متوجه شدم که آقای فلاحیان از دیدن من چندان خوشحال نشد. البته من با آقای لاجوردی اختلاف نظر داشتم و با وجود بیکاری حاضر نشدم به دادستانی بروم. من می گفتم که بهتر است ما از دور با هم رفیق باشیم.  وقتی بنا بر اصرار آقای ناطق نوری (وزیر کشور) به کمیته برگشتم آقای فلاحیان یکی از بچه های سپاه را به عنوان مسئول من معرفی کرد. این آقا از مسائل گروهکی اطلاع نداشتند اما این شایعه خیلی پخش شده بود که من جز باند لاجوردی هستم. من به خاطر اینکه به این شایعه دامن نزنم، تصمیم گرفتم که آنجا بمانم و به نیروهای خودم توصیه کردم که از دستورات تبعیت کنند. فردی که مسئول من شده بود به من گفت :"من به خاطر شما این مسئولیت را قبول می کنم." اما متاسفانه ایشان تبدیل به ماشین امضا شد.  من در آن دفتر تلفنچی این آقا شدم و حتی دفتر را تمیز هم می کردم چون معتقد بودم که نباید انجام این کارها مسئول و غیر مسئول داشته باشد. بعد از مدتی متوجه شدم که وقتی تلفن زنگ می زند تلفن را بر نمی دارد تا من تلفن را بردارم و بعد وی تلفن را جواب بدهد. آن زمان این شخص خدمت بسیاری از مسئولان می رسید و گزارش عملکرد می داد در بسیاری از موارد اخبار سوخته را گزارش می کردند که مورد اعتراض من قرار گرفت که چرا اخبار قدیمی می دهید در نهایت یک بار قرار شد که به دیدن آقای موسوی اردبیلی بروند و گزارش کار بدهند و از من خواست که بیایم. من گفتم :”هر کس بنا بر مسئولیت خود در این جلسه حضور پیدا می کند من که مسئولیتی ندارم .” بعد به من گفت:" تو هم مسئولیت داری رئیس دفتر من هستی!" من همان زمان گفتم : مورچه چیه که کله پاچه اش چی باشه! این امر به تو مشتبه شده است. تو فکر می کنی که حکم آقای فلاحیان برای من ارزشی دارد. همان وقت حکم فلاحیان را پاره کردم و گفتم این را به آقای فلاحیان بده!

/27214

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 275360

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 13 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 5
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • احسان پرنیان US ۰۰:۵۳ - ۱۳۹۱/۱۱/۲۲
    60 18
    با وجود طولانی بودن با دقت کامل گفتگو را خواندم، برای بسیار جالب بود و مدام ضرب المثلی که میگه درخت هر چه بارش بیشتر باشه افتاده تر هست در حین خواندن این گفتگو برایم تداعی میشد. بنده کتاب خاطرات این عزیز را نخوانده ام و حال راغب شده ام که ان را تهیه و مطالعه نمایم. از شما نیز به خاطر ضحماتتان تشکر می کنم
  • امين IR ۱۲:۰۶ - ۱۳۹۱/۱۱/۲۴
    50 11
    عزت خان منو ياد پدرم ميندازه كه بجاي حرّافي عمل ميكرد خاطراتشم شبيه خاطرات عزت خان بود كتاب خاطرات عزت شاهي زيباترين كتابيه كه من خوندم به همه توصيه ميكنم درنگ نكنن و زود بخوننش سوره مهر چاپ كرده يك سي دي هم داره كه تصويريه قبل از خوندن كتاب ديده بشه بهتره
  • ابوالفضل وحیدی آرانی IR ۱۵:۴۳ - ۱۳۹۱/۱۲/۰۶
    12 1
    سلام علیکم.با ابراز تشکر از دلاور مرد روزهای سخت انقلاب ،استدعا دارم اگر امکان دارد آدرس و یا شماره تماسی از برادر عزت اله شاهی (مطهری)جهت دعوت به شهرمان در سایتان بدهید.
  • نوشافرین یزدانپناه A1 ۰۸:۵۴ - ۱۳۹۴/۰۸/۱۵
    6 1
    با درود و سلام به مجاهد نستوه اسلام برادر گرامی اقای مطهری اجر شما نزد خدا محفوظ است و با مجاهدین صدر اسلام محشور خواهید شد وبشر الصابرین
  • آوا A1 ۱۹:۳۶ - ۱۳۹۶/۰۷/۲۹
    2 0
    من امروز کتاب خاطرات عزت شاهی رو به پایان رسوندم عالی بود توصیه میکنم بخونین سرگذشت یک مرد واقعی شجاع و مبارز و بی توقع