برند
1
یک آقا و خانم ناشناسی جلو میآیند و با لبخندی ملیح تصمیم میگیرند ظرف دو دقیقه پسرخاله شوند. بعدش صحبت از جشنواره میشود و فیلمها. از شلوغی جشنواره مینالند و میگویند از دیدن من در شب نمایشِ «دربند» که ویلان و سرگردان دنبال یک جای خالی بودم، شدیداً متاثر شدهاند. ازشان تشکر میکنم و سعی میکنم خیلی خوشبینانه و اندکی سادهلوحانه، ازدحام جمعیتِ سالن را به مواردِ بیربطی مثل رونق جشنواره و استقبال از فیلمها و این مزخرفات ربط بدهم. یکی دو دوست دیگرم چند متر آنطرفترند و یکیشان با حرکت دست، اشارهای ظریف اما نهچندان مودبانه میکند که کاملاً گویاست. باید بهشان بپیوندم. این پا و آن پا میکنم و از روی استیصال، همهی حرفهای این زوج گرامی را تایید میکنم به این امید که مکالمه تمام شود. وقتی میبینم هیچکدام از این روشها جوابگو نیست، بهناچار بعد از طلب پوزش، بهشان میگویم که کاری هست که باید بروم. آقاهه با درک این وضعیت، نزدیکتر میآید، کارتی را از جیبش درآورده و به من میدهد و پیش از اینکه کارتش را ببینم، ازم میخواهد که اگر فرصت کردم برای خرید لباسهای مارکدار به فروشگاهش در منطقهای از شمال تهران سر بزنم و بهم وعده میدهد که برای هنرمندان تخفیف ویژه قائل است چون خودش و خانمش هر دو به هنر علاقهمندند و دو بازیگر سریالهای تلویزیونی هم از مشتریان اجناسِ برندشان هستند.
2
اوضاع بامزهای است. یک روز میگویند فیلم روحالله حجازی را در برج میلاد نمایش میدهند و فردا تکذیبش میکنند. برای اولین بار به جلسهی رسانهای فیلم «تاجمحل» میروم و از نحوهی اجرای شهیدیفر و پرسشهایش تعجب میکنم. همه چیزِ این جلسهها ظاهراً قرارست اطلاعرسانی دربارهی هزینهی تولید فیلمها باشد و اینکه چهطوری این طرح یا قصه به ذهن سازندگان خطور کرده.
3
میتوانم همکاری را تصور کنم که مثلاً از «حوض نقاشی» خوشاش آمده باشد و میشود به خیلیها حق داد که مثلاً از دیدن «دربند» لذت نبرده باشند. به هر حال هر کس برای خودش سلیقهای دارد و لابد بینشی، اما نه الان و نه هیچ وقتِ دیگر نمیتوانم آدمهایی را جدی بگیرم که از «رسوایی» یا «چه خوبه که برگشتی» دفاع میکنند. دوره و زمانهای شده که یا خیلیها تصمیمشان را قبل از دیدن فیلمها، دربارهی آنها گرفتهاند و یا با مخالفخوانیهای لجبازانه، قصد خودنمایی دارند. به هر حال همیشه بدنامی از گمنامی بهتر بوده. مضحک و ناامیدکننده است این وضع.
4
یک روز سرِ ناهار، سر و صدایی در رستوران بلند میشوند. یک نفر از مراجعان، سرِ موضوعی بیارزش، مثل حجم برنج داخل بشقاب یا کمبود گوشت در خورش کرفس، صدایش را انداخته سرش و دارد خانمی که مسئولیت رستوران به عهدهی اوست را سرزنش میکند. چون از محل نزاع دورم، در جریان قرار نمیگیرم. روز بعدش، یکی از کارکنان رستوران بهم میگوید که آن آقای خوشاشتها، به دلیلی احمقانهتر از حدس و گمانهای من، به آن خانم فحاشی کرده. این تنها یکی از شاهکارهای آدمهایی است که به اسم «اهالی رسانه» در برج میلاد جمع میشوند و از یک ساعت قبل از نمایش فیلمها، به شیوهی تماشاچیهای استادیوم، ردیفهای وسطِ سالن نمایش را اشغال میکنند و برای رفقایشان هم جا رزرو میکنند و دستافشان و سوتزنان آنها را با این جاهای رزرو شده سورپرایز میکنند.
5
دیدنِ دبیر جشنوارهی امسال در صف ناهار، نشان داد که ایشان چهقدر مردمی، افتاده، خاکی، رسانهای و بامعرفت است. همچنانکه دیدنِ رییس سازمان سینمایی در جلسهی پرسش و پاسخ فیلم «رسوایی» ثابت کرد که این بزرگوار بسیار به سینما اهمیت میدهد.
6
یادم رفت بگویم صاحب فروشگاهِ عرضهکنندهی اجناسِ برند، شمارهی تلفنم را ازم خواست تا در سانسهای شلوغ، بهم زنگ بزند و از اینکه برایم جا رزرو کرده خوشحالم کند. پیشاپیش از او تشکر میکنم و افسوس میخورم چرا زودتر خودش را بهم معرفی نکرده بود.
5757
سعید قطبیزاده
کد خبر 275885
نظر شما