حسین عیدیزاده: میشائل هانکه بدون شک یکی از مهمترین کارگردانهای سینمای امروز اروپا و دنیاست، کارگردانی است که هر فیلمش یک حادثه، بهویژه در جمع دوستداران جدی سینما حساب میشود.
جشنوارههای مختلف سینمایی برای نمایش جدیدترین آثار این سینماگر اتریشی سرودست میشکنند، هرچند خودش چند سالی است جشنوراه فیلم کن را به دیگر جشنوارهها ترجیح میدهد. هانکه پارسال برای «عشق» اسکار بهترین فیلم خارجی زبان را برد و مجموعه جوایزش را (که در آن دو نخل طلای کن دیده میشود) کامل کرد، اما هانکه محبوب این روزها، تا پیش از ساختن «پنهان» اینقدر محبوب نبود. چطور شد او به اینجا رسید؟
جشنوارههای مختلف سینمایی برای نمایش جدیدترین آثار این سینماگر اتریشی سرودست میشکنند، هرچند خودش چند سالی است جشنوراه فیلم کن را به دیگر جشنوارهها ترجیح میدهد. هانکه پارسال برای «عشق» اسکار بهترین فیلم خارجی زبان را برد و مجموعه جوایزش را (که در آن دو نخل طلای کن دیده میشود) کامل کرد، اما هانکه محبوب این روزها، تا پیش از ساختن «پنهان» اینقدر محبوب نبود. چطور شد او به اینجا رسید؟
میشائل هانکه 71 ساله است. او کارش را با کارگردانی در تلویزیون و ساختن فیلمهای تلویزیونی شروع کرد. پدرش کارگردان سینما بود و مادرش هم بازیگر، پس ورودش به دنیای سینما عجیب نبود. همچنین هانکه در دانشگاه در سه رشته فلسفه، روانشناسی و تئاتر تحصیل کرده است. فیلمهای تلویزیونیاش ردپایی از آثار متاخر او دارند، اما چیزی که مشخص است، تلاش هانکه در این دوره برای فراگرفتن سینما و دستیابی به سبک خاص خودش است.
هانکه بیش از هر فیلمساز دیگری تحت تاثیر روبر برسون است، دوربین ناظر او و بازیگرانی که در چهرهاشان هیچ حسی نمایان نمیشود (به ایزابل هوپر در «معلمه پیانو» نگاه کنید)، بیش از همه یادآور برسون هستند. از طرفی این کارگردان فرزند خلف آندری تارکوفسکی و پیر پائولو پازولینی هم هست؛ بیپروایی و گستاخی او در نمایش خوی حیوانی انسان (مثلا در «بازیهای مفرح» یا خودکشی مجید در «پنهان» یا فصل سلاخی در ابتدای «ویدیوی بنی») یادآور آثار پازولینی و نماهای بلند و برداشتهای بلندش (مثلا در «روبان سفید» یا «رمز ناشناخته») یادآور آثار تارکوفسکی است.
با وجود این تاثیرپذیریها، هانکه سبک منحصربه فرد خودش را دارد که تماشای تنها چند دقیقه از فیلمی نشان میدهد آیا کارگردانش هانکه است یا خیر. هانکه در آثار اول خودش، بهویژه در «ویدیوی بنی»، «بازیهای مفرح» و «معلم پیانو» تصویری تلخ و دردناک و گاه ترسناک از سه نسل متفاوت از مردم این روزهای اروپا نشان میدهد؛ از نوجوانان بیهدف که بدون دلیل دست به قتل میزنند (نمیشود یاد «بیگانه» آلبر کامو نیفتاد)، تا جوانانی که فقط برای تفریح بطور زنجیرهای دست به قتل میزنند تا میانسالهای عقیم و سرخردهای که انگار زندگی برای آنها در آزار خود و دیگران پنهان شده است.
فیلمهای هانکه تا پیش از «پنهان» بیشتر سینمادوستان حرفهای را شیفته خود میکردند و کمتر در میان عامه مردم مقبول بودند. بطور مشخص فیلمهای هانکه بیشتر برای افرادی قابل درک بودند که شناختی کافی از ادبیات و فلسفه داشتند، اما «پنهان» با وجود داستان مبهمش، ابهامی که برگرفته از جامعه و دنیای معاصر است موفق شد هم منتقدان عیبجو را با خود همراه کند و هم جایی برای هانکه در میان مخاطبان عام باز کند.
بعد از «پنهان» هانکه دست به کاری غریب زد و با بازسازی نمابهنمای «بازیهای مفرح» به زبان انگلیسی بسیاری را متعجب کرد؛ اما بدون تعارف باید گفت نسخه آمریکایی فیلم بااینکه تمامی نماهایش با نسخه قبلی یکسان است اما بازیهای درخشانی از نائومی واتس، تیم راث و مایکل پیت دارد و میتوان بلوغ کارگردانی هانکه را در آن آشکارا مشاهده کرد.
هانکه با «روبان سفید» یکی از بزرگترین آثار خودش تا امروز را ساخت؛ فیلمی که برخلاف آثار پیشین هانکه دست به ریشهیابی خشونت میزند. فیلمی که در نگاه اول بررسی شکلگیری شخصیت نازیهای جنگ جهانی دوم با روانکاوی چند کودک و نوجوان در روزهای پیش از شروع جنگ جهانی اول است.
«روبان سفید» زندگی به ظاهر آرام در یک روستا را نشان میدهد که در لایههای ناپیدای آن هرگونه انحرافی را میتوان دید (تاکید هانکه بر ظاهر آرام و باطن پلید فصل مشترک او با دیوید لینچ است)؛ و عجیب نیست کودکی که در این روستا یک پرنده بیگناه را میکشد، حدود 20 سال بعد آتش جنگی را روشن کند که اروپا را ویران میکند. «روبان سفید» با نماهای سیال و ثابتش، با سایهپردازیها و قابهای سیاه و سفیدش و با ترسی که به جان میاندازد، تا سالیان سال تاثیرش را بر بیننده میگذارد.
«روبان سفید» زندگی به ظاهر آرام در یک روستا را نشان میدهد که در لایههای ناپیدای آن هرگونه انحرافی را میتوان دید (تاکید هانکه بر ظاهر آرام و باطن پلید فصل مشترک او با دیوید لینچ است)؛ و عجیب نیست کودکی که در این روستا یک پرنده بیگناه را میکشد، حدود 20 سال بعد آتش جنگی را روشن کند که اروپا را ویران میکند. «روبان سفید» با نماهای سیال و ثابتش، با سایهپردازیها و قابهای سیاه و سفیدش و با ترسی که به جان میاندازد، تا سالیان سال تاثیرش را بر بیننده میگذارد.
«عشق» واپسین ساخته هانکه (که جدا از فیلمسازی به تدریس کارگردانی و همچین کارگردانی در تئاتر مشغول است) فیلمی است درباب آزمون عشق. «عشق» شاید یک جاهایی بیننده را شگفتزده کند که چطور هانکه متنفر از نمادگرایی رو به نمایش تاکیدوار بر آزادی و اسارت کبوتران آورده، اما از نظر کارگردانی با قابهایی که هر کدام جای خالی کلام بازیگرانش را پر میکنند، به فیلمی تلخ اما به شدت تاثیرگذار در باب ایثار بدل میشود. «عشق» شاید جز بهترینهای هانکه نباشد، اما اسکار بهترین فیلم خارجی زبان را به حق به هانکه رساند.
هانکه چهرهای خاص دارد. انگار او رسالت دارد به مردم پلیدیها را نشان دهد، پلیدیهایی که زیر ظاهر زیبا و پرزرق و برق زندگی امروز پنهان شدهاند. انگار او وظیفه دارد به مردم تذکر دهد و با فیلمهایش مردم را به اندیشیدن وادارد؛ و واقعا در سینمای امروز چند فیلمساز هستند که فیلمهایشان حقیقتا عمیق باشند و بدون تظاهر و قلمبهگویی، ما را به فکر فرو برند؟
سینمای هانکه حتی اگر به فرض محال هیچ نداشته باشد، همینکه ما را به فکر کردن وامیدارد قابل ستایش است.
سینمای هانکه حتی اگر به فرض محال هیچ نداشته باشد، همینکه ما را به فکر کردن وامیدارد قابل ستایش است.
58241
نظر شما