هیچکجا، هیچکس: حتا اگر معتقد باشم انتخاب این روایتِ درهمریخته و غیرخطی، نتیجهی مطلوبی نداشته، نمیتوانم کارگردانش را «به این دلیل» زیر سؤال ببرم. انتخاب او، انتخابی دشوار بوده و تلاشش برای ارائهی کاری جدید، محترم است. لطفاً نگویید این کار تقلید از فیلمهای ایناریتو بوده. در این صورت باید گفت ایناریتو هم مقلد آلتمن بوده. پس مهم، نتیجهی کلی فیلم است. این نوع نگاه سلبی، فیلمسازان را از تجربهگرایی میترساند و ممکن است سوءتفاهمهایی را موجب شود که در آن، برخی ارزشهای فیلم هم نادیده انگاشته شود. به نظر من «هیچکجا، هیچکس» فیلم متوسطی است که دلیل خوب نبودنش، مطلقاً فرم رواییاش نیست. در نیمهی اولِ فیلم، تقریباً همه چیز خوب پیش میرود. این جور قصهگویی، در ذات خودش سرگرمکننده است. برای هر تماشاگری جذاب است که این قطعات پازل را در ذهن خودش به هم وصل کند و برای فهم رویدادها، فکرش را به کار بیندازد. اشکال کار از جایی رقم میخورد که فیلمنامهنویسان تصمیم به آموزش اخلاق انسانی میگیرند. در این موقعیت چند اتفاق خیلی بد میافتد. با ورودِ زوج کنارِ جاده به قصه، هم تدوینگر برای دقایقی فراموش میکند که ساختار رواییِ فیلم غیرخطی است (در این دقایق هیچ رفتوبرگشتی در کار نیست)، هم فیلمنامهنویسان فراموش میکنند که مهران (فروتن) دقایقی پیش سرِ پول، رفیق قدیمیاش داود (صابر ابر) را کشته و رهایش کرده. خب چنین آدمی با چنین روحیهای، چهطور حاضر میشود ماموریتش را به تاخیر و مخاطره بیندازد، آن هم به توصیهی زنی (بهاره کیانافشار) که ساعتهاست چشم دیدنش را ندارد؟ اشکال نابخشودنی دیگر، چرخش به سمت نوعی از تصادف است که نمونههایش را نه در آثار آلتمن و ایناریتو، که در ملودرامهای هندی باید جُست؛ تصور کنید که خانم باردارِ در راه مانده، توی ماشینِ دو سارقِ فیلم، در حین فرار بزاید! اما باید از بازیِ خوب محمدرضا فروتن گفت که چهقدر خوب عصبیت شخصیت مهران را بهتدریج با خشونتی بیپایان برای رسیدن به پول بیشتر، پیوند میزند و در نگاه و لحن حرف زدنش، از همان آغازِ فیلم، میلِ به جنایت دیده میشود.
گناهکاران: سعی میکنم احساسی دوگانه را دربارهی این فیلم تشریح کنم تا کلیدی باشد برای آغاز بحث. دیدنِ فرامرز قریبیان در این سن و سال، در نقش ماموری کارکشته و حرفهای که هوش سرشاری دارد و تلفیقی است از رندیِ سام اسپید و طنازی و زبانآوریِ فیلیپ مارلو و جذابیت جیمز باند و خشونت جک باوئر، کمی خندهدار است. تلاشِ فیلمساز برای رسیدن به یک قصهی پلیسی از نوع آمریکاییاش، مثل تلاش معصومانهی کودکی است که بعد از دیدن فیلمِ تارزان، قصد پریدن از شاخههای درختان را میکند. این ماموریت مضحک، هم برای قریبیانِ بازیگر، در این سن و سال است و هم برای شخصیت اصلی فیلم، که برای قهرماننماییاش، احتیاج به یک وکیل کتکخور و بیمایه (امید روحانی) داشته که راهبهراه تحقیرش کند و همچنین به همکاری (رامبد جوان) نیاز بوده که بلندپروازیهای استادش را به چشم تحسین ببیند. اما احساس دوگانه از جایی ناشی میشود که بعد از تحمل این وقایعِ خندهدار، تصمیم میگیریم که بپذیریم آقای قریبیان میتواند مثل دنیل کریگ، در صحنههای تعقیب و گریز، از بدمنهای جوانِ فیلم کم نیاورد و به قولِ خودِ فیلم: «شهین و مهینشان را یکی کند.» از اینجا به بعد، و با چشمپوشی از این تضادها و غلبه بر خندهی ناگزیر، فیلم تبدیل میشود به یک اثر تجاریِ خوشساخت و نسبتاً خوشریتم که تماشاگران عام سینما را سرگرم میکند. فکر میکنم دیدنِ «گناهکاران» بیش از همه حسین فرحبخش را سرِ ذوق بیاورد؛ چون با ذائقهاش خیلی سازگار است و از همین حالا میتوانم تصور کنم که برای قریبیان کمین کرده که فیلمِ بعدیِ «پویا فیلم» را بسازد.
او خوب سنگ میزند: کارگردان جوان این فیلم اگر دست از پیامرسانی برمیداشت و راهِ خودش را میرفت، میتوانست به نتیجهای معقولتر برسد. این فیلم ضد خودش است؛ انگار که دافعه دارد و به ندیدن دعوت میکند. اشکالِ کارِ کارگردانِ جوان این است که از انتخاب اسم فیلمش حتا میخواهد توجهِ تماشاگر را از قصه پرت و به مفهوم پشت آن جلب کند. من هیچ مشکلی با روستایی بودنِ فیلم ندارم و گاهی نبودنِ بازیگرانِ آشنا هم میتواند تنوعی باشد اما اشکال این فیلم نداشتن قصهای اثرگذار است که تماشاگر را با نوجوان همراه کند. با این حال، هادی محقق نشان میدهد که در اجرای بعضی از صحنههای دشوار، تواناست و میتواند بازیگران غیرحرفهای را برای رسیدن به یک تعادل هدایت کند. تعادلی که در جاهایی برخاسته از آن خشونت و بدویت ناشی از فقر است و درجاهایی معصومیت این شخصیتها را در دل همان خشونت به نمایش میگذارد.
5757
نظر شما